ماجرای قسمت آخر سریال روزهای ابدی
در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال روزهای ابدی را که هر شب بعد از پخش هر قسمت به روزرسانی می شود را می شود را می خوانید، با ما همراه باشید.
قسمت اول سریال روزهای ابدی
شروع ماجرا مزرعه بهمن مهر ۱۳۵۷ مردی سوار بر ماشین داخل مزرعه شد، با برداشتن بیلچه و چراغ قوه ای شروع به بالارفتن از کوه و صخره کرد و گویا دنبال گنج است، به جز آن ها مردی که از پوشش اش میتوان حدس زد روحانی است به همراه خانمی نیز از آن مسیر عبور میکنند. آن مرد داخل غاری است که دختر همراه مرد روحانی به سراغش میرود و از او طلب کمک میکند و گویا آن ها باهم آشنا هستند و دنبال گنج میگردند. بعد از حال آمدن احوال حاج آقا آن ها سه تایی داخل میشوند و گنجی که چند کتاب و وصیت نامه بهمن است را پیدا میکنند. بیرون آمدن آن ها از غار مصادف با تاریک شدن هوا است و آن ها قبل از رفتن درحال برداشتن تعداد زیادی اسلحه هستند که متوجه عبور چند تانک و ماشین نظامی میشوند و در پوشش جهاز برون قصد حرکت میکنند تا نیروهای ساواک به آن ها شک نکنند. پسر که حالا مشخص شده است اسمش مهدی است با دختر در ماشین هستند و درباره مبارزات و کارهایشان صحبت میکنند که متوجه ایست بازرسی میشوند و با گرفتار شدنشان مهدی با گروگان گرفتن فرمانده نیروها حاج آقا و دخترش را نجات میدهد و خودش تسلیم میشود.
مهدی به زندان ساواک منتقل شده است و حالا یکی از آن ها رو به رویش قرار گرفته است و باهم صحبت میکنند و او میگوید بهتر است قبل از شکنجه شدن خودش به همه چیز اعتراف کند که با مقاومت او دستور میدهد ببرنش. مهدی داخل سلولش است که مردی برای او پتو و کفش میآورد و ازش تشکر میکند. روزها برای مهدی در زندان میگذرد که خبر فراری شدن شاه توسط مامور نگهبانش به او میرسد که سرباز آن جا میگوید وقت رفتنش رسیده است. سه روز است که هیچ کس به او سر نزده است که متوجه میشود جز او یک نفر دیگر نیز زندانی است و همه فرار کرده اند. مردم که موفق شده اند داخل زندان ریخته اند با زدن عکس های امام به آن جا موفقیتشان را اعلام میکنند و مهدی و آن یکی پسر را آزاد میکنند. همه در خیابان ها شادی میکنند و خوشحال اند. سفارت آمریکا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ مردم داخل ساختمان مستشاری آمریکا شده اند و سفیر آمریکا و کارکنان آنجا ترسیده اند و دنبال راه نجات میگردند. مهدی با بهبود حالش به جمع دوستانش در قوچان برگشته است و باهم درباره اتفاقات پیش آمده صحبت میکنند. همه مردم در تمام شهرها درحال شادی هستند… شخصی که گویا سرهنگ است با همسرش قصد رفتن از ایران را دارند که از سفارت آمریکا با او تماس می گیرند و با جمع کردن وسایلش به ماموریت میرود و همسرش نگران اوضاع و شرایطش میباشد.
قسمت دوم سریال روزهای ابدی
مشهد ۲۵ بهمن ۱۳۵۷
سرهنگ برای ماموریت از خانه اش بیرون آمده است که دخترش مهناز را در خیابان میبیند و او را سوار ماشین میکند و با خودش میبرد و در اولین موقعیت با همسرش تماس میگیرد و به او خبر میدهد.
سرهنگ و دخترش باهم درباره مهاجرتشان صحبت میکنند که مهناز مخالفت میکند و میگوید حرف حرف ثریا است و او اصلا به فکر دخترش نیست و تو خودش فرو میرود.
آن ها با ماشین به همان ایست بازرسی میرسند که مهدی در آن مستقر شده است، مهدی با دیدن آنها مهناز را میشناسد و در گذشته ای فرو میرود که گویا در کوه با مهناز هم صحبت شده است و به دوستش مرتضی میگوید آنها را راهی کند اما آدرس دقیق جایی که میخواهند بروند را بپرسد که بعد از فهمیدن به تعقیبشان میپردازد.
سرهنگ و دخترش به سمت کوه هایی میروند که نزدیک به مرز شوروی است و منطقه نظامی مهمی است و مقصد اصلی شان پایگاه نظامی کبکان میباشد.
مهناز از ماشین پدرش پیاده میشود و سرهنگ با مرد دیگری که از همکارانش است، سوار ماشین میشوند و به ساختمان محل کارشان میروند.
مهناز نیز در محوطه باغ برای خودش قدم میزند و به خانه ای که در آن زندگی میکردند، میرود و خاطرات کودکی اش را مرور میکند، از حضور مادرش تا روزی که فوت شد و او را بردند.
ایستگاه جاسوسی آمریکا – سایت کپکان
شرایط بهم ریخته وضعیت مستشاران آمریکایی و نیروهایشان را نشان میدهد.
سرهنگ در محوطه به دنبال دخترش میگردد و هرجایی که احتمال میدهد رفته باشد را میرود اما او را پیدا نمیکند و درنهایت با خارج شدن از آن جا او را در مسیر میبیند و سوارش میکند.
آمریکایی ها درحال سوار شدن در هواپیما میباشند که چند ایرانی آن ها را با دوربین از دور زیرنظر گرفته اند و از سمتی دیگر منتظر سر رسیدن سرهنگ میباشند و برای او نقشه ای دارند.
پسر جوان تر با بستن خر در میان جاده و پرحرفی برای چند دقیقه آن ها را معطل میکند و دختری که همراهشان است به سمت ماشین میرود.
پسر جوان خاطراتی را در گذشته مرور میکند که آمریکایی ها با تفریحاتشان باعث کشته شدن پدرش شده اند و با ماشین به او زدند تا مزاحمشان نشود.
سرهنگ و دخترش در مسیر هستند که مهناز از او درخواست میکند بایستد و از کوه بالا میرود تا پرواز هواپیما ها را تماشا کند.
مهدی به روستایی رفت و سراغ کسی را از او گرفت تا خودش را به سایت کپکان برساند که میشنود او چند نفر دیگر برای دستگیری ولیام به خانه بهداشت رفته اند.
سرهنگ به محل فرماندهای اش میرود که یکی از سربازان آنجا میگوید آنها فرمانده ای جدید برای خودشان انتخاب کرده اند که باعث شوکه شدن و غر زدن هایش میشود.
دختری که خودش را در صندوق عقب ماشین او قایم کرده بود با احتیاط از آن جا بیرون میآید اما گوشی بیسیمش در صندوق گیر کرده است و معطل میشود که دختر سرهنگ از پنجره او را میبیند اما قبل از اینکه بگوید شخصی که سرهنگ با او قرار داشت از راه میرسد و سکوت میکند …
قسمت سوم سریال روزهای ابدی
اهالی روستا در خانه بهداشت جمع شده اند و برای دستگیری آمریکایی که مسبب مرگ یکی از اهالی آن جا شده است نقشه میکشند.
گذشته را نشان میدهد که آن ها برای خون خواهی به فرمانداری رفته بودند اما مسئولین آنجا گفته بودند که زورشان به آمریکایی نمیرسد که در همان زمان مهدی از راه میرسد و سعی میکند راه درست را انجام دهد اما شخصی که برنامه های اصلی را در سر دارد از یکی از نوچه هایش میخواهد چند روزی حواسش را به او جمع کند تا چوب لای چرخشان نگذارد.
تعدادی از نیروهای چیریکی ایرانی که مسلح هستند به سفارت آمریکا ورود کرده اند قصد وارد شدن به ساختمان را دارند و سفیر آمریکا به همراه اطرافیانش بسیار ترسیده اند.
سرهنگ به همراه یک نفر دیگر به اتاقی که تا به آن روز در آن همیشه قفل شده بود میرود از شرایط و وضعیتی که دارد بسیار شوکه میشود.
یکی از آن ها که درجه سروانی دارد به مسئول برق مجموعه شان دستور میدهد تا برق هارا قطع کند و جلو ادامه کار آن ها را بگیرند.
مهناز به سراغ ماشین پدرش رفت و ساکی که آن جا بود را برداشت و به سمت دختری که از صندوق ماشین خارج شده بود رفت اما خودش را جوری که او را دیده است، نشان نداد و در همان حین دختری که از ماشین سرهنگ پیاده شده بود تلاش میکرد تا از طریق بیسیم با دوستانش در خارج از پادگان ارتباط برقرار کند.
دادگاه قتل مرد ایرانی برگزار شده است که قاضی قاتل را محکوم نمیکند و باعث اعتراض افراد حاضر در دادگاه میشود.
چیریکی ها وارد سفارت شده اند و موفق شده اند تا افراد حاضر در سفارت را بگیرند و برای کشتن آن ها نقشه میکشند که ژاندارم وارد عمل میشود و جلوی آن ها را میگیرد.
آمریکایی های داخل سفارت و سایت کپکان درباره شرایط پیش آمده باهم صحبت میکنند و سعی در آنالیز وضعیت دارند.
مهناز لباس هایش را عوض کرده است و به قسمت های ممنوعه پادگان که تحت اختیار آمریکایی ها است، رفته است و یکی از آن ها از طریق دوربین های نصب شده در محوطه او را زیر نظر دارد که یکی از ماموران به آنجا نزدیک میشود و او را میگیرد و در اتاقی با بستن دست و پا و چشم هایش زندانی اش میکند.
قسمت چهارم سریال روزهای ابدی
سایت کپکان – ۲۵ بهمن ۱۳۵۷
پروانه دختر چربی در پادگان نیروهای ایرانی تردد میکند و به داخل برجک رفته است و آن ها را زیرنظر دارد و سعی میکند از طریق بی سیمش با خارج از آن جا ارتباط برقرار کند که آمریکایی ها او را روی نقشه و رادار میبینند که باعث تعجب و گیج شدنشان میشود.
یکی از سران آمریکایی با سرهنگ صحبت میکند و او را بابت قطع شدن برق ها بازخواست میکند که او تنها میگوید صلاح دید ماجرا اینگونه است و آن ها خوشحال هستند که هنوز آن ها متوجه اتاق رمز نشده اند. پروانه در برجک مشغول درآوردن و تنظیم کردن بیسیم اش میباشد و از روی رادار آمریکایی ها قطع شده است.
ویلیام که دختر سرهنگ را گروگان گرفته است با او صحبت میکند و به او میگوید که او دختر سرهنگ است و از چیزی که آن ها میگویند خبر ندارد و این موضوع باعث میشود تا ویلیام دست و پا و چشم های او را باز کند و با چاقو دستش را زخمی میکند و مجبورش میکند بگوید که از کوه پرت شده است.
چیریکی ها در مقرشان هستند و بکتاش درباره عملیاتی که قرار است در سایت کپکان انجام دهند و منتظر تماس پروانه هستند صحبت میکنند و او نمیخواهد کارشان عقب بیفتد.
مهدی همچنان در دست چیریکی ها اسیر است که قاسم برای او غذا میبرد و دست و پاهایش را باز میکند و از عملیات امشب میگوید.
مهدی از فرصتی که پیش آمده است استفاده میکند و با همان طنابی دست و پایش را بسته بودند، دست و پای قاسم را میبندند.
مهناز به کنار پدرش برگشته است و همانطور که ویلیام از او خواسته است، میگوید که از کوه افتاده است و حرفی از اتفاق پیش آمده نمیزند.
ویلیام شبانه از مقر خود بیرون آمده است تا گیر ایرانی ها نیوفتد و از یکی از دوستانش که در محوطه سایت کپکان است چمدانی را میگیرد.
مهناز به پدرش میگوید که باید با او صحبت کند و او را به سمت صندوق عقب ماشینشان میبرد و تکه ای که افتاده بود را نشان میدهد و از حضور آن دختر صحبت میکند که سرهنگ با چراغ قوه دنبالش میگردد و نرگس که متوجه اش میشود فرار میکند، اما سرهنگ بیسیم را برمیدارد که در همان زمان ویلیام نیز آنجا است و آن ها را از دور زیرنظر دارد.
مهناز به پدرش میگوید که دروغ گفته است و او به داخل دالان آمریکایی ها رفته است.
آمریکایی ها درباره شرایط صحبت میکند و یکی از آن ها میگوید که جرالد چمدان او را به دستش رسانده است و او سریعا با ویلیام تماس میگیرد، اما درمیان حرف هایشان ویلیام متوجه پروانه میشود و با قطع کردن ارتباط به سمت او میرود.
سرهنگ شریفزاده گذشته و زمانی را که همسر اولش زنده بود را به یاد میآورد که یکی از آمریکایی ها برای او مزاحمت ایجاد کرده بود و باعث ایجاد ترس در او و دخترش شده بود را به یاد میآورد و حسابی ناراحت میشود و از دخترش میپرسد که کسی او را اذیت نکرده است که قبل از جواب دادن مهناز صدای جیغ و داد آن دختر بلند میشود.
قسمت پنجم سریال روزهای ابدی
ویلیام دختری که از سمت بکتاش برای خرابکاری آمده بود را پیدا کرده است و او را به داخل یکی از نیروگاه های داخل محوطه میبرد.
ایرانی های چیریکی از سمت دامنه های کوه سایت کپکان قصد ورود کردن به آنجا را دارند.
ویلیام او را در اتاقی با دست های بسته زندانی کرده است و سعی دارد با او صحبت کند اما دختر لب نمیگشاید.
مهناز با دیدن عکس های مادرش گذشته اش را مرور میکند و میخوابد.
ویلیام با کمک پیچ گوشتی درب چمدانی که دوستش به او رساند را باز میکند و از آنجا به راهرو هایی که در آن مستقر بود میرود که متوجه ورود ایرانی ها به داخل سایت کپکان میشود و خودش را قایم میکند.
بکتاش سعی میکند با نیروی نفودی اش در سایت کپکان بیخبر از لو رفتنش ارتباط برقرار کند اما موفق نمیشود و نیروهایش را به جلو هدایت میکند و با مطمئن شدنش از ناتوانی همافر ها دستور میدهد، ماسک هایشان را بزنند و به داخل بروند.
همافرها به کمک مهدی که توانست از مقر بکتاش فرار کند از کار آنها با خبر میشوند و آن ها را دستگیر میکنند و کارشان نیمه تمام میماند.
مهناز از اتاقش بیرون آمده است و برای خودش چای میریزد تا صبحانه بخورد که متوجه صحبت های پدرش و چند تن دیگر از همافرها با بکتاش و مهدی میشود که قصدشان از کار دیشب چه بوده است که بکتاش طلب نیرویی که آنجا گیر افتاده است را میکند و سرهنگ ناچار میشود تا بگوید.
مهدی با پایان صحبت هایشان دختر سرهنگ را آنجا میبیند که بعد از چشم تو چشم شدن آنها باهم هول میکنند و با ذوق زدگی به سمت و سوی کار خودشان میروند.
همافرها دختری که ویلیام دستگیر کرده بود را آزاد میکنند و او را به دست دوستانشان میسپارند.
یکی از نیروهای ارتش که درجه سروانی دارد از سرهنگ میخواهد که راهی پیدا کند تا بتواند خودش را تبرعه کند.
یکی از سربازان خبر از حضور ویلیام میدهد که قصد خرابکاری داشته است و به سرعت او را کت بسته تحویل نیروهای ارتش میدهند.
مهناز در محوطه پادگان راه میرود که دوباره با مهدی برخورد میکند و این بار با گفتن تنها یک سلام اکتفا میکنند و میروند.
مهدی به داخل اتاقش میرود تا کارهایش را انجام دهد که یاد خاطرات گذشته و سه سال پیش که مهناز و سرهنگ به او کمک کرده بودند میافتد و صحبت هایش را با مهناز مرور میکند.
مهدی کاغذ هایی به همراه بیسیم برمیدارد و تا آن ها را به پایگاه درگز برساند که هنگام خداحافظی سروان از آنها طلب نیرو میکند تا بتواند در مقاب حملات احتمالی دیگر بایستد.
مهناز میخواهد به سمت پدرش برود که او میگوید صبر کند تا نیروهای فدایی خلق بروند و بعد باهم از دور آنها را تماشا میکنند و مهناز درباره رفتار های مهدی با پدرش صحبت میکند که او میگوید بهتر است به او بی محلی کند…
قسمت ششم سریال روزهای ابدی
مهدی و حاج آقا روحانی درحال برگشت از سایت کپکان میباشند و با هم درباره کار اشتباه بکتاش بحث میکنند و مهدی بیش از اندازه از دست او ناراحت است.
مهدی گذشته را به خاطر میآورد که با بکتاش در گذشته بحث و دعوا و کلکل داشته اند و در یک گروهک مبارزه گر حضور داشتند.
باند اختصاصی نظامی سایت کپکان نشان میدهد که هواپیمایی نظامی فرود آمد و چند تن از آن پیاده شدند و بعد از آن به محوطه سایت برای رفع و رجوع مشکلات رفتند و عده ای دیگر از آمریکایی ها که از اعضای سایت کپکان هستند سوار بر اتوبوس شدند و از آن منطقه رفتند.
عده ای از اهالی به سراغ ارتش رفته اند تا حقوق عقب افتاده ماهیانه شان را بگیرند.
نماینده سفیر آمریکا درخواست بردن ویلیام را به همراه دیگر آمریکایی دارد که ایرانی ها میگویند او قتل کرده است و پیش آن ها میماند اما بعد از گذشت مدتی آنها ویلیام را برمیگردانند.
مهناز که از دیدن این صحنه عصبی و ناراحت میشود و با پدرش صحبت میکند و میگوید آن ها قرارداد کاپیتولاسیون را امضا کرده اند و دیگر کاری ازشان برنمیآید.
عده ای از نیروهای کمکی مردمی برای کمک به همافر ها به پادگان رفته اند و آنجا مستقر شده اند.
مهناز با دیدن دختر بچه ای یاد گذشته اش میافتد که یکی از آمریکایی ها به دنبال او افتاده بود و باعث ترسیدن او شده بود…
سروان قصد داشت جلو رفتن ویلیام را بگیرد اما طبق قرار و مدار بین آن ها و دولت شاه موفق نشدند و همه آن ها راهی باند اختصاصی سایت کپکان شدند.
برادر مردی که ویلیام او را به قتل رسانده بود از دور رفتن او را نگاه میکردند، سروان دستور پرواز هواپیما را صادر میکند و بعد به سراغ خانواده مقتول میرود و از آنها دلجویی میکند.
خانواده مقتول بر سر رفتن ویلیام با مهدی دعوا میکنند و او را خائن مینامند و مهدی نمیتواند آنها را آرام کند.
مش قربون قاسم نوه اش را به مهدی میسپارد و میخواهد مراقب او باشد…
سرهنگ و دخترش درحال عبور از جاده میباشند که عده ای از نیرو ها که از انقلابیون هستند جلو آن ها را میگیرند و سرهنگ را پیاده میکنند و سوار بر ماشین خودشان به همراه دو نفر دیگر سوار ماشین او میشوند و حرکت میکنند.
قسمت هفتم سریال روزهای ابدی
مهدی و سید روحانی درباره وضعیت کشور و کارها و کارهای بکتاش با یکدیگر صحبت میکنند و منتظر قاسم هستند.
مهدی ۸ ماه قبل از انقلاب و فوت پدر قاسم را به خاطر میآورد، سید از راه میرسد و میگوید قاسم روی خوش نشان نداده است و در جواب حرف هایش فوش و بد و بیراه داده است.
بکتاش در دفترش است و با برداشتن اسلحه ای با چندتا از همراهانش به سر وقت مهدی میرود و او را تهدید میکند تا کاری به کارهایش نداشته باشد.
مهدی به فکر میرود و دو سال قبل را که در زندان بود و خبر آزادی اش را بهش دادند و او هنوز با بکتاش خوب بود را به خاطر میآورد.
سرهنگ پس از مدتی که در اختیار انقلابیون بود به همراه یکی از آن ها به داخل اتاقی میرود و دخترش نیز در محوطه آنجا قدم میزند و سوار ماشین پدرش میشود.
سرهنگ توضیح میدهد که او در سایت تنها فرمانده همافرها بوده است، سید جرم های او را میگوید و از او میخواهد با آنها همکاری کند تا مشکلش همین جا رفع و رجوع شود.
مهناز در ماشین منتظر پدرش است که ماموری که آن ها را دستگیر کرده بود او را پیش پدرش میبرد تا باهم خداحافظی کنند مهناز درباره مشکلاتی که پیش آمده است با هم صحبت میکنند و مهناز میگوید آن ها او را هم دست آمریکایی ها میدانند، اما سرهنگ از او میخواهد که از مهدی کمک بخواهد که با عصبانیت با یکدیگر بحث و دعوا میکنند.
مهدی به پاسگاهی که در آن سرهنگ و دخترش بودند رفته است و با حاج آقا صحبت میکنند و میگوید اتهام همکاری با آمریکایی ها روی دوش تک تک آن ها است و با حاج آقا بحث میکند تا بتواند نجاتش دهد اما سید به او میگوید که رابطه شخصی آنها با کار نباید گره بخورد و گویا کاری از دست مهدی هم برنمیآید.
سرهنگ مهناز را پیش مادربزرگش میفرستد و میگوید درباره وضعیت پیش آمده چیزی به سهیلا زن کنونی اش نگوید.
مهناز به همراه مهدی با ماشین کمیته به سمت جایی که پدرش گفته است حرکت میکنند، مهناز از او میخواهد به پدرش کمک کند و از میان حرف های مهدی متوجه میشود که جرم پدرش مخفی کردن دالان آمریکایی ها میباشد.
مهدی با حرف های مهناز خاطرات سه سال قبل و جدایی شان را به خاطر میآورد که بعد از سوار شدن و گذشتن از مسیری گیر ژاندارم ها افتاده است و ماجرا را برای او تعریف میکند.
بعد از گذشت مدتی آنها به خانه ای میرسند که گویا خانه مادربزرگ مهدی است و قرار است تا آزادی پدرش آنجا ماندگار شود.
آنها به داخل میروند که مهدی مادربزرگش را درحال کند زمین میبیند و به کمکش میرود که در همان زمان با سلام مهناز متوجه حضورش میشود و فکر میکند عروس مهدی است و بعد از سپردن مهناز به مادر بزرگش از آنجا میرود.
مادربزرگ مهدی به کمک مهناز وسایل پسر خدابیامرزش که تعداد زیادی کتاب است را درمیآورد و تمیزشان میکند و مرتب در طاقچه میچیند.
آنها با هم گپ میزنند و درباره احمد و اتفاقاتی که برایشان افتاده است میگویند و مهناز از او میخواهد برای پدرش دعا کند تا اعدامش نکنند و مادربزرگ او را دلداری میدهد.
قسمت هشتم سریال روزهای ابدی
مهدی برای گرفتن اطلاعات و نوشتن گزارش به سایت کپکان رفته است و به کمک یکی از همافرها آنجا را بررسی میکند. مهدی به همراه یکی از سروان ها در حال قدم زدن در محوطه میباشد که متوجه یک هواپیما میشود و درباره آن نیز اطلاعاتی میگیرد.
مهناز از مادربزرگ مهدی خداحافظی میکند و سوار بر قطار به سمت تهران میرود که در حین سفر متوجه حضور مهدی در قطار میشود و از واگنش بیرون میرود و یواشکی او را نگاه میکند و خاطرات سه سال پیش را به یادآوردی میکند و روزهای بودن مهدی را مرور میکند.
مهدی با همراهانش در واگن صحبت میکند و آن ها میگویند، میخواهند به تهران بروند تا زندگی بهتری داشته باشند.
منطقع کشت و صنعت جوین – سال ۱۳۵۴
مهدی روزهایی که به همراه سید و بکتاش مشغول مبارزه برای سرنگونی حکومت شاه و بیرون آمدن از زیر بلیط آمریکایی ها و قرار های یواشکی گروهک هایشان را به یاد میآورد و اتفاقات آن زمان را در دفترچه خاطراتش مینویسد.
جاده هتل کازینو آبعلی – سال ۱۳۵۴
مهدی مخفیانه درحال دید زدن ماشینی که در آن سرهنگ آمریکایی حضور داشت بود و بعد از آمار دادن به بکتاش و دوستش برای ترور او خودش ماشین اسکورت ارتش را متوفق کرد و با خوردن تیر در پهلویش از آنجا فرار کرد اما سرهنگ شریفزاده به به دنبالش دوید…
مهدی در فکر است که قطار دچار مشکل می شود و تعدادی وسایل روی سرش میخورد و بعد از آن قطار متوقف میشود او برای فهمیدن ماجرا از قطار پیاده میشود و از دور آنها را دید میزند که گویا چند نفر خراب کار برای مسیر ریل قطار مشکل پیش آورده اند.
بعد از کمک مامور ها قطار باز حرکت میکند که مهناز مهدی را میبیند که زخمی شده است.
قسمت نهم سریال روزهای ابدی
قسمت دهم سریال روزهای ابدی
مهدی برای درآوردن ته و توی وضعیت ساواکی ها طی دستوری که گرفته است به خانه ای که در آن شکنجه شده است رفته است و نادر کسی او بخاطرش شکنجه شده بود حالا آنجا است. حرف هایشان باعث میشود که مهدی در خاطرات گذشته غرق شود و بعد از آن همراه با هم به انباری میروند تا آنجا بررسی شود که بعد از ورود تمام وسایلی که برای شکنجه اش استفاده کرده بودند را میبیند و آن روزها را به خاطر میآورد و بعد از مدتی از حال میرود.
بعد از جا آمدن حال مهدی آنها به داخل میروند و آن ها به او پیشنهاد کاری میدهند که مهدی قبول نمیکند و میگوید خارج از چارچوب خواسته ها و ایده آل های من است.
بعد از تمام شدن کارهایشان مهدی به همراه پسرعمه اش به جای دیگر میروند و او برایش تعریف میکند که اینجا همان جایی است که ساواک او را آزاد کرد و از خاطرات آن زمان میگویند.
آنها به در خانه ای میروند و دنبال شخصی به اسم فیض الله میگردند که او مادرش میگوید خونه نیست و به جای دیگری میروند و مهدی از درب خانه بالا میرود و متوجه میشود آنجا خانه همان خرابکاری است که قصد داشت قطار را از ریل راهآهن خارج کند.
وضعیت مستشار های داخل سفارت آمریکا را نشان میدهد که گویا از لو رفتن خانه امن شان مضطرب شده اند و بهم ریخته اند.
بعد از مدتی مهدی به همراه نیروهای کمیته به صورت مسلحانه در خانه خرابکار ریل راهآهن میروند تا دستگیرشان کنند، مهدی در خانخ راه میرود که از داخل سطل آشغال نامه ای را به خط انگلیسی پیدا میکند اما متاسفانه خانه خالی است و آنها چیزی دستگیرشان نمیشود.
پسری در کتاب فروشی مشغول خرید کتاب میباشد که با شنیدن صدای رادیو و دیدن علامتی به سمت جایی که در آن اقامت دارد میرود.
مهدی به یکی از نیروهای کمیته میگوید که میان آنها خبرچین وجود دارد و گویا همان پسری که حالا مشخص شده است اسمش مجید است، میباشد و مهدی به او شک میکند.
مهدی به دیدن نادر میرود و اطلاعات جدیدی درباره وضعیت دولت در زمان شاه را میبیند و باهم درباره اش صحبت میکنند و سوژه اصلی آنها رابطه رجوی و ساواک میباشد.
همسر نادر یا همان رضا به مهدی میگوید اگر آنها آمریکا بودند او خواهرش را به او پیشنهاد میداد تا باهم ازدواج کنند.
تایباد – منطقه مرزی افغانستان
مهدی خاطرات فرار نادر توسط افغان ها را به خاطر میآورد و انگشتری که نادر دم رفتنش به مهدی داد تا به کسی برساند، یادش میآید. آنها به مهدی را به محله ارمنی ها میرسانند و برای شب باهم قرار میگذارند.
مهدی آدرس مهناز را از یک خیاط میگیرد و به سراغش میرود، مهناز در خانه مشغول درس خواندن است که از پنجره مهدی را میبیند…
قسمت یازدهم سریال روزهای ابدی
گذشته
مهدی به دیدن سرهنگ در زندان میرود که سرهنگ از او خواسته است تا دخترش را از اتاقی که اجاره کرده است به خوابگاه دانشجویی ببرد و آنجا که صاحب خانه اش دوست مادرش است بیرون ببرد تا داستان اصلی مرگ مادرش را متوجه نشود.
حال
مهناز که از پشت پنجره مهدی را دیده است به صاحب خانه اش میگوید تا به مهدی دروغ بگوید و نگوید که او آنجا است و مهدی تنها به او میگوید که پیامش را به او برسانند و او سری به رفاه دانشگاهی اش بزند.
مهدی بعد از آن به سر قرار با نادر و لیلا همسرش میرود و باهم گپ میزنند و نادر از مهدی قول میگیرد که هیچ حرفی از نرگس به لیلا نگوید، بعد از صحبت هایشان او به داخل حرم شاه عبدالعظیم میرود خاطرات چهار سال پیش در درگز به همراه عمو احمد و مادربزرگش را به خاطر میآورد.
مهدی در خیابان در حال قدم زدن است که چند نفر از یک ماشین پیاده میشوند و به زور او را میبرند او با زدن انگ خرابکاری ریل قطار تهران مشهد او را در زندان حبس میکنند.
مردی با تغییر قیافه به داخل خانه ای میرود که آمریکایی تبار است، اما به سنت و فرهنگ ایرانی علاقه بسیار زیادی دارد.
گویا او از اعضای گروهک فداییان خلق و دار و دسته رجوی میباشد و باهم درباره وضعیت آمریکایی ها و سایت کپکان صحبت میکنند.
زنگ خانه او می خورد و خانم مسنی برای او آش نذری میبرد، مرد آمریکایی آش را در سطل آشغال میریزد و کاسه را برای آن زن میبرد که با جای خالی اش رو به رو میشود و سریعا به داخل برمیگردد و پیغام مخفی را در آش پیدا میکند که درخواست شاپور بختیار برای خروجش از کشور است.
مهدی در بازداشتگاه است، یکی از کسانی که بازداشت است، شروع به داد و بیداد میکند که مهدی را به گذشته ها و شکنجه هایی که در زندان ساواک شده است را به یاد میآورد و سرباز را صدا میزند و خرابکاری را گردن میگیرد تا از آنجا خلاص شود.
مهدی به سراغ حاج آقای پاسگاه میرود و به او میگوید مردی که در حالت مستی کسی را زیر گرفته است شکنجه گر ساواک بوده است و بهمن تهرانی میباشد و تغییر قیافه داده است.
نادر یا همان رضا به سراغ مهدی رفته است و او را از آنجا نجات داد و مهدی که شرمنده شده است میگوید او گزارش اصلی سایت کپکان را به او نداده است و از او عذرخواهی میکند. رضا به مهدی میگوید که نامه عبری خانه امن ترجمه شده است و گزارش یک سلسله اتفاقات و خرابکاری ها میباشد و مهدی بعد از خداحافظی انگشتری که نادر به او امانت داده بود تا به نرگس برساند را بهش برمیگرداند و او با دیدنش به گذشته ها میرود و دختری که قبلا عاشقش بوده است را به خاطر میآورد.
قسمت دوازدهم سریال روزهای ابدی
مهدی میفهمد که مجید یکی از بچه های کمیته او را لو داده است و بعد از حلالیت طلبیدن مهدی از خاطراتش در زندان ساواک و شکنجه شدن زن ها و صدای درد کشیدنشان میگوید و خاطرات آن روز ها برایش تداعی میشود.
بعد از آن مهدی به شهرش میرود و به خانه مادربزرگش میرود و مادربزرگش از مهناز میگوید که آنجا مهمان است و او را نگه داشته است و امروز سرهنگ آزاد میشود که مهدی متعجب میشود و در همان زمان مهناز نیز سر میرسد و باهم به پیشواز سرهنگ میروند.
یکی از ماموران کمیته به مهدی میگوید که حکم آزادی سرهنگ لغو شده است که باعث عصبانیت او میشود و از آنها میخواهد که با مسئولیت او آزادش کنند و بعد از عید دوباره دستگیرش کنند که درمیان حرف هایشان مهدی در خاطرات گذشته و روزی که سرهنگ به او کمک کرده بود پرت میشود، مهدی در فکر است که مهناز به سراغش میرود و او را از گذشته ها بیرون میکشد و از حرف ها و حال مهدی متوجه میشود که پدرش امروز آزاد نمیشود و باهم به خانه برمیگردند.
آنها در خانه باهم صحبت میکنند و مهدی میگوید که باید آنها ثابت کنند که سرهنگ با نیروهای فداییان خلق همراه نبوده است.
مهدی و مهناز مشغول صحبت هستند که ننه از راه میرسد و مهدی به کمکش میرود و در حین رفتنش به مهناز دلداری میدهد.
مهدی با خرید چند خوراکی به دیدار سرهنگ میرود و با او درباره شرایط صحبت میکند… مهدی از سرهنگ میخواهد که واقعیت مرگ همسرش را به مهناز بگوید و برای کمک کردن از او میخواهد تا ماجرا را بفهمد.
سرهنگ تمام ماجرای مرگ همسرش را برای مهدی تعریف میکند.
قسمت سیزدهم سریال روزهای ابدی
وضعیت آمریکایی ها در سفارت ایران آمریکا را نشان میدهد که درحال ارائه گزارش به سران خود هستند و درباره وضعیت خودشان و ارتش و مردم ایران باهم صحبت میکنند.
مهدی و مهناز به کمیته رفته اند و او آنجا سوییچ ماشین پدرش را تحویل میگیرد و بعد از شستن ماشین باهم به راه میافتند و به سراغ قاسم رفتند که او بعد از شنیدن حرف های مهناز و مهدی از آنجا فرار کرد.
بکتاش در حال سخنرانی درباره آمریکایی ها و امپریالیسم میباشد که ماموران کمیته از راه میرسند و بعد از اتمام حرف هایش دختری که به پادگان کپکان رفته بود از آنجا فرار میکند و درنهایت توسط ماموران دستگیر میشود و دیگر نیروها به داخل سازمان آنها میرود و تعداد دیگری را نیز دستگیر میکنند.
پسر ننه به همراه زن و بچه هایش که مادر و پدر مهدی هستند به مناسبت عید نوروز به خانه او رفته اند و بچه ها مشغول بازی هستند و ننه از مهدی و مهناز برای آنها تعریف میکند که مادرش نگران میشود و ننه میگوید صبر کند تا خودش همه چیز را ببیند.
آنها به خانه میروند که مهناز با دیدن خانواده مهدی تصمیم به رفتن میگیرد، اما مادر مهدی به سراغش میرود و او را پیاده میکند و میگوید باید حتما آنجا بماند و شروع به سوال پیچ کردن او میکند که با چشم و ابروهای مهدی ننه مهناز را از دست مادرش نجات میدهد.
آنها در خانه دور سفره هفت سین نشسته اند از تلویزیون منتظر تحویل سال جدید هستند که با شنیدن صدای توپ ننه به همه آنها عیدی میدهد و سخنرانی آیت الله خامنه ای از تلویزیون آغاز میشود.
سید، روحانی کمیته مشهد درباره وضعیت کردستان و غرب ایران صحبت میکند و نیروی داوطلب برای آنجا میخواهد و مهدی آنجا اعلام حضور میکند و بعد از آن به سراغ سید میرود تا درباره آزادی سرهنگ شریفزاده باهم صحبت کنند اما بازهم راه به جایی نمیبرد.
داوود در کمیته درحال بازجویی از نیروهای بکتاش که در دستگیر کرده اند، میباشند اما چیزی از آنها دستگیرشان نمیشود.
مهدی به خانه میرود و با دیدن جای خالی مهناز سراسیمه به دنبالش میرود ک مادرش میگوید که به سمت پمپ بنزین رفته است و با پیدا نکردنش به سمت جاده راه میافتد.
قسمت چهاردهم سریال روزهای ابدی
مهدی بلاخره در جاده موفق میشود که مهناز را پیدا کند و به او خبر آزادی پدرش را بدهد که مهناز عصبی میشود و میگوید او نیاز به ترحم هیچ کسی ندارد اما مهدی به او میگوید پدرش امروز عصر آزاد میشود و مهناز دور میزند و به شهر میرود.
مهناز به کمیته رفته است و منتظر آزادی پدرش میباشد و به خوشحالی باهم به سمت مشهد میروند.
مشهد – پایگاه نیروی هوایی
مهناز به خانه میرود و سوغاتی برادرش هایش را به آنها میدهد که در خانه متوجه صحبت های یواشکی پدرش با تلفن میشود و آشفته میشود.
مهناز با قاسم قرار گذاشته است و با هم به سوار یک ماشین میشوند و افرادی که در آنجا هستند سعی دارند او را در سازمان خودشان جذب کنند.
سفارت آمریکا – بخش CIA – مرکز شنود
آمریکایی ها باهم درباره وضعیتشان بحث میکنند.
نیروهای داوطب کمیته در حال آماده شدن برای رفتن به گنبدکاووس به جای کرمانشاه میباشد.
همینطور مهناز با قاسم و یکی از دختر های سازمان درحال رفتن به کمپ شمال میباشد.
نیروهای کمیته که مهدی نیز داخل آنها است به استراحتگاهی میرسند و پس از مدتی به سمت اتوبوس میروند تا سوار شوند که اتوبوسی که مهناز نیز در آن بود به آنجا میرسد و او از آنها جدا میشود تا به سراغ او برود.
بدون آنکه مهناز متوجهش شود او سوار اتوبوس میشود و در مسیر متوجه آتش سوزی خانه هایی میشوند.
عده ای که جز گروهک فداییان خلق میباشند در مسیر اتوبوس ایستاده اند و با متوقف کردن اتوبوس مهدی و مهناز را گروگان میگیرند که در همان بین قاسم و دختری که همراهش بود از آنجا فرار میکنند.
مهدی را به پایگاه گنبدکاووس منتقل میکنند و مهناز را همراه با خود به ستاد خلق ترکمن میبرند و او را آنجا زندانی میکنند.
مهناز در آنجا یاد صحبت هایش با پدرش درباره گروهک پیشگام میافتد و گذشته را مرور میکند.
قسمت پانزدهم سریال روزهای ابدی
آمریکایی ها درباره انقلاب ایران و بهم ریختن برنامه های خودشان صحبت میکنند و سعی دارند بدون عقب نشینی باز هم بتوانند کارهایشان را انجام دهند.
۳تا پسر برای دیدن شخصی به محل قرار که ناامن است، رفته اند و قصد ملاقات با آن شخص را دارند، منتها موفق به دیدار نمیشوند و مورد ضرب گلوله آنها قرار میگیرند که نیروهای ایرانی با تانک به آنجا میروند و زخمی ها را برمیدارند.
یکی از آنها که در اثر اصابت گلوله فوت شده بود به سردخانه و بقیه به بیمارستان منتقل شدند، نیروهای کمیته در گنبدکاووس درحال آماده سازی داوطلب ها میباشند.
مهدی در زندان نیروهای فداییان خلق به شخصی که آنجا است، میگوید که باید هرچه زودتر از آنجا فرار کند و ماندگار نیست.
زندانبان مهناز برای او غذا برده است و خیالش را راحت میکند که کسی بیرون منتظرش است و به دنبالش آمده اند که با بیرون رفتن از سلولش بکتاش و سودابه را میبیند.
بکتاش درباره مهدی و اتفاقاتی که در اتوبوس افتاد از او سوال میپرسد و از مهناز میخواهد که بگوید مهدی کجا است و بعد از آن با پایگاه دیگرشان تماس میگیرد و آمار اتفاقات آنجا را میگیرد.
دو نفر از نیروهای پایگاه ترکمن به سراغ مهدی و آن پسر میروند و با بستن چشم هایشان پسر ناشناس را به بیرون از آنجا منتقل میکند.
دختری به نام اشرف به سراغ مهدی میرود و باهم شروع به صحبت میکند که مهدی میگوید او را میشناسد و بهتر است که از این جا برود و چهره اش را خراب نکند.
مهناز از آنجا خارج شده است و در شهر میگردد، مهدی در زندانش متوجه سر و صدا میشود که مهناز از راه میرسد و با باز کردن دست و چشم های مهدی او را فراری میدهد.
بکتاش به آنجا رفته تا مهدی را ببیند که با دیدن جای خالی اش عصبی میشود و شروع به داد و بیداد میکند، اما مهدی با دیدن موقعیت مناسب از آنجا فبار میکند و در مسیر متوجه دزدی دو نفر میشود و با درگیری ساکی که همراهشان بود را به زور میگیرد و آنها فلاری میشوند.
مهدی با پوشش ترکمن وارد سازمان نیروهای فداییان خلق ترکمن میشود تا از اتفاقات آنجا باخبر شود.
مهدی با پیدا کردن مهناز به او علامت میدهد که به دنبالش برود و او بعد از پیچاندن سودابه به سراغ مهدی میرود و مهدی او را با خود همراه میکند.
بکتاش به نیروهای نظامی اش دستور میدهد که یک یکی از مزدور های ضدخلق از آنجا فرار کرده است و با دیدنش بهش رحم نکنند.
سودابه به بکتاش میگوید که مهناز نیز فرار کرده است و الآن با مهدی است که باعث عصبانیت بکتاش میشود و به نیروهایش میگوید دنبال دو نفر بگردند.
مهدی و مهناز در خیابان ها به دنبال راه فرار هستند.
قسمت شانزدهم سریال روزهای ابدی
بکتاش و همراهانش در ستاد خلق ترکمن در حال تصمیم گیری برای اعلام آتش بس هستند و فکر میکنند این اتفاق بهتر است. مهناز و مهدی در خیابان ها میچرخند که به در خانه ای میرسند که گویا از آشناهای مهدی است، او همان نرگس معشوقه نادر است.
مهدی و مهناز به داخل خانه میروند و در حیاط متوجه میشوند که در خانه آنها بحث و دعوا است و شوهر نرگس آنها را به خانه ای دیگر میفرستد و مهدی از آنها جدا میشود تا خودش سر از شرایط و اوضاع درون شهر دربیاورد که تیراندازی نیروهای خلق شروع میشود و مهدی به سختی پس از گذشتن از مسیر سختی به نیروهای خودشان میرسد.
مهناز و نرگس از مسیر رودخانه خودشان را به خانه او میرسانند.
اعضای کمیته به همراه مهدی درحال تصمیمگیری برای شرایط پیش آمده هستند تا بهترین کار را برای مقابله با نیروهای خلق انجام دهند.
نرگس و مهناز پس از خوردن شام رخت خواب هایشان را پهن میکنند بخوابند که مهناز متوجه یک قاب عکس میشود و باهم سرصحبتشان باز میشود و بعد از مدتی گپ زدن میخوابند.
مهناز و نرگس برای خریدن نان به داخل شهر رفته اند که نیروهای خلق برای جذب جوانان ترکمن به آنجا رفته اند و یکی از آنها با دیدن مهناز دو به شک میشود و آنها از مسیر دیگری به خانه میروند و از آنجا حرفهایشان را گوش میدهند.
پسری که به مهناز شک کرده بود به در خانه ای که در آن مخفی شده است میرود و فکر میکند که او زودتر از همه دست به کار شده است و در راستای اهداف سازمان قدم برمیدارد و بعد مدتی از گفتن حرف هایی از آنجا میرود.
نیروهای کمیته درحال پیشروی برای از پا درآوردن نیروهای خلق ترکمن هستند که با زدن حرف هایی میان خودشان عقب نشینی میکنند و به داخل یک خانه ای که سنگر نیروهای خلق بوده ورود میکنند و یکی از شکارچی هایی که با خود همراه کرده اند نیروهای خلق را میکشد تا مجبور به عقب نشینی شوند.
بخش CIA – سفارت آمریکا
آمریکایی ها درحال صحبت درباره وضعیت نیروهای خلق و کمیته اند و میخواهند وضعیت جوری پیش برود که همه چی به نفعشان تمام شود.
چند تن از نیروهای کمیته خانه ای پیدا میکنند که میتوانند از آنجا کاملا به داخل ستاد خلق ترکمن دید داشته باشند و وضعیت را در دستشان بگیرند.
قسمت هفدهم سریال روزهای ابدی
مهدی و همراهانش درحال دید زدن ساختمان نیروهای خلق ترکمن میشوند که متوجه حضور یکی از ملاک های بزرگ ترکمن میشوند و کنجکاو میشوند.
مهدی به همراه فرد دیگری برای شرکت در جلسه آتش بس به ساختمان فرمانداری گنبد میروند.
مهدی به دستور استاندار آنجا دستگیر میشود که باعث تعجب یکی از همراهانش میشود و از شرایط پیش آمده متعجب میشود و به داحل اتاق میرود و با دیدن جای خالی اش به ساختمان خودشان میرود و مضطرب از نبود مهدی میگوید، اما آنها بدون آنکه به دنبالش بروند به پادگان برمیگردند و مهدی در نهایت با درگیر شدن با ماموران از آنجا فرار میکند و به ساختمانشان برمیگردد.
همه از دیدنش نفس راحتی میکشند و درباره وضعیت از او سوال میپرسند و مهدی میگوید همه چیز نمایش بوده است و دو طرف آتشبس مجاهدین خلق و فداییان خلق بودند…
پس از آرام شدن شرایط مهدی به خانه نرگس میرود و بدون دیدن مهناز از نرگس میخواهد که هرچه سریعتر او را راهی تهران کند.
کمیته ای ها درحال جمع کردن معابر هستند که متوجه صدای گلوله از اطراف میشوند و برای پی بردن از ماجرا به آنجا میروند.
بکتاش با دیدن مهدی به همراهانش دستور میدهد تا شلیک کنند و او را بزنند اما آنها به دستور فرمانده شان عقب نشینی میکنند.
اعضای کمیته با دیدن شرایط آشفته و بهم ریخته شده اند و دنبال تصمیم گیری مناسب هستند.
نیروهای کمیته در شهر درحال حرکا هستند و نرگس درحال راهی کردن مهناز به تهران میباشد که مهدی از دور آنها را در میان جاده میبیند که منتظر ماشین ایستاده اند و به سرعت سوار ماشین میشود و او را تماشا میکند و بعد از اینکه مهناز سوار اتوبوس میشود، پشت سر آنها به راه میافتد و بعد از گذشتن از مسیری او به همراه سه نفر دیگر به یکی از پایگاه های کمیته میروند.
قسمت هجدهم سریال روزهای ابدی
آمریکایی ها در محل زندگیشان درحال تفریح میباشند که متوجه میشوند، خبرنگار اعزامیشان به گنبد برگشته است و آنها درباره شرایط آنجا صحبت میکنند.
مهدی و نادر به هتلی رفته اند و از دور رفت و آند آنجا را زیر نظر دارند که با دیدن شخص موردنظرشان او را به تیم عملیاتی واگذار میکنند و خودشان میروند.
باغ میهمانی های سفارت
آمریکایی ها مهمانی گرفته اند و در آنجا باهم مشغول صحبت درباره وضعیتشان در ایران و اتفاقات بین نیروهای انقلابی و نیروهای فداییان خلق میباشند.
عده از کمیته ای ها به یک خانه اشرافی ورود کرده اند و آنجا را تفتیش میکنند و تعدادی دیگر از آنها به باغ میهمانی سفارت رفته اند و میگویند که آنجا پر از دیپلمات های آمریکایی است که از قضا خادم، شخصی که دنبالش هستند نیز آنجا است منتها دستور میگیرند که به عقب برگردند و قبل از خروج کاملشان آمریکایی ها متوجه حضور آنها میشوند و در تکاپو میافتند.
سفیر آمریکا طبق درخواست اعضای کاخ سفید به کشورش بازمیگردد و ناراحت است.
مهدی به خانه ی اشرافی رفته است که متوجه میشود آنجا برای یکی از تیمسار های قبل انقلاب میباشد و آنجا درباره مسائل شخصی یکدیگر صحبت میکنند و روزهای زندان و شکنجه هایشان را مرور میکنند و درباره بکتاش و نیروهای خلق صحبت میکنند.
مهدی در خانه راه میرود که تابلویی توجهش را جلب میکند و مهدی با خریداری صحبت میکند که میفهمد آن تابلو میراث خانوادگی است و خریدار مادر صاحب عکس میباشد از روابط پنهانی آن مرد میشود فهمید که آنها تمام کارهای فروش تابلو را برای سردرآوردن از افکار مهدی است و او همان دختری است که در ماجراهای قبل انقلاب مهدی او و پدرش را از چنگ ژاندارم ها فراری داد.
قسمت نوزدهم سریال روزهای ابدی
آمریکایی ها در سفارت آمریکا درحال صحبت درباره پیام های رمزی بختیار برای خروج از کشور میباشند.
دانشجویان دانشگاه تهران درحال اعتراض میباشند و مهدی نیز آنجا حضور دارد که مهناز از راه میرسد و مسئول خابگاه به او میگوید که ساعت ۱۱ شب برود و کلید اتاقش را تحویل بگیرد و مهناز و مهدی بعد از مدتی خوش و بش و صحبت باهم خداحافظی میکنند و از هم جدا میشوند، که دختری که مسئول فریب دادن مهدی بود نیز آنجا حضور داشت و از دور آن دو را میپایید.
آمریکایی ها متعجب از علاقه مردم نسبت به آیت الله خمینی(ره) قصد در ترور روحانیون محبوب ایران دارند تا بتوانند شرایط را به نفع خودشان برگردانند.
مهدی به خانه تیمسار که حالا در دست کمیته ای ها است رفته تا ماجرای تابلوی معروف فروشی آنجا را تعریف کند.
مدارکی برعلیه مهدی وجود دارد که او را خرابکار و ضدثطما انقلابی معرفی میکند.
مهدی مسئول آنجا را راضی میکند که خریدار آنجا تنها یک خانم است که مهر مادری اش عکس دخترش را میخواهد.
خابگاه مهناز رو به روی سفارت آمریکا است و مهناز و دختری که هم اتاقی اش است، همزمان باهم به آنجا رسیدند و گویا پدر دوست هم اتاقی مهناز از آمریکایی هاست و چهره اش برای او آشنا میآید و بعد کمی گپ و گفت باهم شروع به تمیز کردن اتاق میکنند.
استاد مطهری ترور میشود که باعث ناراحتی و آشفتگی مهدی و نادر میشود.
قسمت بیستم سریال روزهای ابدی
سرخو خاطراتش با بکتاش در سال ۱۳۵۱ که در خانه تیمسار نفوذ کرده بودند را مرور میکند و اتفاقات آنجا را به یاد میآورد که با بکتاش توانسته بودند دختر او را در حین انجام کار ببینند.
گویا سرخو عاشق دختر تیمسار شده بوده است که به او پیشنهاد دیدار دوباره میدهد و از قضا هم کلاسی هم هستند و آشنا درمیآیند.
سرخو درمیان افکارش متوجه سر و صدایی از پایین میشود که به آنجا میرود پس از یرک کشیدن به اتاقش برمیگردد و عکس معشوقه اش را بسته بندی میکند و آن را به مهدی میرساند تا برای خانواده اش پست کند…
مهدی در سلف دانشکده اش است که گرم صحبت با سرآشپز آنجا میشود و تابلو از روی صندلی میافتد، مهدی آن را باز میکند که با دیدن عکس به گذشته ها پرتاب میشود که نیروهای ژاندارم دنبال سرخو بودند و جرمش این بود که دختر تیمسار عاشق او شده بود.
مهدی بسته اس را برای ارسال آماده میکند و به دست پست میدهد.
مردی که پدر دوست هم اتاقی مهناز بود در فرودگاه به دنبال مردی آمریکایی آمده است و میخواهد او را به مقصدش برساند و خودش را به او معرفی میکند و میگوید اسمش خرم است.
مهناز به درخواست مهدی به سازمان آنها رفته است و درباره سفری که با پدرش به کپکان داشت توضیحاتی میدهد که مهدی از اتاق بیرون میرود و در حال قدم زدن است که متوجه دادگاه آرش تهرانی یکی از سیاسی های زندانی زمان ساواک میشود و آن را تماشا میکند.
مهناز بعد از مصاحبه اش در انجمن اسلامی با مهدی قرار میگذارد تا با او صحبت کند که دختری که سرخو به او گفته است مهدی را زیرنظر بگیرد از دور آنها را تماشا میکند، مهناز با مهدی بر سر پرونده مدرش دعوایش میشود و با ناراحتی از او جدا میشود و میرود.
مهدی گذشته و صحبت هایش را با سرهنگ به یاد میآورد که در حال راست و ریست کردن کارهای او و برنامه شان با آمریکایی ها بود…
قسمت بیست و یکم سریال روزهای ابدی
خبرنگار فرانسوی برای خوردن نوشیدنی الکلی به محیط هتل رفته است که با ممنوعیت مواجه میشود و با مردی که آنجا است مشغول صحبت میشود.
مهناز در دانشگاه درحال رفتن به سمت خوابگاه است که یکی از آنها جلو مهناز را میگیرد و به او کتاب تحلیل مسعود رجوی را میدهد و او با خواندنش درگیر مسائل میشود و قصد میکند که خودش را به میتینگ آنها برساند.
خبرنگار فرانسوی به دانشگاه تهران رفته است تا با یکی از رهبران فدائیان خلق مصاحبه کند و نظرات و حرف های او را ثبت و ضبط کند.
اعضای فدائیان خلق در خیابان ها مشغول صحبت با مردم و همراه کردن آنها با خودشان هستند و عده ای نیز مخالف اند.
محبوبه دختری که مسئول زیرنظر داشتن مهدی است مشغول درس خواندن میباشد که اول خواهرش ک بعد از آن مادرش میآید و پس از تعریف جریانات شوهر خواهرش سعید با هم به سر سفره شام میروند.
سرخو به دیدار حاج آقا فدایی رفته است و درباره شخصی که در گروه کسانی که از تروریست های دکتر مطهری بودن سوال میپرسد و لا به لای حرف هایش دنبال اطلاعاتی از مهدی میباشد و در آخر دست خالی برمیگردد.
سرخو در محل کارش مشغول گوش کردن به صحبت های سرخو با مادر معشوقه اش افسانه میباشد…
قسمت بیست و دوم سریال روزهای ابدی
سرخو خاطراتش با افسانه دختر تیمسار را قبل از فوتش مرور میکند و اتفاقات جدایی شان را به یاد میآورد.
محبوبه به سراغ سرخو میرود و میگوید که نگران این است که مهدی متوجه نقش بازی کردن او بشود و بعد باهم درباره ترور دکتر مطهری بحث میکنند.
میتینگ مجاهدین خلق مسبب دعوا و جار و جنجال شده است و مهناز نیز آنجا دچار آسیب شده است و دوست و هم اتاقی اش در خابگاه به دادش میرسد که متوجه پسری که مهناز را به میتینگ کشانده بود میشود و اوقاتش تلخ میشود.
مهدی و نادر شرایط را که میبینند درباره وضع و اتفاقات صحبت میکنند که تحلیل های نادر مبنی بر این است که خرابکاری ها نیز زیر سر خودشان بوده است.
لیلا همسر آمریکایی نادر حامله شده است و از او لواشک میخواهد.
پدر ثریا دوست هم اتاقی مهناز به انجمن ایران آمریکا رفته است و آنجا وسایلی را در صندوق عقب ماشین خودش جا میدهد و حرکت میکند و به دنبال خبرنگار فرانسوی میرود و در تمام مدت بدون زدن هیچ حرفی او را به سمت جایی میبرد که سکوتش باعث کلافه شدن مرد فرانسوی میشود و روی او چاقو میکشد که بعد چند صحبت سوء تفاهماتشان رفع میشود و به مسیرشان ادامه میدهند که ماموران کمیته جلو آنها را میگیرد و با نداشتن مشروب آنها را رها میکنند اما گزارششان را به ایست جلوتر میدهند.
لیلا همسر نادر انگشتر زنانه ای را در جیب کت شوهرش میبیند که توجهش را جلب میکند آن را دستش میکند.
مرد فرانسوی به خانه امن آمریکایی ها میرود و با سران آمریکایی برای صحبت وارد عمل میشود و مردی که نقش راننده او را دارد از یکی از آمریکایی ها درخواست پول میکند که با دست خالی برمیگردد.
نادر در خانه مشغول انجام کارهایش است که همسرش او را صدا میکند و درباره اینکه آیا قبلا عاشق شده است، صحبت میکنند و شام میخورند.
محبوبه پس از پیشنهاد ازدواج سرخو پریشان شده است و قصد رفتن به سفر کردستان برای عوض شدن حال و هوایش دارد.
پدر ثریا به خانه رفته است که ثریا یواشکی او را زیر نظر دارد و متوجه دلار های درون دست پدرش میشود.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |