گفتوگو با آیدین آغداشلو درباره سهراب شهیدثالث
در این پست از مجله اینترنتی کولاک مطلبی در مورد
گفتوگو با آیدین آغداشلو درباره سهراب شهیدثالث
ارائه شده است ، در صورتی که محتوای این پست مورد توجه تان واقع شده است، می توانید برای مشاهده مطالب بیشتر در این موضوع به دسته بندی
ایرانی
مجله اینترنتی کولاک مراجعه کنید .
مرگ اندیش بود
«سهراب شهیدثالث» فیلمسازی است که خیلی مجال زندگی نداشت و فرصت پیدا نکرد تا مانند همدورههای خود نسل جدید را ببیند و به گفته آیدین آغداشلو از کنارشان بودن لذت ببرد اما هرچه بود در عمر کوتاه خود به گونهای زندگی کرد که به زیبایی در تاریخ سینمای ایران جا گرفت و درخشید و همین درخشش در تاریخ بود که باعث شد امید عبدالهی نماینده نسل جوان یا به قول آغداشلو نسل «دیگرتر» سراغ او بیاید و مستند سینمایی «سفر سهراب» را بسازد. مستندی که به زعم این هنرمند، فیلمی بیادعا و زنده برای بیان احوالاتی است که نسل جدید از سهراب شهیدثالث سراغ کردهاند. آیدین آغداشلو در طول گفتوگوی خود درباره زندگی سهراب شهیدثالث به بهانه اکران مستند «سفر سهراب» از فعل گذشته برای دوست و فیلمساز محبوبش استفاده نکرد و در بیان همه زندگی سهراب و گذشتهای که با هم داشتند، از فعل حال استفده کرد و گفت که دلتنگ با سهراب بودن در این زمانه است و معتقد است که سهراب اگر زنده بود، از نگاه درستی که این نسل به او دارد، لذت میبرد.
*برای آغاز از سهراب شهیدثالث شروع کنید.
درباره زندگی سهراب شهیدثالث سخن بسیار گفته شده و فکر نمیکنم نکته مجهولی باقی مانده باشد. من هم که به سهم خودم به عنوان یکی از دوستان قدیمی سهراب که با او معاشرت بسیار داشتم، نکاتی را به مجموعه دانستهها و داشتهها در مورد سهراب شهیدثالث اضافه میکنم. سهراب کودکی و نوجوانی خود را در ایران گذراند و برای ادامه تحصیل برای مدت طولانی در خاجر از کشور بود و تحصیلات سینمایی خود را در اروپا به پایان رساند.
*اما در اروپا نماند.
خیر، به هیچعنوان. بعد از پایان تحصیلات خود در رشته سینما در اروپا، به کشور برگشت و به عنوان فیلمساز وارد وزارت فرهنگ و هنر شد تا سینمای مستند را ادامه بدهد. در همان زمان در عین حال که کارمند وزارت فرهنگ و هنر بود، از فرصت استفاده کرد و نخستین فیلم خود را بدون کمک عمده وزارت فرهنگ و هنر در قالب یک فیلم مستند ارائه داد و بعداً فیلم «طبیعت بیجان» را هم بدون مشارکت وزارت فرهنگ و هنر به شکلی کاملاً مستقل ساخت و در ادامه روند فیلمسازی خود، فیلم «در غربت» را در آلمان تولید کرد و بعد هم به همان کشور مهاجرت کرد. در آلمان به عنوان یک فیلمساز مستقل عمل کرد و فیلمهای بسیاری را کارگردانی کرد و در نهایت به عالیترین درجه ممکن از اعتبار هنر فیلمسازی خود رسید که قبل از همه اینها، در جشنواره فیلم برلین جایزه خرس نقرهای را گرفته بود. در واقع سهراب در همان زمان به عنوان یکی از فیلمسازان پیشتاز آلمانی مشهور شد و فیلمهای متعددی را ساخت که مخاطبان خاص خودش را نیز داشت.
*در واقع سهراب شهید ثالث تأثیر بسیاری بر سینمای آلمان گذاشت.
بیتردید. اما در ادامه حضور خود، قادر به ساخت فیلم در آلمان نبود. اول به خاطر شخصیت بسیار مستقلی که داشت، و بعد هم به خاطر اینکه سینمای آلمان در آن دوران امکانات مساوی و برابری با آنچه به فیلمسازان آلمانی میداد، در اختیار سهراب نمیگذاشت؛ در نهایت سهراب ناچار شد که آلمان را ترک کند و بعد هم به آمریکا رفت تا تهیهکننده پیدا کند اما فرصت کافی پیدا نکرد و خیلی زود از دنیا رفت.
*جدا از سینما، به ادبیات هم علاقه بسیاری داشت و به نظر میرسید که قصه فیلمهای داستانی این فیلمساز از اشراف او بر ادبیات میآمد.
یادم نمیآید کتابی تالیف کرده باشد اما همیشه فیلمسازی تماموقت بود و براساس همان اشراف بر ادبیات که عنوان کردید، قصه اغلب فیلمهایی که میساخت را خودش مینوشت. از ایران که رفت تقریباً همین روند را در نگارش داستان فیلمهای خود ادامه داد. رفتن سهراب از ایران قبل از انقلاب اتفاق افتاد و در آلمان اقامت گرفت. بعدها اینطور عنوان شد که سهراب از ایران گریخت و وادار به مهاجرت شد که مطلقاً چنین نبود و سهراب شهیدثالث کاملاً خودخواسته از ایران رفت. او آفاق جدیدی را در زندگی دنبال میکرد ولی خیلی زود ازدنیا رفت. بیماریهای متعدد سهراب از جمله سرطان کبد، روده و سل فرصت زندگی بیشتر را از او گرفت. متأسفانه باید بگویم که او نسبت به سلامتی خود خیلی بیاعتنا بود.
*اتفاقاً در فیلم مستند «سفر سهراب» هم میبینیم که سهراب در یکی از نامههای زیادی که به عموی خود نوشته، عنوان کرده است که بیماری خیلی اذیتش میکند.
احمد شهیدی روزنامهنگار قابلی بود که تأثیر بسیرای بر دیدگاه سهراب گذاشت و سهراب همیشه به نیکی از او یاد میکرد و قطعاً عموی او در قرارگیری سهراب در مسیر فرهنگ و هنر نقش بسزایی داشت.
*خاستگاه سهراب شهیدثالث در سینما، کدام بخش از فرهنگ بود؟
واقعیت این است که سهراب به عنوان یک فیلمساز از عکاسی، نقاشی یا موسیقی نمیآمد و جالب است بدانید با اینکه به موسیقی بسیار علاقه داشت اما برای رسیدن به بطن واقعیت در فیلم از موسیقی متن در آثارش استفاده نمیکرد. البته این میراثی بود که بعدها به کیارستمی هم رسید. بنابراین سهراب شهیدثالث در فیلمسازی از ادبیات میامد و یادم هست که کتابخوان غریبی بود و به هر دو زبان آلمانی و فرانسه میخواند و مینوشت. به ادبیات علاقه بسیاری داشت و ادبیات ایران را هم دنبال میکرد و در ادبیات ایران نقطه اوجی سراغ کرده بود و آن هم صادق هدایت بود که بینهایت دوستش میداشت. همه قصههای هدایت را از حفظ بود، به نوشتههای او دلبسته بود و احترام میگذاشت. ادبیات جهانی را هم بسیار دنبال میکرد و به ادبیات روس و داستاننویسانی مانند داستایفسکی و آنتوان چخوف علاقه بسیاری داشت. نوشتههای چخوف را حفظ بود و تکجملههایی که از این نویسنده میدانست را به کرات تکرار میکرد یا طرح داستانهای چخوف را بازگو میکرد اما نمیدانم با این همه علاقهمندی به ادبیات و فرهنگ- روس یا همان شوروی- چرا زبان روسی را نمیدانست! تا یادم نرفته بگویم که شوروی برای شهیدثالث مهم بود و تا پایان عمرش یک انقلابی چپی باقی ماند اما نکته این بود که با اینکه خود را چپی میدانست، نه انضباط خاصی را بر خودش تحمیل کرد و نه شعاری داد و نه سعی کرد که جریانات حزبی آن دوران را خیلی وفادارانه دنبال کند ولی عمیقاً نسبت به انقلاب شوروی دلبسته بود.
*با این اوصاف ادبیات نقش مهمی در شکلگیری سینما در او داشته است.
بله، ادبیات برای او بسیار مهم بود و همیشه به عنوان خمیرمایه و پشتوانه در سینمای سهراب همراه او بود و اساسا نه تنها به پشتوانه ادبیات در سینما رشد کرد بلکه تعریف جدید و راه تازهای را به سینما اضافه کرد. در واقع راهی که سهراب آغاز کرده بود بعدها عباس کیارستمی پیمود. خیلی از تعریفهایی که سهراب در سینما جاری کرد کیارستمی با وسعت، هوشیاری و موقعیتشناسی بیشتری ادامه داد.
*راه جدیدی که از آغاز آن توسط شهیدثالث نام میبرید علاوه بر ادبیات از کدام یک از هنرهای دیگر سرچشمه میگرفت؟
اول ادبیات و بعد سینما. سهراب فیلم بسیار می دید و از بسیاری از فیلمها با تحسین یاد میکرد. او اغلب شاهکارهای سینمای اروپا و آمریکا را دیده بود. برخلاف اینکه تصور میکردم سینمای اروپا و به خصوص آلمان را به واسطه دورانی که در این کشور گذرانده دوست دارد، بعدها متوجه شدم که سینمای آمریکا را نیز بسیار دوست دارد و درباره آن بسیار صحبت میکرد.
*خاطرهای از دور هم نشستن، با هم نشستن و صحبت کردن سهراب درباره سینمای آمریکا دارید؟
یادم هست ساعتها درباره فیلم و سینما و ادبیات حرف میزدیم. میان این صحبتها بحث فیلم «دوستان خوب» ساخته مارتین اسکورسیزی به میان آمد و سهراب ماجرای یک گروه مافیایی در فیلم را تعریف میکرد که دور هم نشسته بودند و داشتند جوک تعریف میکردند، در همین حین آدمی که در صندوق ماشین حبس کرده بودند، فریاد میزند و باعث به هم ریختگی اعصاب میشود. شخصیتی که جوک تعریف میکرد، جوک را نیمهکاره رها میکند و در صندوق ماشین را باز میکند و آدم محبوس را با چاقو میکشد و دوباره برمیگردد و جوک را ادامه میدهد! و سهراب بارها و بارها این موقعیت در فیلم اسکورسیزی را مطرح میکرد و با صدای بلند میخندید و لذت میبرد.
*در صحبتهای خود عنوان کردید که راهی که سهراب آغاز کرده بود، عباس کیارستمی با هوشیاری و موقعیتشناسی بهتری ادامه داد. کمی درباره این مسیر توضیح میدهید؟
عباس کیارستمی آرامتر، دقیقتر و موقعیتشناستر از سهراب شهیدثالث بود ولی به اندازه سهراب جنگجو نبود. به نظر من یکی از ویژگیهای کیارستمی که در مسیر زندگی خیلی به او کمک کرد،صبور بودنش بود. سهراب اصلاً صبور نبود.
*ناآرامی یا به تعبیر شما جنگجو بودن سهراب شاید به دلیل بیماریهای متعددی بود که داشت؛ در واقع هر لحظه پیشبینی رفتن را میکرد و برای همین هم بوده که خیلی ناآرام بوده است.
همین نکتهای است که میگویید. سهراب شهیدثالث بسیار مرگاندنیش بود و چندان به آینده فکر نمیکرد. وقتی فیلم میساخت، به ساخت اثر بعدیاش فکر نمیکرد و اغلب گمان میکرد که فیلم تازهای که ساخته، آخرین فرصت او در سینماست.
*در واقع بیقرا لحظهای بود که در آن زندگی میکرد.
دقیقاً…
*در مقابل زندهیاد کیارستمی جز یک سال پایان زندگی که بیمار شد، اساساً فکر رفتن نمیکرد.
عباس واقعاً نگران رفتن نبود. اتفاقاً روی همین صندلی که شما نشستهاید، نشسته بود و به شوخی درباره مرگ میگفت که ما قرار نیست برویم چون کارهای نکرده بسیار داریم که باید سر و سامان بگیرند. یادش بخیر…
*در صحبتهای خود اشاره کردید که سهراب کتابخوان غریبی بود و به زبان اصلی آلمانی و فرانسوی میخواند و میوشت. سینمای آمریکا را دوست داشت و عاشق ادبیات روس بود. حالا یک سؤال! آیا به سینمانی فرانسه علاقه داشت؟
بله، به موج نوی سینمای فرانسه خیلی علاقه داشت و اکثر فیلمهای فرانسوی را دیده بود ولی تحت تأثیر و نفوذ کسی نبود. موج نو در سینمای فرانسه در دهه ۶۰ میلادی گسترش پیدا کرد که فیلمسازانی مثل گدار یا تروفو در این سینما کار کردند و اصلاً گدار از بهترینهای آن دورهاش بود ولی با وجود علاقهمندی سهراب به این سینما من ندیدم از موج نوی سینمای فرانسه – حتی گدار که خیلی سنتشکن و اهل خلق زمینههای تازه در سینما بود- تأثیر بگیرد.
*عمده فیلمهایی که هشیدثالث ساخته بود، در سینمای آلمان شکل گرفت ولی به نظر میرسد در همان سینمای آلمان آنگونه که باید پاسخ شایستهای برای تلاش خود در سینما نگرفت.
سهراب شهیدثالث مهمترین فیلمساز آن دوران بود اما به گفته خودش و دستان نزدیکش همیشه مشکل بیگانگی در آلمان را داشت و به هر حال دستگاه اجرایی سینمای آلمان اولویت را به فیلمسازان آلمانی میداد و همانطور که گفتید پاسخ شایستهای برای تلاشهای خود از آلمان نگرفت و به عنوان یک فیلمساز آلمانی پذیرفته نشد و همین موضوع اذیتش میکرد.
*دوستان آلمانی و فیلمساز بسیاری داشت که از او حمایت میکردند.
دوستان آلمانی سعی میکردند تهیهکنندگان آلمانی را مجاب کنند تا بتواند تولید کند ولی در نهایت، سهراب شهیدثالث همیشه تنها و بیگانه بود و در نتیجه باید تلاش مضاعفی به کار میبرد و این به شدت کاهنده بود. این در حالی است که در دوره ۱۰ ساله رکود در سینمای آلمان، فیلمهای سهراب جان تازهای به سینمای دهه ۶۰ آنجا داد. ضمن اینکه نباید فراموش کرد که سینمای آلمان سهم عمدهای در آغاز سینمای جهان داشت ولی بعد از نگ سینمای آلمان رو به افول رفت.
*سینمای سهراب شهیدثالث چه ویژگی منحصربهفردی داشت که به زعم شما جان تازهای به سینمای آلمان داد؟
سهراب خودش بود. از دیگر ویژگیهایش این بود که هر چند تصویر برای او در سینما اهمیت داشت ولی پیله کردن به آن را هم نوعی ترجیح فرع بر اصل میدانست. یکی دیگر از ویژگیهای او پیشتاز و اوانگارد بودنش بود. که این پیشتازی اغلب با بدعتهایی همراه بود و این بدعتها- حتی در کارهای گدار- شاید به نوعی اداگرایی به شمار میامد و به نوعی «بازی درآوردن» بود. بازی درآوردنی که گاهی در فیلم های گدار به یک اثر هنری تبدیل میشود. در حالی که سهراب اهل بازی درآوردن نبود و پیشتازی او به معنای اداگرایی نبود. به همین دلیل است که سینمای شهیدثالث را به عنوان سینمای خالص میشناسم و این خلوص، مجالی برای اداگرایی نمیدهد. برای سهراب شهیدثالث فضا، زمان و روابط اجتماعی مهم بود و اولویت داشت. او کرامت و شفقت انسانی را حرمت میگذاشت.
*به دلیل همین حرمت گذاشتن بود که کودک فیلم «یک اتفاق ساده» را تا سالها بعد رها نکرد.
به اعتقاد من شفقت سهراب شهیدثالث به شکل ملودرامها و یک مغازه دونبش نبودٰ بلکه شفقت عمیقی بود که همانطور که گفتید باعث شد تا سالهای سال ارتباط سهراب با بچه فیلم «یک اتفاق ساده» قطع نشود. در واقع برای سهراب مهم بود که بعداز فیلم آن به چطور زندگی میکند.
*یک اتفاق جالب که در نسل شما اتفاق افتاده، این است که افراد زیادی که متعلق به این فرهنگ بودند، رشد کردند و همه در وع خود بینظیر بودند. در واقع این نسل فضاهایی را خلق کرد که متعلق به خودش بود و اغلب این افراد در رشتههای خود مولف هستند. در واق انگار ژن خوب، نسل شما بود.
واقعاً بیشتر از ژن خوب بودیم!واقعیت این است که ما ازنسلی میآییم که با وجود خاستگاههای متفاوت اجتماعی و خانوادگی که داشتیم سر یک مسئله یعنی «فرهنگ» اتفاق نظر داشتیم. در این نسل کسانی بودند که از سادهترین طبقات اجتماعی تا بالاترین طبقات اجتماعی میآمدند. مثلاً کیارستمی از طبقه عادی کارمند دولت بودن رفاه مالی و البته بدون سختی زیاد میآمد اما سهراب شهیدثالث از جای امنتر و محکمتری میآمد. به عنوان مثال من و عباس کیارستمی کسی را نداشتیم که باری ادامه تحصیل ما را به خارج از کشور بفرستد و البته معلوم هم نبود در مسیر به خارج رفتن و برگشتن هم اتفاق خاصی برای ما میافتاد ولی به هر حال تحصیل در خارج از کشور یک امکان طبقاتی بود که هر کسی نداشت ولی سهراب داشت، داریوش شایگان و فریدون رهنما هم داشتند و از خانوادههای مرفه میآمدند. فریدون هویدا هم بود که کتاب فوقالعاده «قرنطینه» را نوشت. او هم بسیار باسواد بود و از جمله کسانی بود که در مجله کایهدو سینما نقد مینوشت. بنابراین از خاستگاههای متفاوتی آمده بودیم اما در حال رسیدن به جای مشخصی بودم و آن جای مشخصٰ همانی بود که شما اشاره کردید؛ یعنی تالیف.
*حالا سؤال این است این همه اشتیاق برای مولف بودن از کجا میآمد؟
نسل ما در دورهای رشد کرد که دوران بحران دیکتاتوری رضاشاه را پشت سر گذاشته بود و از طرفی دوران تصادم علنی و درگیری سیاسی و فرهنگی بین چپ و غیرچپ – که از سال ۱۳۲۰ شروع شده بود و تا سال ۳۲ ادامه داشت- تمام شده بود. بنابراین تازه دوره آرامش را آغاز کرده بودیم و شورها و شدتها فروکش کرده بود و مجالی پیدا شده بود برای آغاز یک دوره جدید که با رفاه نسبی هم همراه بود، ارتباط با جهان بیشتر شده بود و مواد و مصالح فرهنگی بیش از گذشته رد و بدل میشد. مثلاً در دهه ۳۰ دسترسی جامعه فرهنگی ایران به آنچه در خارج از کشور میگذشت کم بود. کتاب، ترجمه، مطبوعات، فیلمهای روز دنیا و… کمتر در دسترس بود. هدایت در نامههای خود به دوستانش در اروپا اغلب تقاضای کتاب میکند، اینطور نبود که بشود رفت به یک کتابفروشی و کتابهای مهم و مورد علاقه را خریداری کرد و آمد بیرون! در واقع هدایت اغلب گدایی کتاب میکرد! ولی در زمان ما امکان دسترسی بیشتری فراهم بود. بنابراین فاکتورهای متعددی برای منحصربهفرد بودن و منحصر به فرد ماندن و در جهت مولف بودن وجود داشت. مجموع این مولفهها کنار هم جمع میشدند و به نتایج خوب میرسیدند.
*در این مسیر با سانسور چه میکردید؟
سانسور همیشه بود، با این تفاوت که تعریف شده بود و اگر کسانی میخواستند اثری به وجود آورند، با رعایت سانسور تعریف شده میتوانستند اثرشان را تولید کنند. اغلب محدودیتهای دوران ما محدودیتهای سیاسی بود تا محدودیتهای شرعی و عرفی. بنابراین در مقابل همین سانسور تعریف شده- که عمدتاً سیاسی بود- میشد راهکار پیدا کرد و درست به دلیل همین راهکارها بود که آثاری از جمله نوشتههای ابراهیم گلستان، جلال آلاحمد یا گلشیری شکل گرفت.
*خواستن، غیرت و همیت نسل شما مهم بود.
بله، این هم یک مولفه است و این غیرت و همیت شامل نسل سهراب شهیدثالث هم میشود. سهراب آدم جدی و پیگیری بود و چیزی را به تصادف موکول نمیکرد. اهل معامله یا مماشات در کارش نبود و به آنچه در نظر داشت، پیله میکرد و وفادار میماند.
*پس سینمای ایران و البته نسل جدید خیلی خوشبخت است که فیلمسازی مثل شهیدثالث را در تاریخ دارد.
قاعدتاً همینطور است. من اگر بخواهم سینمای ایران را تقسیمبندی کنم، باید بگویم که سینمای ایران اولین فیلم جدی خود را با فیلم «خشت و آینه»ابراهیم گلستان تجربه کرد و در ادامه با فیلمهای سهراب شهیدثالث و بعد هم سینمای عباس کیارستمی… و البته در سینمای همزمان یا کمی بعد از کیارستمی هم نمونههای قابل توجهی وجود دارد که عمرش تا به دهه اخیر هم میرسد و موفقیتهای چشمگیرش در عرصه بینالملل اغلب دستاورد همه کسانی است که از آن دوره شروع کردهاند. البته این، آن شکل کلی است که در نظر من است بدون اینکه بخواهم اهمیت بهرام بیضایی را از نظر دور کنم یا لطف یک یا دو تا از فیلمهای مهرجویی را نادیده بگیرم. از نظر من اینها سینمای جدی هستند، حالا اگر همیشه جزو سینمای پیشتاز نیستند ولی نشان از خاص بودن معنا دارند. بقیه دیگر مسئله سلیقه است.
*مستند سینمایی «سفر سهراب» ساخته امید عبدالهی متعلق به نسل جوان است. شما فیلم را دیدید. نظرتان درباره «سفر سهراب» چیست؟
فیلم را دیدم و لذت بردم از دیدن این مستند. «سفر سهراب» نکاتی از زندگی شهیدثالث را بیان میکرد که من با وجود اینکه به سهراب نزدکی بودم، با آنها برخورد نکرده بودم. یعنی با توجه به اینکه به سینمای سهراب علاقه داشتم و کارهای او را تعقیب میکردم، این فیلم باز هم برای من جذاب بود و جالب اینکه این فیلم توسط فیلمسازی از نسلی دیگر و دورتر به زمانه سهراب ساخته شده است.
*جذابیت پرتره مستند شهیدثالث دقیقاً در چه بود؟
فیلمساز جوان این مستند بدون اینکه بخواهد نظرش را بر مجموعه کار یک هنرمند تحمیل کند، فیلمش را ساخته بود. بنابراین نگاهی مستقل داشت که به هیچعنوان تحمیلکننده نبود و من این نگاه را بسیار دوست داشتم.
*یک سؤال، آیا دلتان برای سهراب تنگ میشود؟
خیلی زیاد. خیلی زیاد… خیلی سهراب را دوست داشتم.
*همراه با اکران مستند «سفر سهراب» امکانی فراهم شده تا ۴ فیلم از آثار سینمایی سهراب شهیدثالث در گروه سینمایی «هنر و تجربه» اکران شود. یعنی یک امکان فرهنگی که در اختیار نسل جوان قرار گرفته است. نظر شما درباره این اتفاق چیست؟
شاید خیلی از همدورهایهای من به دلیل مجموعه جفاهایی که بر آنها شده و همچنین شاهد رها شدن نسل جوان بودند، حالا دیگر تلخ و ناامید شده باشند، اما من هرگز تلخ و ناامید نبودهام. همیشه روحیه معلمی داشتم و از نزدیک با جوانها ارتباط داشتم و میتوانم بگویم به این نسل افتخار میکنم که کننار همه ناملایمتها، محدودیتها و نارساییها هنوز سرپا هستند. البته در نسل جوان «خودویرانگری»هایی هم وجود دارد که به تعبیر شما باید به غیرتی که درباره نسل من گفتید، رجوع کنند و بدانند که مجموعه این سختیها دلیل نمیشود که نسل خودویرانگر شوند. یکبار در مراسم تجلیل از هنرپیشهای که از دنیا رفته بود، فضیلتها و هنرش در بازیگری را برشمردم اما گفتم علاوه بر اینکه هنرپیشه فوقالعادهای بود، خودویرانگر فوقالعادهای هم بود!این خودویرانگری در نسل ما هم بود که من این را هیچوقت نمیپسندم. چرا که آدمیزاد موظف است سلامت جسم و ذهن خود را حفظ کند و خوشبختانه باید بگویم کنار همه خودویرانگریهایی که این نسل دارد، به عنوان یک معلم شاهد تلاش نسلی متعهد هم هستم و معتقدم یک جوان ۲۰ ساله این دوران، از دانش بیشتری در قیاس با بیستسالههای پنجاه سال گذشته برخوردار است. نسل جوان درباره همه چیز تحقیق میکند، به راحتی هر حرف و سخنی را نمیپذیرد. نسلی پر از خلاقیت و معرفت است و حالا اگر جاهایی به خود جفا میکند، نباید پای بیحاصل بودن آن گذ اشت. بنابراین این نسل باید سینما و فرهنگ و هر آنجا که انسان یگانه در عرصهاش حضور دارد را بشناسد و خوشا به حالم که شاهد هستم که جوانان در عرصههای مختلف به درستی رشد میکنند و من این رشد را در عرصه روزنامهنگاری، ادبیات و هنرهای تجسمی هم میبینم. آثاری را از هنرمندان جوان در حوزه تجسمی میبینم که بسیار تحسینشان میکنم.
*با این اوصاف نیازی به توصیه برای سود بردن از چنین موقعیت ارزشمندی که در عرصه سینما فراهم شده، نیست.
مطلقاً نیازی نیست. این نسل کار خود را با زحمت و رنج و بیرفاه اما با امید پیش میبرد؛ چرا که جهان بدون امید دوزخ است. جالب است که بدانید در نسل ما و نسل بعد از ما هم امید موج میزد که اگر امید نبود، اساساً انقلاب نمیکردند. بخشی از این شور و شعف که از آن به ژن خوب یاد کردید، به خاطر این استکه امید را در جایی سراغ کردند و میکنند. بنابراین با علم به این نکته که امید کمرنگ شده،کار خود را به بهترین شکل انجام میدهند و همین موضوع است که بسیار ارزشمند است. / مجله تجربه – پریسا ساسانی
این پست توسط بخش ایرانی مجله کولاک گردآوری شده است , امیدواریم از مطالعه مطلب
گفتوگو با آیدین آغداشلو درباره سهراب شهیدثالث
استفاده کافی برده باشید، از شما دعوت می شود از مطالب مرتبط با این پست دیدن فرمایید .
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |