چهره هاسلبریتی ایرانی

سیزده بدر جمشید مشایخی در بهشت

مجله اینترنتی کولاک ؛ سید امید صادقی

سیزده بدر در بهشت

انقراض کامل نسل دوست داشتنی!

سیزده بدر تمام شده بود و مردم با تمام بی حوصلگی و دل مردگی بی سابقه ای که با آن کلنجار می روند سبزه ها را در افق کمرنگ یک دنیای خالی از امید گره زده بودند تا برای آغاز سال جدید کاری راهی منزل شوند. اما در همان هنگامه پرهیاهو که صدای بوق ماشین ها در تمام جاده ها و خیابان های پرترافیک کشور شنیده می شد یک نفر آرام از آسمان استاد را صدا زد و با کلامی سیاه که از ته گلو رها شده بود یواشکی در گوش او گفت: جمشید بلند شو تا برویم که نوروز تمام شد!
حالا نوبت جمشید مشایخی بود که کوله بار سفر را ببندد و به جایی برود که ما به آن می گوییم بهشت!
استاد که بازمانده یک نسل طلایی و دوست داشتنی از سینمای کهن ایران بود بر خلاف اسم و رسم سنگین و پرآوازه اش خیلی بیصدا بار سفر بست و بسیار آرام ار دنیای ما رفت.


او دقیقا در یک روز سبز بهاری ما را تنها گذاشت تا همیشه یادمان باشد که اگر در سیزدهمین روز عید خواستیم سبزه ها را به عشق مشکل گشایی از کارها گره بزنیم جمشید مشایخی را در میان هلهله سیزده بدری خودمان فراموش نکنیم و هر سال در همان روز بگوییم چقدر جایش در در دنیای ما سبز است.
استاد این اواخر به حدی دل نازک شده بود که خودش هم دیگر میلی به ماندن در دنیای ما نداشت. هر چند شاید برخی آدم های متحجر منت بر سر او بگذارند و بگویند برو خدا را شکر کن که اجازه دادیم در وطن خودت بمیری! اما هنوز بغض سنگین استاد در تمام مصاحبه هایی که این اواخر از او دیدیم مثل”پتک”بر سرمان کوبیده می شود و به نظر می رسد جمشید را در حالی باید کفن کنیم که خیلی به او بدهکاریم. البته بدهی ما به امثال بهروز وثوقی که ۴۰ سال از عمر هنری او را دستی دستی خاکستر کردیم خیلی بیشتر از بدهی به جمشید مشایخی است اما یک حس مشترک در مرگ تمام هنرمندان قبل از انقلاب وجود دارد که حاکی از دل پرخون آنها از برخوردهای تحقیر آمیز و کم لطفی هایی است که از جانب دولتمردان ما در حق نسل هنرمندان قبل از انقلاب روا شد.
هنوز فراموش نکرده ایم که همین چند روز قبل جمشید مشایخی را به یک برنامه تلویزیونی برده بودند تا از حرفهای پیرمرد برای ماست مالی یک واقعیت تاریخی سوءاستفاده کنند اما استاد در آخرین مصاحبه اش حرفهایی را درباره مرگ غلامرضا تختی بیان کرد که عین واقعیت بود اما به هر حال در این مملکت عده ای هستند که همیشه از شنیدن حرف حق دچار تشنج می شوند و به دنبال تحریف تاریخ و وقایع نگاری به آن شکلی هستند که باب میل خودشان باشد!
اما امثال جمشید مشایخی هم کم نیستند که حاضرند بمیرند اما بلندگوی جریانات دروغگو و عوام فریب نشوند. او در همین روزهای آخر نیز از مسائلی گلایه کرد که درد دل بسیاری از هنرمندان است.
من این اواخر در ملاقاتی که در بیمارستان با استاد داشتم حرفهایی از زبان او شنیدم که برایم جالب بود و تازگی داشت. مشایخی در یک گپ صمیمانه که با هم داشتیم به رفاقت دیرینه و نزدیک با بهروز وثوقی اشاره کرد و در بخشی از حرفهایش گفت:”یکی از خاطرات خوب من از فیلم هایی که در آن ایفای نقش کردم بازی در فیلم ماندگار قیصر بود. من در آن فیلم با بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی بازی کردم و یادم می آید که بهروز خیلی عالی دیالوگ ها را حفظ می کرد. من در تمام سال هایی که با هنرمندان مختلف در فیلم های زیادی بازی کردم هیچکس را مثل بهروز ندیدم که آنقدر در حفظ کردن دیالوگها مسلط و توانمند باشد.چون برخی دیگر از بازیگران را هم دیده بودم که اسم و رسم بزرگی داشتند اما یک دیالوگ را باید صد بار می خواندند تا آن را حفظ کنند اما بهروز کافی بود یک یا دو بار یک دیالوگ سخت را بخواند. عین همان کلمات را در فیلم بیان می کرد. دقیقا مثل همان سکانس های سختی که در فیلم قیصر از او به یادگار مانده است.”

مشایخی در بخش دیگری از حرف هایش به خاطرات جالبی که در یکی از فیلم هایش در اصفهان داشت اشاره کرد و جوک هایی هم تعریف کرد که بی ارتباط با همان خاطرات اصفهان نبود. او در قسمتی از حرف های خود به این نکته هم اشاره کرد که از ابتدای انقلاب به رغم اینکه می دانست چه خطوط قرمزی برای هنرمندان وجود دارد اما همواره در رک گویی و صراحت کلام نفر اول بود و هیچوقت اسیر محافظه کاری و تملق و چاپلوسی جریانات حاکم نبود.
مشایخی به این نکته هم اشاره کرد که من همان اوایل که هیچکس جرات نمی کرد چنین حرف هایی را مطرح کند رک و صریح گفتم که هر کسی اختیار زندگی خودش را دارد. اگر کسی دلش می خواهد مشروب بخورد به من و شما مربوط نمی شود. ما مسئول بهشت و جهنم رفتن مردم نیستیم و باید اجازه دهیم که مردم ایران در یک فضای آزاد راه خود را انتخاب کنند”
حرف های جمشید مشایخی در حالی در ذهن من مرور می شود که حالا باید برای به خاک سپردن او آماده شویم.
استاد برای همیشه دستش از دنیا کوتاه شد و رفت.
دنیا بماند برای آدم هایی که نفسشان از دروغ و ریا و تزویر بوی تعفن می دهد!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا