خشایار الوند رفت اما خاطراتش دفن نشد!
مجله اینترنتی کولاک: امروز جمعیت زیادی یکجا جمع شده بودند تا به صورت ویژه با خشایار الوند خداحافظی کنند.
در میان جمعیت می شد به وضوح چشم های نگران و نگاه های مضطربی را دید که مثل یک سال و نیم قبل الوند به دنبال یک جواب ساده از یک سوال پیچیده بودند. سوالی که شاید تا کنون بارها ذهن همگی ما را درگیر خود کرده باشد.
ما همیشه به دنبال یافتن سرنخ هایی از شرح حال دنیای پس از مرگ هستیم و هیچ وقت هم به یک جواب قانع کننده نرسیده ایم.
امروز وقتی خشایار را می خواستند داخل قبر بگذارند دلم می خواست صدایش کنم و از او بپرسم عزیز دل! یادت باشد که در یکی از شب ها به خوابم بیابی و از دنیایی برایم بگویی که تصور آن هم برایم خوف انگیز و ملال آور است.
از درون قبر برایمان بگویی از تاریکی و فشار شب اول…حتی از دلتنگی هایت برایم حرف بزنی و از اندوه دوری از خانواده ات…
امروز وقتی خشایار روی دست مردم راهی خانه ابدی بود تمام این پرسش ها را در ذهنم مرور می کردم. وقتی صدای گریه و ضجه همسر و فرزندش را شنیدم بی اختیار بغض کردم و برای لحظه ای خودم را در دنیایی از اندوه و تنهایی حس کردم که هیچ جوری نمیشد در میان کوچه پس کوچه هایش اثری از دلخوشی دوباره پیدا کرد.
گویی که دنیا در همین جا به خط پایان می رسید و گریه آخرین گزینه ای بود که می شد با در آغوش کشیدن آن برای لحظه ای نفس کشید.
من انگار که با خود خشایار خاک شدم.دلم لبریز از حس غریب رفتن بود و از دنیا و زرق و برق هایش دل بریده بودم.خیلی دوست داشتم که به همه مردم بگویم اینجا آخر دنیاست و همه ما دیر یا زود باید به دنیای غریبانه اموات ملحق شدیم.پ س بیایید با هم مهربان باشیم.ب یایید بذر محبت در دلهای یکدیگر بکاریم و لااقل آنقدر وجودمان مایه آرامش باشد که به وقت رفتن همه حسرت نبودنمان را بخورند.
برای خشایار الوند هم طلب آمرزش و آرامش می کنم و حرف دیگری ندارم.اگر هم حرفی مانده باشد درون سینه است و همسایه دیوار به دیوار بغضی سنگین که گفتنی نیست!
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |