راسل کرو: هیچ اعتمادی به رسانهها ندارم
«بلندترین صدا» کار بسیار تلخی بود اما حرفهایگری عوامل، آن را قابل تحمل کرد
مجله اینترنتی کولاک، ترجمه: پرویز فغفوری آذر
شک داشتیم او هم پا به تلویزیون بگذارد اما شد و دیدیم. شروع بدی هم نداشت. با پخش دومین قسمت از سریال «بلندترین صدا» به سرمان زد با با هنرپیشه ۵۵ ساله نیوزیلندی از هر دری صحبت کنیم. دعوتمان را قبول کرد و برخلاف آنچه در رسانهها مطرح شده، چندان هم بداخلاق نبود!
بیا از چند سال قبل شروع کنیم. حاضری؟
قبول.
به ما گفتهاند وقتی در حال فیلمبرداری «یک مرد خوب» بودی، با موتورسیکلت خود در همان اطراف چرخ هم میزدی. درست است؟
دوچرخه بود نه موتورسیکلت. روزهایی که فیلمبرداری داریم از همان اول صبح شروع به دوچرخهسواری میکنم که بدنم سرحال باشد. مهم نیست کدام شهر باشیم، کدام کشور یا حتی کجای جهان. هرجا که باشیم دوست دارم شمال، جنوب، شرق و غرب آنجا را یاد بگیرم و بهترین راه برای انجام این کار، دوچرخهسواری است. پس یک بار دیگر میگویم که دوچرخه بود نه موتورسیکلت.
خب. قبول میکنیم که دوچرخه بود. روزی چند کیلومتر رکاب میزنی؟
تقریبا هفتهای ۱۰۰ کیلومتر. هر روز هم با دوچرخه سرگرم هستم. تقریبا روزی ۱۵ کیلومتر. بعضی روزها حتی بیشتر هم رکاب میزنم چون بعضی وقتها جایی که کار میکنیم دورتر است. سعی میکنم تا محل فیلمبرداری را با دوچرخه بروم. ما یک هفته در Stone Mountain ایالت جورجیا فیلمبرداری داشتیم که یک جاده طولانی بود. اما رکاب زدن در آن لذتبخش بود.
دوچرخه مورد علاقهات کدام مدل است؟
بهترین دوچرخه به نظر من اسکات کوهستان است. مهم نیست زمین صاف باشد یا کوه و تپه، هرجا که باشی به کار میآید. این دوچرخه جان میدهد برای انواع جاده معمولی یا خاکی. اما اصلا از مدلهای مسابقهای خوشم نمیآید زیرا در جادههای ناهموار با آنها گیر میکنی. از مدل فرمان دوچرخههای کورسی هم خوشم نمیآید. دوچرخههای کوهستان بهترین فرمان را دارند. میدانم ممکن است به نظرت عجیب بیاید اما داشتن یک لاستیک پهنتر یعنی امنیت بیشتر. آن هم وقتی در شهری مثل نیویورک سوار دوچرخه هستی که کلی ساختمانسازی در آن شهر در جریان است و پر است از نخالههای ساختمانی. در این حالت امنیت، اهمیت بیشتری پیدا میکند. در شهری مثل نیویورک ممکن است خیلی ناگهانی یک چاله جلوی پایت سبز شود و تا به خودت بیایی، افتادهای داخل آن چاله. لاستیک پهن اینجا به کار میآید.
یعنی هرجا که فیلمبرداری داشته باشی دوچرخهات را هم با خودت میبری؟
دقیقاً.
به نظر خودت پدر خوبی هستی؟
خب، اگر در این مورد با همسر سابقم (دانیل اسپنسر که دو پسر از راسل کرو دارد) صحبت کنید مطئمنا امتیاز زیادی نمیگیرم. وقتی با بچهها هستم همیشه از مردم میشنوم که «اینا رو نگاه کن، چه باحال». تا جایی که میتوانیم آزادانه صحبت میکنیم و هیچ مسئلهای در این مورد با آنها ندارم اما بعضی مقاطع هست که باید تفاوت پدر و فرزند مشخص شود و این که چه کسی چه کلماتی را میتواند بر زبان بیاورد و چه کسی نمیتواند. این همان قدر که میتواند جزو مواهب پدر بودن به حساب آید، مسئولیت هم به همراه میآورد. خوشبختانه چارلز و تنیسون (پسرهای راسل کرو) بسیار فهمیدهاند و در این مورد مشکلی با آنها ندارم. آنها همان قدر که به خاطر بازی در فیلمهایم از من دور بودهاند، با من هم بودهاند و به مکانهای زیادی با یکدیگر سفر کردهایم. این باعث میشود لحظات خاصی با فرزندانت داشته باشی. لحظاتی که همیشه در ذهنت ماندگار میشوند. خوشبختانه آنها بابت امتیازهایی که دارند اصلا به کسی فخرفروشی نمیکنند و بچههای فروتنی هستند. اگر آنها به همین صورت بمانند مایه افتخار من خواهند بود.
همین الان هم در کار خودت تقریبا به هر چه میخواستی دست یافتهای. برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شدهای، کارگردانی کردهای و یک سریال هم که در حال پخش داری. چیز دیگری باقی مانده که بخواهی به آن برسی؟
نباید درجا زد و قانع بود. من همیشه در حال تصمیمگیری برای حرکت بعدی خودم هستم. مطمئنا در بین همکارانم بازیگرانی هستند که لیستی از کارگردانانی که دوست دارند با آنها کار کنند تهیه کردهاند و منتظرند از طرف آنها با ایشان تماس گرفته شود و بگویند «در این فیلم نقشی برایت در نظر گرفتهایم. آیا حاضری کار کنی؟» من جزو این افراد نیستم. بگذار مثالی برایت بزنم. هر کس نقش «هملت» را به روش خودش بازی میکند و من هم روش خودم را دارم. شخصیت خودم را دارم و به روش خودم به فیلمنامههایی که برایم فرستاده میشود پاسخ میدهم. ابتدا کل فیلمنامه را میخواهم و بعدا جواب میدهم. مهم نیست نویسنده چه کسی باشد. اینها نگرانیهای مربوط به بعد از خواندن فیلمنامه هستند که کارگردان چه کسی باشد و کدام کمپانی تهیه فیلم یا سریال را برعهده دارد.
برگردیم به «بلندترین صدا». چقدر سخت بود که خودت را با این نقش، مخصوصا اضافهوزنی که دارد، وفق بدهی و بعدا دوباره لاغر شوی؟
برای این که به ابعاد راجر آیلز برسم باید خیلی دقیق حساب و کتاب میکردم. یکی بودن ابعاد هندسی من و راجر مهم بود ولی قد من از او بلندتر است و برای این که تا حد امکان شبیه او شوم باید کت و شلواری به تن میکردم که چاقتر نشانم دهد. خوشبختانه همین جوری هم اضافه وزن داشتم، بنابراین افزایش وزن زحمت زیادی نداشت. اما درمورد کاهش وزن. در نقشهایی که سالها قبل بازی کرده بودم پس از افزایش وزن به سرعت برای کاهش وزن اقدام کردم که اشتباه بود. این دفعه به آرامی این کار را کردم و هنوز هم در حال کاهش وزن هستم. امیدوارم نقش بعدی که به من پیشنهاد میشود به این صورت باشد که نقش یک شخصیت لاغر را بازی کنم، چون چاق شدن و لاغر شدن مجدد این دفعه واقعا سخت بود.
برای درک بیشتر این نقش با خانواده مورداک هم صحبت کردی؟
بسیاری از خبرنگاران این سوال را مطرح کردهاند. در هر صورت او یک استرالیایی است و من یک نیوزیلندی و وجه اشتراک زیادی با هم داریم. این طبیعی است که بخواهی در اتاقی باشی که راجر آیلز و مورداک در آن با هم جلسه میگذاشتند. اصلا این جزو استانداردهای کار ماست و دیر یا زود چنین اتفاقی میافتد. طبیعتا با آنها ارتباط برقرار کردم و صحبت هم کردم اما فکر میکنم این غیرمنصفانه است که آنها را به خاطر این قضیه زیر ذرهبین قرار داد و از آنها سوال کرد واقعا چه اتفاقی افتاد؟ بنابراین سعی کردم با کمترین سوال، به جوابهای لازم برسم و سوال اضافی طرح نکنم. من با وندی دنگ (همسر سابق مورداک) تماس گرفتم، با او ملاقات کردم و کلی اطلاعات درمورد راجر و مسائل پیرامون او از وندی گرفتم.
این که با یک استرالیایی دیگر (نائومی واتس) همکار بودی، چه حسی داشت؟
البته این اولین بار نبود. ما در سال ۱۹۹۱ در مجموعه «Brides Of Christ» برای شبکه ABC با یکدیگر همبازی بودیم. نائومی شوخ و سرگرمکننده است. این که بعد از سال ۱۹۹۱ دوباره به عنوان دو آدم بالغ با یکدیگر همبازی شدیم و دیدن این که چه بازیگر فوقالعادهای است و تبدیل به چه هنرمندی شده برای من مایه افتخار است. برخی از صحنههایی که با هم بازی کردیم بسیار تهاجمی بود، مثل صحنهای که او را از پشت گرفتم اما خوشبختانه هیچ مسئلهای با هم نداشتیم و دلخوری پیش نیامد. او یک بازیگر کاملا حرفهای است و وقتی درمورد این صحنه از او پرسیدم مشکلی با این قضیه نداری؟ گفت: «بیخیال بابا. بیا سریع انجامش بدیم و بریم سر صحنه بعدی.» او نائومی واتس است و همبازی شدن با او همیشه مایه خوشحالی است.
درمورد اخبار و رسانهها بگو. آیا خودت را جزو آدمهایی میدانی که معتاد به خواندن اخبار هستند؟
من متعلق به نسلی هستم که سر میز صبحانه، روزنامه میخواندند و از اخبار آگاه میشدند اما مدتهای زیادی است که اعتمادی به اخبار و مطالب رسانهها ندارم. براساس تجربه شخصی خودم میگویم آنها میتوانند هرچه که بخواهند درمورد من منتشر کنند بدون این که نیازی به سنجش صحت نوشتههایشان حس کنند. زمانی من در مزرعه خودم با اسبهایم سرگرم بودم اما آنها از حضور من در یک کلوب شبانه در نیویورک خبر میدادند! به همین دلیل است که میگویم اعتمادی به رسانهها ندارم.
در این سریال نقشی کسی را بازی میکنی که رفتار نامناسبی با بسیاری از زنها داشت. چکار کردی که بقیه با ایفای نقش این شخص توسط تو در صحنه فیلمبرداری راحت باشند؟
اول باید مطمئن میشدم که رابطه مشخص و تعریفشدهای با هر یک از بازیگران و عوامل دارم و بین ما یک رابطه حرفهای با تفاهم کامل برقرار است و اگر قرار است تماسی در کار باشد، صرفاً براساس فیلمنامه است نه یک خواست شخصی. این مورد مخصوصا در رابطهای که با بازیگران زن این سریال داشتم صادق بود. با آنها بدون کوچکترین سوءتفاهمی کار کردم و همه از نتیجه کار راضی بودیم. یک جمع حرفهای و کامل بودیم که همه در طول تولید این مجموعه اقلا هفتهای ۴ روز باید روی صندلی گریم مینشستیم. به محض این که دستور کات داده میشد همگی تبدیل میشدیم به دوستان همیشگی و شروع میکردیم به شوخی کردن، خوردن ساندویچ و قهوه و تعریف جوک. کلا کار تلخی بود و همین چیزهاست که تلخی کار را قابل تحمل میکند. خوشبختانه روابط سالم بود و در صحنه فیلمبرداری تنش نداشتیم.
راجر آیلز آدمی بود که حضورش در هر جمعی باعث ایجاد استرس و ارعاب میشد. آیا زمانی که این مینیسریال تولید میشد چنین آدمی بودی؟ اصلا خودت را چنین آدمی میدانی؟
اگر راجر چنین آدمی بوده (البته به من بارها گفتهاند راجر چنین آدمی بوده است) من سعی میکردم فقط نقش آن آدم را بازی کنم وگرنه تمرکز کردن روی انجام آن حرکات واقعا سخت است. من سابقه برخورد با دیگران را دارم، حتی با خبرنگاران. اما چیزی که رسانهها از من به دیگران شناساندهاند چهره واقعی من نیست. اگر در حالی که با من صحبت میکنی، میبینی به جایی خیره شدهام احتمالا به این دلیل است که در حال فکر کردن به یک نقاشی در فلورانس هستم اما ممکن است از دید تو یک آدم عوضی و بیادب به نظر بیایم که هیچ احترامی برای مخاطبش قائل نیست. حالا متوجه شدی چرا میگویم اعتمادی به مطالب رسانهها ندارم؟
منابع: holmesplace, stuff.co.nz
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |