آخرین فصل سال یعنی فصل زمستان که فصل سپید سال نیز می باشد با هجوم سرما و زیبایی های خاص خودش امید را به ما می آموزد ، امیدی که بگوید بعد از تمام سردی ها و خشکی ها و کرختی ، سرسبزی و طراوت و نشاط می آید. در اینجا تعدادی از اشعار مخصوص این فصل را آورده ایم که می خوانید.
شعر زمستان
“زمستان “،زمستان است
نگاه سردتو بر من زمستان است
صدای سرد تو بر من زمستان است
بهار چشم تو بر من زمستان است
به گرمی دل نمیبندم
دلم لبریز از سردیست
در آغوشت پناهم نیست
چرا دنیا چرا دنیا
دلم از درد میسوزد
کسی با من موافق نیست
به درد خود گرفتارم
لبانم خشک از سردیست
صدایم مرده
دل خشکیده
دنیایم زمستان است
چرا دنیا چرا دنیا؟ …
(شعر زمستان از محمد داریونی)
………………..شعر زمستان…………………
شعر زمستان
وقتی زمستان آمد
از گل نشانه ای نیست
بلبل ها را از سرما
بر لب ترانه ای نیست
زمستان آمده باز
کرده پرپر گلها را
برگ زرد درختان
نشان دهد سرما را
ای بچه های گلرو
آمد فصل زمستان
برف و باران دوباره
می بارد از آسمان
ما بچه ها همیشه
با آنکه پرخروشیم
شال و کلاه خود را
فصل سرما می پوشیم
………………..شعر زمستان…………………
شعر زمستان
زمستون،تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه
باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زیر بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جدایی
چه سخته چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون
شعر زمستون از اخوان ثالث
………………..شعر زمستان…………………
شعر زمستان (کودکانه)
زمستونه زمستونه فصل تگرگ و بارونه
هوا شده خیلی سرد روی زمین پر از برف
چه خوبه کودکستان وقتی میشه زمستان
کلاغ های سیاه رنگ بخاری های روشن
وقتی بارون میباره دلم میخواد دوباره
برم به کودکستان میان آن گلستان
………………..شعر زمستان…………………
شعر زمستان (کودکانه)
گلوله گلوله برف میاد
سرد هوا زمستونه
سرمای بی حد هوا
تن ادمو می لرزونه
برف که میاد از اسمون
سفید می شه درختچه ها
شادی داره صفا داره
بازی توی پس گو چه ها
وقتی زمستون می رسه
همش بخاری روشنه
باید پوشید لباس گرم
که وقت سر ما خوردنه
………………..شعر زمستان…………………
زمستان است
زمین برفی و فصل زمستان
هوای ابری و درگیر باران
نمای مردۀ بی روح و بی جان
درختان، شاخه های لخت و عریان
شبیه دسته ای روح پریشان –
سفید ِ قله های ِ کوهساران
فضای خلوت ِ کوچه – خیابان
عبوری با قدمهای شتابان
نگاه از منظری در مه گرفته
سلام دستها در جیب پنهان
زمستان است زمستان است زمستان
هوا سرد است سرها در گریبان
شعر زمستان است از میکائل شریفی
………………..شعر زمستان…………………
شعر زمستان
شعر زمستان بی نهایت
زمستان سرد بر تن نیمه جانم
جولان می دهد
شب با سیاهی خود
درد سوزناکش را افزون میکند
زمستان یادآور روزهای سخت
زمستان سرآغاز عشقیست
که …
مرا برد با خود به دنیای دگر
آه . . .
هر دم از درد فزونش
لال میشوم …
لال میشوم و بی صدا
در میان همهمه گفته هایم
این زمستان سرد و بی روح
در سوزناکش رابه جای
خواهد گذاشت بر تن نیمه جانم . . . …
(شعر زمستان از ابوالفضل بهوندیوسفی)
………………..شعر زمستان…………………
شعر زمستان
رو زمستان فصل باران آمده است
موسم و باد بهاران آمده است
برف هایت روب کن از این سرا
که آن نگار مُلک یاران آمده است
پیرزن اینک عصایت را بگیر
رو که آن زیبای دوران آمده است
بقچه ات را پر کن از سرمای دی
رو که شور گلعزاران آمده است
چند در بالین تو در خواب بود
آن درختی که ز بوران آمده است
یاد آن روزی که از راه آمدی
گوئیا دنیای کوران آمده است
مشق کردی مرگ بودن را ز نو
گو که دنیا سوگواران آمده است
رو زمستان که آن بهار آمد ز ره
که آن بهشت کامکاران آمده است
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |