سرگرمی

داستان های طنز به صورت نمایشنامه / متن نمایشنامه های بامزه

در لحظات دورهمی غیر از بازی های متداول می تونید ایده های دیگری نیز برای گذراندن وقت خود بکار ببرید ، اجرای داستان های طنز به صورت نمایشنامه می تواند ایده جالبی باشد .
در ادبیات، طنز به متنی گفته می‌شود که جنبه‌های نامطلوب رفتار بشری، فساد‌های اجتماعی و … را به شیوه‌ای خنده‌دار به چالش می‌کشد و ما در این مطلب شما را به خواندن چهار متن نمایشنامه طنز کوتاه دعوت می‌کنیم.
 داستان های طنز به صورت نمایشنامه / متن نمایشنامه های بامزهواژه‌ طنز در لغت به معنای طعنه زدن است و هنر طنزپردازی، کشف و بیان هنرمندانه و زیبایی‌شناختی عدم تناسب در متناسبات است. اگرچه طنز خنده‌دار است، اما خنده وسیله‌ای برای آن است که انسان به عمق رذالت‌ها پی ببرد. معادل انگلیسی طنز satire است که از satira در لاتین گرفته شده است. لطیفه‌های خنده‌دار عبید زاکانی و داستان‌های طنز بهلول دو نمونه از داستان‌های کوتاه طنز مشهور در ادبیات فارسی هستند. در این مطلب چهار متن نمایشنامه‌ طنز کوتاه بسیار زیبا آورده شده است؛ با  ما همراه باشید.

متن داستان های طنز به صورت نمایشنامه

نویسنده داستان طنز، از بزرگنمایی، تغییر موقعیت‌های معمولی و بر هم زدن تناسبات برای خلق طنز استفاده می‌کند. همین امر موجب گیرایی نوشته‌های طنز می‌شود. در ادامه با متن چهار نمایشنامه کوتاه با شما خواهیم بود.

۱. کما

بیمار: (با لحنی که انگار از خواب بیدار شده) من کجام؟ … (زنگ تخت بیمار را می‌زند)
چند ثانیه بعد
پرستار: کاری داشتی؟
بیمار: ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید؟
پرستار: متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم.
بیمار: یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره؟
پرستار: از ۱۰ سال پیش دیگه تولید نمی‌شه. شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه.
بیمار: ۱۰ سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم.
پرستار: شما گوشی‌تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید.
بیمار: کما؟!
پرستار: شما در اسفند ۱۳۸۹ به کما رفتید و الان در تیرماه ۱۴۱۲ به هوش اومدید. از نظر من شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین.
بیمار: چی شده؟ چرا؟ من که سالمم!
پرستار: شما سالمید، ولی بقیه نیستن.
بیمار: چه اتفاقی افتاده؟
پرستار: چیزی نشده! ولی بیرون از این‌جا، هیچکس منتظرتون نیست.
بیمار: خیلی پیر شدم؟
پرستار: مهم اینه که سالمی. مدتی طول می‌کشه تا دوره‌های فیزیوتراپی رو انجام بدی …
بیمار: اون بیرون چه تغییرایی کرده؟
پرستار: منظورت چه چیزاییه؟
بیمار: هنوز توی خیابونا ترافیک هست؟
پرستار: نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن
بیمار: طرح جدید چیه؟
پرستار: اگر راننده‌ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می‌برن پارکینگ و تا کتاب قوانین راهنمایی و رانندگی رو رو از حفظ نشه، آزاد نمی‌شه.
بیمار: عالی قاپو هنوز هست؟
پرستار: هست، ولی روش روکش کشیدن.
بیمار: روکش واسه چی؟
پرستار: نماش خراب شده بود، سرامیک کردند.
بیمار: الان وضعیت تورم چه جوریه؟
پرستار: خودت چی حدس می‌زنی؟
بیمار: حتما الان بستنی قیفی، ۱۴ هزار تومنه.
پرستار: نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲ هزار تومنه.
بیمار: پراید چنده؟
پرستار: پراید‌های قدیمی یا پراید قشقایی؟
بیمار: قشقایی دیگه چیه؟
پرستار: بعد از پراید مینیاتور، پراید قشقایی را با ایده‌ای از نیسان قشقایی ساختن.
بیمار: همین جدیده، چنده؟
پرستار: هفتاد میلیون تومن
بیمار: پس ماکسیما چنده؟
پرستار: اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم
بیمار: یعنی ماکسیما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست؟
پرستار: آزاد راه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده؛ قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح‌ها خوابید.
بیمار: ماجرای خلیج‌فارس به کجا رسید؟
پرستار: چند تا سرمایه‌دار اتریشی گفتن مال اوناس و به گوگل پول دادن که توی نقشش به اسم اونا ثبت کنه.
بیمار: ایران اعتراضی نکرد؟
پرستار: چرا! گوگل رو فیلتر کرد.
بیمار: ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم.
پرستار: یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا.
بیمار: چیو؟
پرستار: این‌که همه این چیز‌ها رو خالی بستم.
بیمار: یعنی چی؟
پرستار: با خواهر من نامزد بودی، ولی ولش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو رو اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی‌ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست، هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگیت. خواهرم هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی!
 داستان های طنز به صورت نمایشنامه / متن نمایشنامه های بامزه
. . . متن داستان های طنز به صورت نمایشنامه . . .

۲. جواب‌های یک دانش آموز باهوش

شاگرد وارد کلاس می‌شود.
معلم: چرا این قدر دیر به مدرسه آمدی؟
شاگرد: آقا اجازه! من داشتم خواب یک مسابقه فوتبال می‌دیدم. چون بازی به وقت اضافه کشید، مجبور شدم خواب بمونم تا نتیجه‌اش معلوم بشه.
معلم: خب بیا اینجا وایسا می‌خوام ازت درس بپرسم. شش صورت فعل «زد» را بگو؟
شاگرد: زدم، زدی، دعوا شد.
معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم.
شاگرد: الف – ب  – پ  – ت  – ث  – چهار – پنج – شش – هفت …
معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم
شاگرد:‌ای – بی – سی – چهل – پنجاه – شصت – هفتاد …
معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو.
شاگرد: نابرده رنج گنج – پنج – شش – هفت …
معلم: بگو ببینم فرق برق آسمان و برق منزل چیست؟
شاگرد: آقا اجازه برق آسمان مجانیه، ولی برق منزل پولیه.
معلم: اگر حمید ۵ تا مداد داشته باشه و ۳ تای اون‌ها را به رضا بده، چند تا مداد براش می‌مونه؟
شاگرد: آقا اجازه! ما حمید رو نمی‌شناسیم و کاری هم به کارش نداریم.
معلم: دو تا حیوان دوزیست نام ببر.
شاگرد: قورباغه و برادرش.
معلم: بگو ببینم! سیب زمینی از کجا پیدا شد؟
شاگرد: از زمانی که اولین سیب از درخت به زمین افتاد.
معلم: محسن! اگر به دوستت، رضا هزار تومان بدی و دوباره پانصد تومان دیگر هم بدی، در مجموع پول او چقدر میشه؟
محسن با عصبانیت می‌گوید: اجازه! ببخشید، از کیسه خلیفه می‌بخشید؟
معلم: اگر تو ۲۰۰ تومن پول داشته باشی و برادرت ۵۰ تومن آن را برداره، چه قدر پول برایت می‌مونه؟
شاگرد: ۳۰۰ تومن.
معلم با عصبانیت: ۳۰۰ تومن؟
شاگرد:، چون آن قدر گریه می‌کنم تا پدرم ۱۵۰ تومان دیگه هم به من بده
معلم: اگر مادرت به تو بگه نصف پرتقال را می‌خواهی یا هشت شانزدهم، کدامش را انتخاب می‌کنی؟
شاگرد: نصف پرتقال رو!
معلم: مگر نمی‌دونی نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال یکی هست؟
شاگرد: چرا آقا! می‌دونم، ولی پرتقالی که شانزده تکه بشه، قابل خوردن نیست.
معلم: پنج تا حیوان درنده نام ببر.
شاگرد: دو تا ببر ۳ تا شیر!
معلم: چرا روی رودخانه پل می‌زنند؟
شاگرد: برای اینکه وقتی بارون می‌آید ماهی‌ها بروند زیرش و خیس نشن.
معلم: فیل‌ها در کجا‌ها پیدا می‌شن؟
شاگرد: آقا اجازه، فیل‌ها اون قدر بزرگ هستند که اصلا گم نمی‌شن!
معلم: آخرین دندونی که در می‌آید چه دندونیه؟
شاگرد: دندون مصنوعی!
معلم: چرا بهترین دوست ما کتابه؟
شاگرد:، چون هر بلایی سرش در بیاریم، صداش در نمی‌آید.
معلم: آفرین تو حتی به یک سوال هم جواب درست ندادی! برو بشین.
 داستان های طنز به صورت نمایشنامه / متن نمایشنامه های بامزه
. . . متن  داستان های طنز به صورت نمایشنامه . . .

۳. پراید

سکانس اول
خب پسرم! دَرست که تموم شده، سربازی هم که رفتی. پراید رو هم که ثبت نام کردی، دیگه باید برات آستین بالا بزنم …
(پسر، کمی سرخ و سفید می‌شود و نگاهش در افق شیرین می‌شود و پنجره باز همسایه روبرویی در ذهنش نقش می‌بندد.)
سکانس دوم
خب آقا داماد چکاره‌اس؟
یه پراید داره، گذاشته بانک، سودشو می‌گیره.
احسنت؛ بعد از ظهر‌ها چی؟! کار جوهر مرده.
بله؛ عصر‌ها هم می‌ره تو اینترنت منتظر باز شدن سایته تا پراید ثبت نام کنه
آفرین. من دیگه سوالی ندارم، بهتره خودشون برن با هم حرف بزنن …
سکانس سوم
کبری خانوم جون! دیروز مهمون خارجی داشتین؟
آره صغری خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته …
یه اسفندی چیزی دود می‌کردی، مردم چش ندارن ببینن که؛ طرف از خارج که اومده، مجرد و خوش بر و رو هم که هست، پراید هاچ بک هم که داره …
دست رو دلم نذار که خونه! یعنی از ثانیه‌ای که اینا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتی رفتن، دلم مث سیر و سرکه می‌جوشید …
سکانس چهارم
(مرد غمگین و شکسته، گوشه پارکینگ آپارتمان کز کرده است. زن آرام به او نزدیک می‌شود. مرد آهی می‌کشد و از جا بلند می‌شود و با حسرت دستی بر سر و روی ماشینش می‌کشد. او یک زانتیای مشکی دارد.)
مرد: اگه دست من بود هیچوقت نمی‌فروختمش …
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره یکی می‌خری … مهم اینه که قرض مردمو بدی!
مرد: لعنت به اون شب بارونی … اگر زمین خیس نبود، اصلا بهش نمی‌خوردم. حالا باید ماشینو بفروشم تا خسارت ماشین شو بدم؛ لعنت به این شانس …
زن: خودتو ناراحت نکن! داداشم زنگ زد، گفت: مشتری زانتیا توی نمایشگاه منتظره، پاشو برو تمومش کن. راستی گفت: راننده پراید گفته منم می‌آم نمایشگاه، پول خسارت رو همونجا می‌گیرم!
سکانس پنجم
مکالمه تلفنی دو دختر دم بخت یکی ۳۱ ساله و دیگری ۳۳ ساله
نازیلا ۳۳ ساله: خب می‌گفتی
بهاره ۳۱ ساله: آره دیگه؛ بعد بهش گفتم شما برای من ماشین هم می‌خرین؟
خب چی گفت؟
وای خدا؛ دیونه‌ام کرد؛ دلت بسوزه!
خب حالا بگو!
گفت: همین پرایدی که دارم رو به نامت می‌زنم.
خوش به حالت. البته اون پسره که گفتم گیر داده هرچی می‌گم می‌خوام ادامه تحصیل بدم، ول کن نیست …
خب؟
فکر می‌کنی شغلش چیه؟‌
نمی‌دونم.
فوق لیسانس مکانیک داره و تو کار خرید و فروش پرایده.
او … له له! شاماهی گرفتی ناقلا!
البته من می‌خوام ادامه تحصیل بدم‌ها؛ راستی تو هم مراقب باش، سروناز رو که یادت هست، داماد تو زرد از آب در اومد کلا همه چی بهم خورد.
وا … چرا آخه؟ اون که می‌گفت: پسره حرف نداره.
گور به گور شده گفته بود دو تا پراید داره، یکی سفید، یکی آلبالویی؛ معلوم شد دروغ گفته. مزدا تیری داشته.
مرده شورشو ببرن. این پسرا همه‌شون حقه بازن.
آره عزیزم. تو مراقب باش. بفرست دم خونه و محله و محل کارش تحقیق کنن، دروغگو از آب در نیاد.
سکانس ششم
اقدس خانوم جون کجا می‌ری حالا؟ اتفاقی نیافتاده که …
اتفاقی نیافتاده، ندیدی با چه فیس و افاده‌ای سوئیچ پرایدشو می‌چرخوند … ما که ندید بدید نیستیم، اونوقت که هیچکی هیچی نداشته، شوهر من برام قطار قطار النگو می‌خرید، زیر پامم زانتیا بود. حالا بعضیا تقی به توقی خورده، به سایه‌شون می‌گن، دنبالم نیا بو می‌دی!
اقدس خانوم جون، قربونتون برم، حالا شما کوتاه بیاین. سفره انداختم …
(صدایی کش‌دار از آنسوی مجلس خانم‌ها): به کوری چشم بعضیا، دو تا پراید هم ثبت نام کردم!
اووووووف (صدای حسرت خانم‌های حاضر در جلسه)
شهین خانم: گردنشو نگا کن … حواله خرید پراید دنده اتومات!
مهین خانم: خدا شانس بده، تا دیروز ماست بندی داشتن حالا کرور کرور پول رو پول می‌ذارن و پراید روی پراید …
شهین خانم: تازه اینکه چیزی نیست، شنیدم همه طلاهاشو فروخته، تخمه آفتابگردون خریدن …
داستان های طنز به صورت نمایشنامه / متن نمایشنامه های بامزه
. . . متن داستان های طنز به صورت نمایشنامه . . .

۴. مرغ لاپلو

مادر:‌ ای وای تو که هنوز خوابیدی؛ بلند شو ببینم
دختر: (هشت ساله به نظر می‌رسد) خوابم میاد مامان، بذار بخوابم.
مادر: چی چی رو بذارم بخوابی؟ پاشو مدرسه‌ات دیر شد.
دختر: دیر شد که دیر شد، اصلا برام مهم نیست؛ من دیگه نمی‌خوام مدرسه برم
مادر: به به… مبارکه… این مدلی شو دیگه ندیده بودم… پاشو ببینم مگه دست خودته که بخوای بری یا نری! زود باش بلند شو باید بری مدرسه …
دختر: (با حالتی لوس شروع به زار زدن می‌کند) من نمی‌خوام مامان،  چرا به من زور می‌گین؟ یعنی خواسته من اصلا براتون مهم نیست؟ (شروع می‌کند به زار زدن بیشتر)
مادر: (تحت تاثیر این حالت کمی نرم می‌شود و حالا شروع به ناز کشیدن می‌کند) ببین عزیزم تو که دختر خوبی هستی، تو که دختر نازی هستی، تو که عزیز دل مامانی … پاشو دیگه، تو پاشو برو منم قول می‌دم واسه ظهر که برگشتی مرغ لا پلو که خیلی دوست داری برات درست کنم، خوب شد دیگه؟ حالا پاشو …
دختر: اصلا می‌دونی چیه مرغ لا پلو نمی‌خوام، مدرسه هم نمی‌رم
مادر: آخه یعنی چی؟ نمی‌شه که همینجوری بیخود و بی جهت صبح پاشی بگی مدرسه نمی‌رم
دختر: اصلا هم بیخود و بی جهت نیست؛ خیلی هم دلیل داره.
مادر: خب بگو ببینم دلیلش چیه؟
دختر: من اگه نمی‌خوام برم مدرسه دو تا دلیل دارم. دلیل اولش اینه که هیچکدوم از بچه‌ها منو دوست ندارن
مادر: خب عزیزم؛ تو اصلا به بچه‌ها کار نداشته باش. مهم معلم‌ها هستند.
دختر: آخه دلیل دومش اینه که معلم‌ها هم منو دوست ندارن، حالا دیدی، دیدی دلیل‌هام منطقی بود
مادر: نه اصلا هم دلیل‌هات منطقی نبود.
دختر: خیلی هم منطقی بود.
مادر: ببین دخترم؛ من واسه این می‌گم دلیل‌هات منطقی نیست، چون خودم دو تا دلیل کاملا موجه دارم. تو همین الان باید از جات بلند شی و بری مدرسه …
دختر: خب چیه دلیلات؟
مادر: قول می‌دی اگه منطقی بود گوش کنی؟
دختر: آره قول می‌دم.
مادر: قولِ قول
دختر: قولِ قول
مادر: (بعد از کمی مکث) دلیل اول اینه که تو الان پنجاه و دو سالته!
دختر: (تقریبا لحنش تغییر می‌کند و به بزرگسال نزدیک می‌شود) خب دلیل دوم
مادر: دلیل دوم هم اینه که شما مدیر اون مدرسه هستی
دختر: (دیگر کاملا از بچه گانه حرف زدن دست بر می‌دارد) خیله خب مامان پا شدم؛ دیگه نمی‌خواد ادامه بدی …
مادر: آفرین دختر خوب …
دختر: فقط یه چیزی، شما هم در ضمن قولت یادت نره …
مادر: کدوم قول؟
دختر: مرغ لاپلوی ظهر؛ نیام ببینم فراموش کردی!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا