دیوانه پابرهنه از آب گذشت
مجله اینترنتی کولاک ، پرویز فغفوری آذر
از اوایل دهه ۸۰ میلادی و بازی با توپ پلاستیکی دولایه در کوچههای تنگ محله عباسی، عاشق لیورپولی بودم که کوین کیگان رهایش کرده بود و رفته آلمان غربی برای بازی در هامبورگ. اواخر عمر فوتبال ری کلمنس بود و شروع دروازهبانی بروس گروبلار زیمبابوهای که به هر چیزی شباهت داشت غیر از یک دروازهبان! از مدافعانش فیل نیل یادم میآید و آلن هنسن. فیل تامپسون هم گاهی وقتها خودی نشان میداد. گرام سونس اسکاتلندی و رونی ویلان ایرلندی هافبکهایی بودند که برای فوتبال آن زمان انگلستان نعمت محسوب میشدند.
اوایل رو آمدن برایان رابسون و لی شارپ در منچستریونایتد بود اما خب لیورپولی بودن باعث میشد در حالی که از بازی زیبای این دو لذت میبردی، ته دلت فحشی هم نثارشان کنی. بچه بودیم و عقلمان نمیرسید. پیتر بردزلی هم البته در آن میان همه را جانبهلب میکرد تا گلزنی کند اما یان راش سبیلو چیز دیگری بود. این ولزی لاغرمردنی بدترکیب با همه جایش گل میزد. یک سال فاجعهباز را در یوونتوس گذراند اما به سرعت فهمید جای او در ایتالیا نیست و برگشت به لیورپول و دوباره تبدیل شد به ماشین گلزنی این تیم. باب پیزلی افسانهای سرمربی این تیم بود. هنوز مانده بود تا فاجعه هیسل بلژیک جان طرفداران این تیم را بگیرد، یوونتوسی که میشل پلاتینی را داشت بدون برگزاری یک دوئل ۹۰ دقیقهای کامل با لیورپول، قهرمان اروپا شود و تیمهای باشگاهی انگلیس برای پنج سال از هرگونه حضور در رقابتهای اروپایی محروم شوند.
از ۱۹۸۵ که کنی دالگلیش دیگر سنگهایش را با خود وا کند و تصمیم گرفت علاوه بر بازی، مربیگری هم کند، با اضافه شدن جان آلدریج و گری گیلسپی، تازه لیورپول دیدنی شد. از حضور در جامهای اروپایی محروم بودند و تمام انرژیشان را برای فتح جامهای جزیره خرج کردند. در این بین بروس گروبلار هرچه از حجم موهای سرش کم میشد و علاقهاش به شرطبندیهای غیرقانونی بیشتر، ریتم دروازهبانیاش هم سینوسیتر میشد و گاهی وقتها گلهایی میخورد که دلت میخواست کلهاش را بکوبی به طاق دروازه.
از فصل ۱۹۸۸ -۱۹۸۷ جان بارنز هم با آن پای چپ قوی و تکنیک قویتر به خط هافبک این تیم اضافه شد. کافی بود در خط میانی لیورپول جان بارنز، رونی ویلان، روی هاتون و کریگ جانسون را کنار هم قرار دهید تا با خیال راحت لم بدهید جلوی تلویزیون ۲۴ اینچ شاوبلورنس سیاه و سفیدتان که در دوتیکه آکاردئونی داشت و از یک فوتبال کاملا انگلیسی لذت ببرید. تلویزیون رنگی در کمتر خانهای پیدا میشد و اکثراً نباید دست به گیرندههایتان میزدید زیرا ایراد از فرستنده بود! درمورد زمان اوج این تیم با کنی دالگلیش صحبت میکنم که دیگر تیمهای انگلیسی رویای رسیدن به افتخاراتش را داشتند اما استرس تکرار قهرمانی بالاخره او را از پا انداخت و با رفتنش از لیورپول، تیمی که در دهه هشتاد میلادی مورد تحسین و مایه حسرت سایر تیمهای انگلیسی بود، به زمین گرم خورد.
کنی دالگلیش قبل از شروع فصل ۱۹۹۱ – ۱۹۹۰ از آنفیلد رفت و با مربیگری گرام سونس، لیورپول دیگر آنی نشد که باید میبود. روزگار هم مسخرهبازیاش گل کرده بود و انگار منتظر بود دالگلیش از این تیم برود تا گلن هیسن (این مدافع سوئدی جزو معدود بازیکنانی بود که بازیسازی را از خط دفاع شروع میکرد. آن هم در لیگی که تمام مدافعان وسط فقط بلد بودند بزنند زیر توپ)، استیو مکمنمن و جیمی ردنپ وارد لیورپول شوند.
همزمان با افت این تیم، اوجگیری منچستریونایتد ِ آلکس فرگوسن شروع شد. انصافاً هم زیبا بازی میکردند. شروع کار دیوید بکهام، برادران نویل، پل اسکولز، رایان گیگز اعجوبه، اولهگونار سولشیائر زهردار، دنیس اروین ریزه میزه اما خستگیناپذیر، برایان رابسون بازیساز، گری پالیستر فداکار و مارک هیوزی که همهجوره گل میزد حتی با ژانگولربازی. یک مشت جوان جویای نام و نترس همراه با پیتر اشمایکلی که از همه جایش برای گل نخوردن استفاده میکرد. البته مدیونید اگر از قدرت رهبری فوقالعاده به همراه دیوانگیهای گاه و بیگاه اریک کانتونا بگذرید.
همزمان با تاخت و تاز منچستریونایتد در جزیره، دیوید جیمز، رابی فاولر و مایکل اوون هم به لیورپول پیوستند. پل اینس منچستری که در ایتالیا عملکرد جالبی نداشت، به محض برگشتن به انگلستان به لیورپول آمد و با رفت و برگشت دائمیاش در میانه میدان کاری میکرد از نگاه کردنش هم نفستنگی بگیری. انگار شُشهای این بشر جیب اضافه داشتند. جمع این تیم تکمیل شد و قشنگتر. استیون جرارد هم خودش را به آرامی در این جمع جا داد، اما امان از دیوانگیهای یک خط درمیان دیوید جیمز که حتی یک بار هم اجازه نداد با دل خوش مسابقه را نگاه کنیم و مربیانی که انگار همگی زمان عقد قرارداد با مدیران این باشگاه، در حضور یک وکیل دادگستری قسم میخوردند و تضمین میدادند که با این تیم به جایی نرسند و برنده هیچ جامی نشوند.
در دهه ۹۰ شاهد این بودم که لیورپول فقط زنده است و نفس میکشد. صرفاً با گذشته این تیم دلخوش بودم. عشق ایتالیایی دهه نودم آ.ث.میلان بود و ۳ هلندیاش که با شعبدهبازیهای خود، هوش از سر آدم میربودند. فرانک ریکارد در وسط زمین همراه با آلبرتینی و آنجلوتی حکومت میکردند، روبرتو دونادونی در سمت راست حریفان را ذله میکرد. بارسی و کاستاکورتا در وسط خط دفاع و پائولو مالدینی به عنوان مدافع چپ مگر به کسی راه میداد؟ رود گولیت با دریبلها و فضاسازیهایش مارکو فانباستن را در موقعیتهای مناسب گلزنی قرار میداد و وای از گلزنیهای فان باستن و حیف که به خاطر آسیبدیدگی در ۲۷ سالگی فوتبال را کنار گذاشتبرای من یکی که آن روز، روز مرگ فوتبال بود. باقی نماندن زوانیمیر بوبان در میلان تبدیل به یکی از حسرتهای همیشگی من شد. چیزی که هیچ وقت نفهمیدم آمدن و رفتن عجیب و غریب فرناندو ردوندو به این تیم بود.
یکی از خدایان فوتبال که تکنیک، خلاقیت، اخلاق، جذابیت و غرور را یکجا داشت و جایی دیوانهاش شدم که به خاطر کوتاهنکردن موهایش حتی قید بازی برای تیم ملی آرژانتین را هم زد. شوخی تلخ روزگار با من اینجا بود که آریگو ساچی، به عنوان یکی از بهترین سرمربیهای ایتالیا و آ.ث.میلان هم مثل کنی دالگلیش به خاطر استرس کاری، مربیگری را در اوج کنار گذاشت. سرنوشتی یکسان برای دو مربی فوقالعاده و تکرارنشدنی.
در این میان جان کندن اینترمیلان با ۳ آلمانیاش دیدنی بود و گاهاً مضحک. از دیوانگیهای گاه و بیگاه والتر زنگا هم در این تیم نگذرید. این بندگان بدشانس خدا زمان نامناسبی را برای عقد قرارداد و بازی در اینترمیلان انتخاب کرده بودند. در عین حال نباید از مارادونا و کارهکایی که ناپل را جان تازهای داده بودند، به راحتی بگذریم. آن تیم محل اوجگیری و سکوی پرتاب جیانفرانکو زولا هم بود. در این میان گابریل باتیستوتا هم به آرامی با فیورنتینا در حال اوجگیری بود.
در اولین دهه از قرن بیست و یکم، هنوز از فوتبالی که لیورپول بازی میکرد خوشم نمیآمد. البته قبول دارم که هیچیک از آدمهای روی زمین کامل نیستند! تنفرم از فوتبال آن زمان ِ لیورپول باعث شد به اوون و مکمنمن حق بدهم ادامه حرفه خود را در رئال مادرید جستجو کنند. فاولر البته کماکان به لیورپول وفادار ماند. به همین دلیل شیرینی آخرین قهرمانی لیورپول در اروپا، آن هم در برابر آ.ث.میلان دوستداشتنی، با نفرتی که از ژرار هولیه داشتم یر به یر شد. دروغ چرا؟ آن قهرمانی برای من لطف چندانی نداشت. درواقع دوست داشتم میلان برنده شود فقط به خاطر اینکه دست ژرار هولیه از جام کوتاه بماند.
اما فینال امسال…
یادمان باشد کلوپ یک تیم در حال احتضار را تحویل گرفت اما هرگز کلمهای از سر ناامیدی بر زبان نراند.
شب بازی هیچ کاری به بازیکنان لیورپول نداشتم. واقعیت این است که غیر از بکر و صلاح، بسیاری از آنها را اصلاً نمیشناختم، چه برسد به اینکه بخواهم درموردشان نظر هم بدهم. فقط به خاطر این دیوانه امیدوار و پرجنب و جوش و دوستداشتنی آلمانی میخواستم لیورپول برنده شود که شد. برای دقایقی برگشتم به ۳۰ سال پیش. کلوپ چند سالی برای وقوع معجزه تلاش کرد. درواقع جان کند تا بالاخره این اتفاق افتاد. حالا هم خیلی امیدوار به تداوم این روند هستم اما سالها از کودکیام گذشته و بالا و پایین زندگی به من یاد داده خوشبینی معمولاً آخر و عاقبت جالبی ندارد. باید صبور بود و دید چه پیش میآید.
به غیر از بکر و صلاح، بقیه بازیکنانت را درست نمیشناسم اما متشکرم از تو جنتلمن سرشار از احساس، همیشه غرّان و دائم خندان.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |