تلویزیونسریالسریال‌ایرانی

راز شازده ارسلان و طلا در قسمت شانزدهم سریال بانوی عمارت فاش شد

مجله اینترنتی کولاک: راز بین شازده ارسلان و طلا در سریال بانوی عمارت چیست؟ آیا طلا دختر زن صیغه ای پدر شازده ارسلان است؟

 

شازده و طلا در سریال بانوی عمارت

آنچه در قسمت شانزدهم بانوی عمارت گذشت:

فخری در نامه ای که برای برادرش نوشته بود،از اسد خواسته بود تا ترتیب طلاق فخری را بدهد.مهری از فخری میخواهد تا علت کارش را بازگو کند،فخری و مهری به پیش بهجت الملوک میروند و از او میخواهند تا سر صحبت را با شازده باز کند،اما بهجت میگوید او بخاطر بچه هایش سکوت کرده و خواهد کرد.
فخری قرآن را جلوی شازده میگذارد و از او میخواهد قسم بخورد که جز حقیقت نگوید.ارسلان میگوید نیازی به قسم نیست،سوالت را بپرس.فخری میگوید تو زنی را در عمارت ناصریه پناه داده ای و تنها مردی هستی که به آنجا رفت و آمد میکنی ،ارسلان تایید میکند اما از گفتن حقیقت سرباز میزند.آن دو باهم دعوا میکنند و ارسلان دوباره به فخری سیلی میزند.
فردای آن روز اسد می آید و تمامی جهاز فخری را بار میزند،افسرالملوک ایستاده و تماشا میکند.در این هنگام شازده از راه رسیده و با دیدن جهاز در حیاط عمارت عصبی میشود.اسد را به گوشه ای میکشاند و از او میخواهد تا با آبروی او بازی نکند.شازده میگوید اگر جهاز از عمارت خارج شود ،بی آبرویی به بار می آید.فخری که حرفهای شازده را شنیده به اسد میگوید که بدون جهاز و بدون سر و صدا میرود تا آبروی شازده نرود.افسرالملوک هم می آید.هر چهار نفر مینشینند تا به نتیجه ای برسند.فخری از زنی که توسط شازده در عمارت ناصریه پناه داده شده،می گوید .افسر الملوک و اسد از شازده جواب میخواهند اما او حرفی نمیزند.اسد اسلحه ای که شازده به عنوان ضمانت برای خوشبختی فخری به او داده بود را نشان میدهد و اورا تهدید میکند.افسرالملوک هم خاندان شالچی را تحقیر کرده و از شازده میخواهد که اجازه دهند تا آنها از عمارت بروند.شازده اسلحه را از اسد گرفته و دست فخری را میگیرد و به عمارت ناصریه میبرد.آنها وارد عمارت میشوند.ارسلان به طلا میگوید امروز حرفهایی خواهی شنید که هرگز نشنیدی.شازده میگوید که طلا خواهر اوست.طلا تعجب میکند،فخری میگوید چنان دروغی گفتی که خود این زن هم باور نکرد.شازده میگوید سالها پیش پدرش به هنگام مرگ وصیتی میکند و درآن وصیت نام طلا را میبرد.گویا لیلا تیغ طلا صیغه ی پدر ارسلان بوده و طلا نیز دختر آنهاست.
شازده میگوید یکسال طول کشید تا او را پیدا کردم و توبه اش دادم و راضیش کردم تا من پناهش بدهم.فخری میگوید خب به جای اینکار یا اورا به عمارت می آوردی یا شوهرش میدادی،طلا میگوید نمیشد.در این هنگام حجاب را از صورتش بر میدارد و فخری با دیدن صورتش وحشت زده می شود….

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا