زندگی نامه رابعه غفاری بازیگری با زندگی شبیه به فیلم ها!
مجله اینترنتی کولاک: رابعه غفاری یک زندگی استثنایی داشته. او بازیگر، مستندساز و تدوینگر فیلم است که با شیرین نشاط و تونی کوشنر کار کرده است. او داستانهای زیادی به فرمهای مختلف گفته اما زمانی که به یک قاضی بازنشسته و همسرش در ایران پیش از انقلاب فکر کرد میدانست که این داستان متفاوت است. غفاری شروع به نوشتن یک فیلمنامه کرد که به نخستین رمانش “زنده نگه داشتن خورشید” تبدیل شد.
به گزارش ایبنا، الکتریک لیترچر با غفاری درباره ترجمه فیلم به داستان، تغییر ایدهها به کاراکترها و لذت نوشتن رمان که آن را تجربهای لذتبخش توصیف میکند به گفتوگو نشسته است. خواندن این رمان هم به همین اندازه لذتبخش است. حتا در غمانگیزترین لحظات آن هم لذت جاری است.
خواندن “زنده نگه داشتن خورشید” باعث میشد مرتب گرسنه شوم. نوشته شما درباره غذا واقعا فوقالعاده است و آن را در قلب رمان حفظ کردید. آیا قصد داشتید داستانتان را حول محور غذا بسازید؟
این را از خوانندگان زیادی شنیدم! نوشتن درباره غذا از سوی من آگاهانه نبود، اما غذا بخش بزرگی از فرهنگ است. هرجای دنیا که بروید اول از همه با غذا درگیر میشوید. اما به این موضوع فکر نکرده بودم. صحبت درباره چیزی که خانواده در “زنده نگه داشتن خورشید” میخورند به طور طبیعی وارد داستان شد –برنج، تهدیگ و تمام غذاها در نخستین نهار بزرگ خانواده.
دوست دارم درباره کارتان به عنوان مستندساز و تدوینگر فیلم بدانم. “زنده نگه داشتن خورشید” یک کتاب بصری است. از تجربهتان در فیلمسازی چطور برای خلق جزئیات بصری روی کاغذ استفاده کردید؟
این کتاب در اصل یک فیلمنامه بود که در سال ۲۰۰۶ بعد از نخستین باری که به ایران برگشتم نوشتم. بعد از آن روی فیلم کار کردم: ساختن مستند، بریدن فیلم و کار در شرکت تهیه فیلم. به عنوان یک بازیگر هم تعلیم دیدم و در تئاتر و فیلم بازی کردم. نوشتن فیلمنامه برایم منطقی بود، اگرچه خودم را یک نویسنده نمیدانستم. با این فیلمنامه به انستیتو ساندنس و فستیوال برلین راه پیدا کردم و این به من اعتماد به نفسِ نوشتن داد. اما ساختن فیلم کار بسیار دشواری است و نیاز به مقدار زیادی سرمایه دارد، بنابراین تصمیم گرفتم این داستان را به رمان تبدیل کنم، چون میتوانستم. میتوانستم یک رمان را بدون چیزهایی که برای تولید یک فیلم نیاز است، تمام کنم. اینطور شد که به یک کتاب تبدیل شد.
کار کردن به عنوان تدوینگر زمانی که شروع به نوشتن کردم به شدت به من کمک کرد. وقتی مستندها را ویرایش میکنید، ساعتها بریدهفیلم دارید. باید آن ساعتها را به یک داستان تبدیل کنید. این تجربه به من یاد داد که یک ساختار بسازم. به من یاد داد که چگونه به صحنه وارد شوم و کدام لحظات را کنار هم قرار دهم. آموزش دیدن به عنوان یک بازیگر نیز به من کمک کرد. کمک کرد تا کاراکترها را بپرورانم، دیالوگ بنویسم و ببینم که وقتی کاراکترها ارتباط برقرار میکنند چه اتفاقی میافتد. میدانید، نوشتن رمان یکجورهایی شبیه به ساختن فیلم است. رمان و فیلم عناصر مشابهی دارند اما رماننویس همه کارها را خودش انجام میدهد. بازیگری، کارگردانی، طراحی صحنه و همه این کارها را به تنهایی در سرتان انجام میدهید.
آیا تنها کار کردن برایتان رهاییبخش بود؟
خیلی دوست داشتم. نوشتن این کتاب تجربه لذت بخشی بود. میخواهم دوباره و دوباره این کار را بکنم –تا جایی که میتوانم نوشتن را ادامه دهم. شاید دوستش داشتم به این خاطر که ساختاری نداشتم. هیچکس از من انتظار نداشت که یک رمان بنویسم. به علاوه، درست نوشتن یک بخش یا پاراگراف، هیجانانگیز است. وقتی روی این کتاب کار میکردم به من حس خاصی از معنا داد. دائما احساس موفقیت میکردم که خندهدار بود، چون اگر به کسی بگویید که “امروز یک پاراگراف عالی نوشتم و خیلی خوشحالم چون این کار را درست انجام دادم” شما را درک نمیکند. اما احساس فوقالعادهای بود. اگرچه به طرزی باورنکردنی دشوار هم بود. نقاط کور بسیاری داشت. باید بارها و بارها آن را بازنویسی میکردم، همه چیز را برمیچیدم و دوباره کنار هم می گذاشتم. اما همچنان تجربه لذتبخشی بود.
میتوانید بیشتر درباره آن نقاط کور صحبت کنید؟
بعضیها ساده بودند: زیاد از حد یا کمتر از چیزی که باید نوشته بودم. هیچ ایدهای نداشتم که چطور یک شخص را وارد اتاق کنم. هرگز نمیدانستم که چقدر باید توضیح بدهم. یا اینکه کاراکترهای بیروحی وجود داشتند که به رنگ نیاز داشتند. دوباره-کاری زیادی داشت. مدتی طول کشید تا با بد نوشتن احساس راحتی کنم، چون این میل شدید را دارم که اولین تلاشم بینقص باشد.
بزرگترین اتفاق داستان، انقلاب است، که آن را تنها با نامههایی کوتاه از مجید، شخصیت اصلی داستان، به خانوادهاش نشان میدهید. چطور شد که تصمیم گرفتید انقلاب را به جای بزرگ کردن، از طریق نامه بنویسید؟
در این تصمیم دو عامل نقش داشت. یکی این بود که من آنجا نبودم. من و خانوادهام چند ماه قبل ایران را ترک کرده بودیم. من با اعضای خانوادهام که آنجا بودند صحبت کردم، خواندم و فیلمهای مستند دیدم، اما خودم آنجا نبودم. فاکتور دیگر این بود که نمیخواستم انقلاب نقطه مرکزی داستان باشد. میخواستم آن را در پسزمینه حفظ کنم. فکر میکنم کتابهای دیگر باید درباره انقلاب مردم ایران بنویسند و امیدوارم افراد بیشتری در این باره بنویسند، اما من نه. میخواستم آن را از منظر چشم یک پرنده ببینم.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |