سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت آخر فصل اول سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت آخر فصل اول سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

حبیب برای دیدن سیمین به شرکت رفته است و بعد از رسیدن سیمین با هم برای انجام کار به جایی می روند و حبیب در مسیر به او می گوید کار مادرم را بعدا به شما توضیح می دهم و می روند.
بعد از شروع جلسه حبیب در مقابل چشم های سیمین به شخص سوم رشوه می دهد و حرف هایشان تمام می شود که قصد رفتن می کنند اما کسی باهاش کار دارند حبیب را نگه می دارد و می گوید بهتر است؛ جلوی خانم شکیبا این کار را نکنید و در مقابل کاری که قرار است برای شما انجام دهم دست پسر من را نیز در کار خودتون بگیرید تا به جایی برسد.
بعد از بیرون رفتن از اتاق حبیب دوباره سر حرف را با سیمین باز می کند و شروع به توضیح دادن می کند اما سیمین اهمیتی نمی دهد و درباره خسروی از او سوال می کند که حبیب جا می خورد و جوابی بهش نمی دهد و سیمین را به کافه می برد تا برای خودش زمان بخرد.
حبیب باز هم رندانه از زیر زبون سیمین حرف می کشد که احمد چی گفته و با کولی بازی او را راضی می کند و شروع به صحبت کردن می کند و می گوید فردا اول وقت برای تسویه حساب و پایان شراکت می آیم و از احمد آقا برای ضرری که به شرکت زده ازش شکایت می کنم و می رود.
حبیب حق به جانب به شرکت می رود و به منشی می گوید که برای فردا با احمد سنایی قرار بگذارد و می رود.
احمد در خیابان ها مسافرکشی می کند تا بیکار نباشد و درآمدی داشته باشد.
عمه گوهر در خانه خیاطی می کند و نسرین هم سرگرم است و چیزی از حرف های عمه متوجه نمی شود و بعد از کلی صدا کردن به خودش می آید و می گوید داشتم جزوه هامو مرور می کردم و در همان لحظه احمد با دست پر از راه می رسد و از کار موقتش تعریف می کند.
نسرین به کنار احمد می رود و می گوید از شرکت بابا زنگ زده بودند و گفتند آقای کیانی گفته فردا اول وقت به شرکت بری و از نگرانی هایش می گوید و اصرار می کند که فردا همراهش می رود.
حبیب عصبانی در شرکت منتظر احمد است که با نرفتنش می گوید همه قرار ها را کنسل کن و خودش نیز می رود.
احمد و پرویز با هم دم در هستند و ماهرخ خانم نیز در خانه وسایلش را جمع می کند تا به هتل بروند.
احمد اصرار می کند که به خانه آن ها بروند اما او می گوید مادر اصرار دارد که به هتل برود.
پرویز به داخل خانه می رود که حبیب به آن جا می رود و شروع به حرف زدن می کند اما پرویز می گوید بهتر است زودتر به سراغ اصل مطلب بروید و حبیب پای مال و منال باقی مانده او را به میان می کشد و می گوید من برای گرفتن طلبم از او به سراغ شما آمدم تا بهش کمک کنید.
حبیب دائما شروع به بدگویی از احمد می کند که حال پرویز حسابی گرفته می شود.
عمه گوهر در حیاط خانه نسرین و احمد لالایی می خواند و بادوم و گردو مغز می کند که صدای تلفن می آید و با برداشتن می فهمد پرویز است و او ازش درخواست می کند می خواهد قبل از رفتن او را ببیند و درباره احمد با هم حرف بزنند و می گوید تا یک ساعت دیگر به آن جا می رود.
بعد از قطع کردن تلفن، گوهر خودش را در آینه می بیند با چین و چروک هایی که دارد اشک می ریزد و به حیاط می رود و عکس های قدیم را تماشا می کند و تخت حیاط را برای نشستن مرتب می کند و چای دم می کند تا همه چیز برای اومدن ‌پرویز آماده باشد.
گوهر لباس هایش را عوض می کند که پرویز از راه می رسد و در را برایش باز می کند و با هم به داخل می روند.
با هم شروع به دیدن عکس ها می کنند و از گذشته ها می گویند که نسرین از راه می رسد و می گوید من نهار آماده می کنم که پرویز جلویش را می گیرد و می گوید می خواهم درباره احمد و بدهی که دارد حرف بزنم و تک به تک حرف های حبیب را به آن ها می گوید که جا می خورند و از پیشنهاد حبیب برای زنده کردن زمین های شمال می گوید.
احمد در حیاط حالش بد است و نسرین به کنارش رفته تا تنها نباشد و آرامش کند اما احمد حسابی عصبی است و می خواهد با سیمین دعوا کند که عمه گوهر جلویش را می گیرد اما نسرین می گوید خودم با سیمین حرف می زنم و از همه بهتر او را می شناسم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا