سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی دختر سفیر را مطالعه می فرمایید. شما عزیزان که به دنبال خلاصه داستان سریال های ترکی هستید حتما این سریال را دیده اید. اگر می خواهید با داستان این سریال بیشتر آشنا شوید با ما همراه باشید.

سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی دختر سفیر

خالصه با عروس هایش از خرید برمی گردد و منکشه وسایل خریداری شده را به اتاقش می پرد و الوان که از طعنه های او و مادرشوهرش در مورد بچه دار
نشدنش به ستوه آمده با نفرت به آنها نگاه می کند. منکشه لباسی را که برای ملک خریده می آورد و به او نشان می دهد و از او می خواهد تا آن را تنش کند.ولی به محض این که با ملک تنها می شود با نفرت به او نگاه می کند و تهدیدش می کند که اگر به حرف هایش گوش نکند همه لباس هایش را پاره می کند. ملک که حسابی ترسیده است گریه کنان به خودش امیدواری می دهد که به زودی مادرش او را از آنجا خواهد برد. گیدیز در خانه شان به موگه می گوید: «سنجر از من خواسته تا ناره را از شهر بفرستم برود. چون تحمل او را ندارد و عذاب می کشد. در حال حاضر من به فکر سنجر هستم و به او قول داده ام ولی حالا نمی دانم چه کنم. در همین حال ناره وارد ساختمان می شود و از گیدیز می خواهد با هم صحبت کنند، و وقتی موگه آنها را تنها می گذارد می گوید: «من جایی باید کار کنم که از سنجر
نترسند. سنجر از من متنفر است و نمی خواهد من را ببیند. »

گیدیز می گوید: ولی فقط این نیست. او هنوز عاشقت است.» ناره می گوید: «کسی که عاشق است حرف عشقش را باور می کند. » گیدیز داد می زند: «به خاطر خدا چه کار کرده ای تا تو را باور کند؟! نه سال ترکش کردی، و سراغش را هم نگرفتی.» ناره می گوید: اگر او عاشق بود باید بی قید و شرط قبول می کرد. گیدیز که کنجکاو شده است از او می خواهد ماجرای آن شب را تعریف کند. ناره به طبقه بالا می رود و در اتاق به او می گوید: «یک شب قبل از این که پیش سنجر به اینجا بیایم برادر خوانده ام آگین به من تجاوز کرد. » و ادامه می دهد: «وقتی پدرم در هندوستان برایم جشن تولد گرفته بود سنجر به عنوان کادوی تولد برایم حلقه ازدواج فرستاد. پدرم آن را دور انداخت. من از این کار او ناراحت شدم و به اتاقم رفتم. آکین پیشت سرم آمد. من که او را به خودم نزدیک میدیدم به او گفتم که برای فردا بلیط هواپیما گرفته ام و به ترکیه می روم و با سنجر ازدواج میکنم. آکین به من گفت این اجازه را به من نمیدهد!

و به عشقش نسبت به من اعتراف کرد. در را بست و کاری که می خواست با من انجام داد. جریان را به پدرم گفتم و از او خواستم به پلیس خبر دهد ولی پدر حرف من را باور نکرد. آکین از او خواست که ترتیبی دهد تا هرچه زودتر ما با هم ازدواج کنیم و پدرم هم قبول کرد. بعد از خارج شدن پدرم از اتاق، آکین به من گفت پدر من موقع مرگ من را به پدر تو سپرد و پدر تو سالهاست که ثروت من را در قمار به باد می دهد. خیال نکن که میانه اش را با من به خاطر تو بر هم خواهم زد! سپس به اداره پلیس رفتم و جریان را گفتم. پدرم هیچ شکایتی از آکین نکرد و ماجرا تمام شد. » ناره ادامه میدهد: «من فردای آن روز به ترکیه امدم و با سنجر صیغه شدیم. در آن لحظه نمیدانستم چه کنم انگار توی برزخ گیر کرده بودم و به سنجر پناه اوردم. به خودم گفتم اگر ازدواج کنیم همه چیز را فراموش میکنیم. ولی او حرفم را باور نکرد و من را بیرون انداخت… » گیدیز که مثل دیوانه ها عصبی شده می گوید: «ستجر چرا تو را باور نکرد.. برخلاف قولی که به او داده ام فردا توی شرکت مارینا مشغول کار میشوی.کسی که از سنجر نمی ترسد من هستم. بگذار هرچه دلش می خواهد عذاب بکشد. »

سنجر اخر شب به خانه برمی گردد. خالصه به او می گوید: «وقتی همسردار شده ای باید زود بیایی. و در ضمن یادت باشد که ازدواج کرده ای تا برای من نوه بیاوری.» سنجر از مادرش می خواهد در زندگی اش دخالت نکند و به اتاق ملک می رود. ملک به یاد تهدید منکشه می افتد که همین چند ساعت پیش به او گفت اگر پدرت خواست پیش تو بخوابد با او را از اتاق بیرون کنی. ملک از پدرش می خواهد که او را تنها بگذارد. سنجر دخترش را می بوسد و به اتاق مهمان می رود. منکشه که متوجه رفتار سنجر شده از خشم به خودش می پیچد.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دختر سفیر

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا