سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال کلبه ای در مه

در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال کلبه ای در مه به کارگردانی حسن لفافیان و تهیه کنندگی سعید پروینی خواهیم داشت، با ما همراه باشید.

قسمت دوازدهم سریال کلبه ای در مه

 

می‌جان مشغول رو خوانی قرآن می‌باشد و دامون ایراد های او را می‌گیرد و بعد از تمام شدن درس خواندن می‌جان از او درباره صدایی که دیشب از اتاقش شنیده بود می‌پرسد و او می‌گوید که صدای امام بوده است و ما قصد داریم نوار کاست ها در رشت بین مردم پخش کنیم تا صدای امام به همه برسد.
شیرین و دختری که همراهش می‌باشد به همراه نادر و نازبانو در مهمان خانه مشغول صحبت و تعارفات معمول هستند که برزو خان و سیروس به عمارت می‌روند و بعد از داخل شدن صدای گرامافون را قطع می‌کند و با چشم و ابرو به نازبانو می‌فهماند که بروند.
بعد از رفتن نازبانو، سیروس به شیرین می‌گوید که فردا باهم به ده بروند و به گشت و گذار بپردازند که نادر در میان حرف هایش می‌پرد و بحث به سروان ثابتی و پدر شیرین کشیده می‌شود.
شیرین در میان حرف هایش با سرکار استوار سوتی می‌دهد که دختر همراهش با عوض کردن حرف موضوع را جمع می‌کند و رشته کلام را از دهان شیرین می‌گیرد.
دامون هم چنان در حال گشتن به دنبال راهی است که زمان رفتن کامیون ها به سمت مرز را بفهمد و با حاج آقای روستا صحبت می‌کند.
فرح در آشپزخانه تو فکر می‌باشد و حال خوشی ندارد.
طایه از می‌جان ناراحت است و می‌خواهد بداند چه کسی ضبط را برای می‌جان خریده است و او می‌گوید قرضی از مغازه گیل آقا خریده و اسمی از برزو نمی‌آورد.
سرانجام طایه راضی می‌شود تا می‌جان صدایش را ضبط کند، طایه شروع به گفتن ‌می‌کند و با زبان قشنگ حرف هایی برای می‌جان می‌زند تا در نبودش او احساس تنهایی نکند.
ماه‌گل غذای خلیل را آماده کرده است و به حیاط می‌رود تا درباره ماجرای رشت و حرف های برزو صحبت کند و بعد از او می‌خواهد که فردا خروس خوان ببرتش به امامزاده.
سپیده دم خلیل و ماه‌گل راهی می‌شوند، خلیل در مسیر یک انگشتر به ماه‌گل می‌دهد و می‌گوید یادگار مادرم است، اما او قبول نمی‌کند و می‌گوید من جوابم همان منفی است.
خلیل که خسته شده است دلیل نه گفتنش را می‌پرسد، اما او می‌گوید از من دیگر گذشته است و از خلیل می‌خواهد که دیگر پای او ننشیند به سراغ زندگی اش برود و پیاده می‌شود تا ادامه راه را خودش برود.
ماه‌گل ماجرای ضبط و حرف های برزو را برای طایه تعریف می‌کند و می‌رود، طایه بعد از شنیدن حرف های ماه‌گل حسابی از بهم می‌ریزد.
سیروس، شیرین و همراهانش را به روستا برده تا آن جا را ببینند که در تالاب شیرین دامون که اسم واقعی اش امیر است را می‌بیند.
طایه به معدن رفته است تا حسابی حال برزو را بگیرد، بعد از آن که ضبط را پس می‌دهد شروع به جر و بحث با برزو می‌کند و هر چه برزو سعی می‌کند طایه را آروم کند، طایه سر حرف خودش ایستاده است.
می‌جان که گوسفند ها را از چرا آورده آن هاا را در طویله جا می‌کند و طایه از پشت پنجره او را می‌پاید و به سراغش می‌رود، طایه که در حال دعوا کردن می‌جان است که دامون از راه می‌رسد و حرف هایشان را می‌شنود.
می‌جان گریان در طویله ماند و حال خوشی ندارد.
شیرین که از دیدن امیر خوشحال است و خیالش راحت شده است، بی قراری می‌کند و می‌خواهد که باهم حرف بزنند اما راهی ندارند.
طایب غذای دامون را می‌برد و او به طایب توضیح می‌دهد که می‌جان ضبط را برای او خریده است.
طایب که حالا کمی آروم شده است از دل می‌جان در می‌آورد باهم آشتی می‌کنند.
می‌جان صبحانه دامون را برده است باهم درباره اتفاقای که افتاده است و زورگویی های برزو ظالمان حرف می‌زنند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا