سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی دختر سفیر را مطالعه می فرمایید. شما عزیزان که به دنبال خلاصه داستان سریال های ترکی هستید حتما این سریال را دیده اید. اگر می خواهید با داستان این سریال بیشتر آشنا شوید با ما همراه باشید.

سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی دختر سفیر

موگه به الوان زنگ می زند و از او می خواهد سری به خانه آنها بزند. الوان با دیدن ناره خوشحال می شود و با او روبوسی می کند. او هم از ناره و هم از ملک خیلی خوشش می آید. ناره می گوید: باید به من کمک کنی تا سنجر و گیدیز را آشتی بدهیم. منکشه که می ترسد برادرش نجرت کاری کند که به گفته الوانه سنجر او را طلاق بدهد، برای دیدن نجرت به روستا می رود و او را در قهوه خانه در کنار دوستانش شرورش در حال کشیدن نقشه برای ناره پیدا می کند. او را به گوشه ای می برد و النگویش را درآورده به او می دهد و می گوید: «کاری که مادرشوهرم از تو خواسته انجام نده. چون اگر سنجر بفهمد من به دردسر میفتم. » نجرت به شرط پول و طلای بیشتر قبول می کند.

رفیقه برای صحبت با خالصه به عمارت می رود و به او می گوید: «خانواده ی من همیشه از خانواده ی تو حمایت کرده و پسرت در سایه پسر من پولدار شد یعنی میخواهم بگویم خانواده من اهل خیانت نیست و در مورد گیدیز نگران نباش.» خالصه که حرف های دوپهلوی رفیقه ناراحتش کرده می گوید: «اگر بمیرم هم این دختر سفیر باید از اینجا برود. فقط در آن صورت است که پسرهایمان آشتی خواهند کرد. » الوان وقتی به خانه برمی گردد به اتاق ملک می رود و پس از بوسیدن او می گوید: «مادرت از تو می خواهد که پدرت را راضی کنی تا با عمو گیدیز فردا در جشن برقصند و آشتی کنند. ولی پدرت لجباز است و قبول نمی کند. » ملک قول میدهد که سعی خودش را بکند. سنجر به اصطبل می رود و یحیا را آنجا می بیند و به او می گوید: «میدانم که از دستم دلخوری. » یحیا جواب می دهد: «فدای سرت. مشکلی نیست. ولی اگر قبل از این که تصمیم بگیری به من میگفتی، من به تو میگفتم هرکاری که به صلاح است انجام بده، گذشته را یادم نرفته که برای رفتن به مدرسه یک جفت کفش را نوبتی می پوشیدیم. »

با شنیدن این خاطره، سنجر یادش میفتد که بچه های مدرسه مسخره اش می کردند و می گفتند: «سفیر به آدم بی سر و پایی مثل تو دختر نمی دهد!» یحیا ادامه می دهد: مشکل من این است که کسی من را داخل آدم حساب نمی کند و از من نظر نمی خواهد. کاتوس میسا نماینده شرکت ژاپنی، با ناره تماس می گیرد و از او می خواهد به هتل برود. به محض دیدن ناره می گوید: «برایت خبر خوبی دارم. پدرت اینجاست. » ناره با تعجب به پدرش نگاه می کند. از آن طرف مسئول پذیرش هتل به سنجر خبر می دهد که ناره دوباره به هتل آمده. سنجر از طریق دوربین مدار بسته متوجه می شود که ناره مشغول صحبت با کاتسو میسا و پدرش است و زیر لب می گوید: «باز چه نقشه ای داری دختر سفیر! » وقتی ناره و پدرش تنها می شوند ناره با خشم از پدرش می پرسد که برای چه آمده؟ سفیر با بغض می گوید: «اخراجم کردند. تیبور از من شکایت کرده و تمام اعتبارم از دست رفت و دوباره پولهایم را باختم. » ناره با ناراحتی می گوید: «تو زمانی اعتبارت را از دست دادی که چشمت را به تجاوز اکین بستی! »

فردا صبح سفیر به اداره مبارزه با جرایم مالی می رود و پرونده ای را که حاکی از خلاف ساقدوش هاست را دست پلیس می دهد. پلیس می گوید که رسیدگی
خواهد کرد. در عمارت افه اغلو، الوان به ملک اشاره می کند که سنجر در ایران تنهاست و می تواند با او صحبت کند. ملک پیش پدرش می رود و می گوید: «از تو خواهشی دارم. فردا من را به جشن روستا ببر. میدانم که قرار است تو و عمو گیدیز با هم برقصید. » سنجر می گوید: « ما در آن جشن شرکت نمی کنیم. ولی قول می دهم تو را به دیدن مادرت ببرم.» ملک از خوشحالی پدرش را بغل می کند و یادش می رود که مادرش از او چه خواسته داشت.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دختر سفیر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا