سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال کلبه ای در مه

در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال کلبه ای در مه به کارگردانی حسن لفافیان و تهیه کنندگی سعید پروینی خواهیم داشت، با ما همراه باشید.

قسمت یازدهم سریال کلبه ای در مه

دامون در اتاق برزو خان در معدن مشغول گشتن دنبال چیزی می‌باشد که یکی از کارگرانی که از قضا با او بد است او را می‌بیند و بلافاصله سوتی اش را جمع می‌کند و او بعد از کلی هارت و پورت و قلدر بازی دامون را از اتاق بیرون می‌کند.
مهمان شهری که گویا حال روحی خوشی ندارد با همراهانش صحبت می‌کند و آن ها با او مرور‌ می‌کنند که در این جا باید نقش کسی را بازی کند که بیماری آسم دارد و برای استفاده از هوای پاک به روستا آمده است.
بعد از رسیدن آن ها به عمارت خان و خوش آمدگویی خان بزرگ به میزبانی آن ها می‌رود و با خانم ها مشغول صحبت می‌شود.
نازبانو نادر را صدا می‌زند تا به آن جا برود و می‌گوید خواسته ام این بود که مردی در خانه باشد تا بتواند آن ها را پذیرا باشد و نادر با پریدن به اسماعیل سعی می‌کند که توجه مهمان را جلب کند اما آن خانم کارش را اشتباه خطاب می‌کند و نادر را تنها در بهت می‌گذارد و می‌رود.
برزو خان به قهوه خانه می‌رود و در جواب کار پدرش به آن ها می‌گوید که خان این روستا او است و کسی حق ندارد کارهایش را به پدر او و خان بزرگ بسپارد که در همان زمان سرکار استوار از راه می‌رسد و برزو می‌خواهد که در کارش هیچ دخالتی نداشته باشد و سیروس بعد از این که حرف هایش تمام می‌شود می‌گوید که بیرون برود و خبر خوش انجام سند معدن را برایش انجام می‌دهد.
خان بزرگ در حال نشان دادن عکس های همسرش در آلبوم به دختر شهری می‌باشد و نادر نیز آن ها را همراهی می‌کند و می‌گوید که عکاس این عکس ها پدر او بوده است.
خان بزرگ در جواب نادر او را ضایع می‌کند و می‌گوید که او اصلا به پدرش نرفته است و نادر سکوت می‌کند.
برزو خان به اسماعیل می‌گوید که او خان است و برای همه تعیین تکلیف می‌کند و ناراحت از این که پدرش به قهوه خانه و عمارت مهمان رفته است می‌باشد و همه چیز را بر سر اسماعیل خالی می‌کند و به سرعت به مهمان خانه می‌رود و مشغول صحبت با خانم شهری که حالا مشخص شده اسمش شیرین است صحبت می‌کند و برنامه شکار با هم ‌می‌چینند و نادر و برزو مشغول کل کل می‌شوند

می‌جان در مطبخ مشغول ورز دادن خمیر است که طایب به سراغش می‌رود و می‌گوید که بخوابد اما او پای قولش به ماه‌گل است تا صبح چیزهایی که می‌خواهد را به دستش برساند.
طایب لحظاتی را کنار می‌جان می‌ماند تا در کنار او شیر بخورد و باهم هم صحبت شوند.
خان زاده به اتاق خان بزرگ می‌رود و باهم بحث می‌کنند و برزو می‌گوید همان زمان که او دنبال دختر رعیت می‌گشت باید فکرش را می‌کرد که روزی پسرش نیز همین کار و بکند و قدرتش را به رخ پدرش می‌کشد و می‌رود.
می‌جان یواشکی دور از چشم برزو به عمارت خان می‌رود تا سفارش های ماه‌گل را به او بدهد و تا قبل از آمدن برزو برود.
می‌جان از ماه‌گل می‌خواهد که با او حرف بزند و او را به دخمه پشت می‌برد و ماجرای رشت رفتن و خاستگاری او را می‌گوید که باعث بهت و تعجب ماه‌گل می‌شود.
ماه‌گل به او می‌گوید که خودش را حفظ کند و دور و بر برزو نچرخد که اگر حرف به گوش نازبانو برسد حسابش با کرم الکاتبین است و در آخر او نگه می‌دارد تا با تموم شدن کارهایش او را تا مسیری همراهی کند.
شیرین در حیاط به مردی که رانندشان است می‌گوید که این‌جا نا آرومم و می‌خواهم برای گشت بیرون بروم و بعد از آن به مطبخ می‌رود و بعد از هم کلام شدن با می‌جان و ماه‌گل از کلوچه می‌جان می‌خورد و قول می‌گیرد تا او را به روستا ببرد و بگرداند.

نازبانو مشغول شانه کردن مو های دخترانش و شعر خواندن با آن ها می‌باشد که نادر به اتاقش می‌رود و نازبانو از او تعریف می‌کند.
شیرین به اتاق نازبانو می‌رود و از او اجازه می‌گیرد تا بیرون کمی قدم بزنند، در مسیر با می‌جان می‌روند که رانندشان می‌رسد، از حرف هایشان مشخص است که دنبال جنازه ها هستند و انگار که اسم واقعی دامون امیر می‌باشد.
دامون در اناقش مشغول نوشتن سخنرانی هایی می‌باشد که می‌جان یواشکی به پشت در اتاق او می‌رود و گوش می‌نشیند تا صدا را گوش دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا