حجت الاسلام محمد فلاح منتشر کننده استوری های طنز با موضوع کرونا در اینستاگرام کیست؟
به گزارش کولاک نیوز ، درست در اوج همه گیری کرونا و در پراضطرابترین روزهای اسفند ۹۸ و فروردین و اردیبهشت ۹۹ که تمام خبرها حول آمار مبتلایان و فوتی های این بلای عالم گیر می چرخید، یک نفر مدام در فکر ساختن جوک های جدید برای دست انداختن این ویروس دردسرساز و کم کردن سایه سنگین آن از روی زندگی مردم بود! حجت الاسلام محمد فلاح.
خیلی طول نکشید که فضای مجازی و به ویژه صفحات اینستاگرام پر شد از استوری های خلاقانه حجت الاسلام محمد فلاح که سر به سر کرونا می گذاشت و در آن روزهای خاکستری و سراسر نگرانی، لحظاتی لبخند بر لب مردم می نشاند و البته از آموزش و هشدار هم غافل نبود. در آن میان، همه دنبال پیدا کردن خالق این پست ها و استوری های جذاب بودند و اغلب شگفت زده می شدند وقتی می فهمیدند یکروحانی جوان خنده روی مشهدی پشت تمام این شوخی ها با کروناست.
حجت الاسلام محمد فلاح ، فعال فرهنگی و مدرس ۳۵ ساله حوزه و دانشگاه، سال هاست با همین دست فرمان، در جاده ارتباط با مخاطبان جوان حرکت کرده و موفق شده خیلی ها – حتی قشر خاکستری – را با خود همراه کند.
در ابتدای شیوع ویروس کرونا، بعضیها با دیدن پستها و استوریهای طنز شما تصور میکردند مثل عدهای که بنا دارند با هر پدیده تلخ و شیرینی در جامعه شوخی کنند، هدف شما هم شوخی صرف و یکجور سرگرمی برای گذران روزهای سخت است. اما یک گشتوگذار سریع در صفحه شما و مرور اجمالی روند استوریهایتان در موضوعات مختلف، نشان میدهد نگاه طنازانه به مسائل، شیوه آگاهانهای است که شما برای ارتباط با مخاطب انتخاب کردهاید. برای شروع گفتوگو، از آن جرقه اول بگویید؛ همان اتفاقی که با وجود فضای سنگینی که در روزهای ابتدایی شیوع کرونا در ایران وجود داشت، باعث شد بهاصطلاح سر شوخی را با کرونا هم باز کنید.
اوایل که بحث شیوع ویروس کرونا مطرح شد و بهمرور کار به تعطیلی دانشگاه و قرنطینه رسید، موج سنگینی در فضای حقیقی و مجازی ایجاد شد و همهجا موضوع کرونا و آمار مبتلایان و فوتشدگان، نقل محافل بود. من بهوضوح در میان اطرافیانم میدیدم خیلیها زندگیشان زیر این موج سنگین اخبار منفی و ناگوار، مختل شدهبود. یکی از دنبالکنندگان صفحهام پیام دادهبود: “حاج آقا! مادرم بهقدری تحتتاثیر خبرهای کرون است که از زندگی سیر شده…”.
آن یکی می گفت: “من دارم آخرالزمان را به چشم میبینم. ما هم حتماً جزو قربانیان هستیم. من از آن آدمهای بدشانس هستم. حتماً کرونا میگیرم و حتماً هم میمیرم! ” وقتی شرایط را اینطور دیدم، فکر کردم باید برای شکستن این فضای ترس و ناامیدی وارد عمل شوم و از زبان طنز برای تلطیف شرایط کمک بگیرم.
بهاینترتیب، هر روز حدود ۷، ۸ استوری طنز با موضوع کرونا در صفحهام میگذاشتم که بعضیهایش تولید خودم بود و مابقی را هم از منابع دیگر جمعآوری میکردم. باید بگویم آنچه در ادامه اتفاق افتاد، برایم خودم هم غافلگیرکننده بود.
منظورتان بازخوردهاست؟ مثبت و امیدوارکننده بود یا…؟
بله. بسیار مثبت بود. آنقدر استقبال، زیاد بود که در همان ایام اوج شیوع کرونا حدود ۱۳۰۰ نفر به دنبال کنندگان صفحه ام اضافه شد؛ چیزی که انتظارش را نداشتم. این موضوع که من بهعنوان یک طلبه و روحانی، دارم مطالب طنز مینویسم و نگاه طنزآمیز به پدیدهای مثل کرونا را ترویج میدهم، برای همه جالب بود. حتی توجه اهالی رسانه و طنزنویسان هم به صفحه من جلب شدهبود. پیام میدادند و می پرسیدند: ” این ها را خودت می نویسی؟ “
وقتی متوجه می شدند اغلب استوری ها متعلق به خودم است، تشویقم میکردند و بعد از آن، خودشان هم مواردی را برایم ارسال میکردند تا در صفحهام منتشر کنم. درواقع قصدشان این بود حالا که یک نفر بهطور جدی وارد این حوزه شده و دارد حس خوبی به مردم منتقل میکند، کمک و تقویتش کنند. باقی کاربران هم با بازنشر گسترده پستها و استوریهایم، نشان دادند این شیوه مواجهه با کرونا را پسندیده اند.
در این میان، نگران بازخورد جامعه پزشکی و کادر درمان نبودید که بهشدت تحتفشار بودند و دغدغهشان، جدی گرفتهشدن خطر کرونا توسط مردم بود؟
اتفاقا من در دانشگاه علوم پزشکی مشهد و دانشگاه علوم پزشکی گناباد فعالیت دارم و بر همین اساس، بسیاری از افرادی که با آنها در ارتباط هستم و بسیاری از دنبالکنندگان صفحهام، از دانشجویان پزشکی و کادر درمان هستند، یعنی همان عزیزانی که در خط مقدم مبارزه با کرونا مشغول خدمت بوده و هستند. جالب است بدانید همین بچهها، از مهمترین مشوقان من بودند.
مکرر پیام میدادند که: “حاج آقا! ما این روزهای سخت را با استوری های بامزه شما سر میکنیم و کلی روحیه میگیریم. اصلاً هر روز اینستاگرام را چک میکنیم ببینیم شما چه استوری جدیدی گذاشتهاید.” در میان این واکنشهای مثبت، بعضی از این دوستان یک درخواست هم مطرح میکردند و میگفتند: “در کنار این شوخیهای روحیهبخش، پیامهای آموزشی هم بگذارید و مردم را آگاه کنید.” من هم این موضوع را مدنظر داشتم و از گذاشتن استوریهای آموزشی غفلت نمیکردم.
چه اتفاقاتی؟
من، مدیر فرهنگی مسجد الزهرا (س) در خیابان احمدآباد مشهد (حوالی بلوار وکیلآباد) هم هستم. در این مسجد به لطف خدا و با کمک مردم و همین دوستان مجازی موفق شدیم ۴۰ میلیون تومان ارزاق تهیه کنیم و در قالب ۲۰۰ بسته ۲۰۰ هزار تومانی، به خانوادههای دارای بیمار مبتلا به کرونا، نیازمندان آبرومند و کارگران بیکار شده تقدیم کنیم. در این میان، بستهبندی حبوبات این بستهها، توسط بچههای همین صفحه مجازی من انجام شد. یک پست گذاشتم و نوشتم: “باید ۶۰۰ کیلو حبوبات را بستهبندی کنیم. کی میاد کمک؟” و تعدادی از این دنبالکنندگان عزیز که هیچگونه آشنایی هم با هم نداشتیم، آمدند و زحمت این کار را کشیدند.
در همان روزها، یکی از دنبالکنندگان که همیشه به من لطف داشت، پیام داد و شمارهاش را فرستاد و گفت: “حاج آقا! اگر برای توزیع بستهها به کمک نیاز داشتید، خبرم کنید.” اتفاقاً در روز توزیع وقتی یک جای کار گره خورد، یاد او افتادم و تماس گرفتم. وقتی آمد، واقعاً غافلگیر شدم؛ یک آقای ۶۰ ساله در مقابلم ایستاده بود! گفتم: شرمنده، نمیدانستم…وگرنه زحمت نمیدادم. گفت: “به خدا خوشحال شدم تماس گرفتید. هر وقت هر کاری داشتید، روی من حساب کنید.”
این هم از آن نکات جذاب کمتر شنیده شده درباره شماست؟ یعنی حاج آقا فلاح امروز، شخصیت متحول شده ای است که هیچ شباهتی با گذشتهاش ندارد؟
بله. دوره دبیرستان، دوره سرگشتگی من بود. اهل درس خواندن نبودم و دیپلم انسانی را به زور و با معدل ۱۲ و خردهای گرفتم. حتی حاضر نشدم پیشدانشگاهی بروم و وارد بازار کار شدم. آن روزها در یک مغازه لباسفروشی در یک پاساژ در نزدیکی حرم امام رضا (ع) کار میکردم. تازه جوانی بودم با موهای بلند، فرق از وسط باز کرده و عاشق تیپ سِت لباس و شلوار جین. در این مسیر تا آنجا پیش رفتم که شخصیت محبوبم، جوانک شری در همان پاساژ شد که مدام دعوا راه میانداخت و تفریحش، آزار و اذیت زائران بیپناه بود! خلاصه آنقدر از مرحله پرت شدهبودم که دلم میخواست شبیه او شوم. اما در همان ایام خدا یک نفر را سر راهم قرار داد که مسیر زندگیام را عوض کرد.
اسمش «هادی» بود؛ یک جوان خوشسیما، با محاسن زیبا که خیلی زود فهمیدم اخلاق و افکارش از چهرهاش زیباتر است. یک روز ظهر که تنها دم در مغازه ایستاده بودم، جلو آمد و سر صحبت را باز کرد. هرچه پیش رفتیم، دیدم چه حرفهای حکیمانهای میزند! چنتهاش پر بود از آیات و روایات و اشعار زیبا. کمکم با او دوست شدم. کارم را رها کردم و با یک سوم حقوق رفتم در مغازه محقر پارچهفروشی آقا هادی ۲۳، ۲۴ ساله و شروع به شاگردی کردم. آرامآرام شناختمش؛ خیلی اهل کتاب و مطالعه بود. هزار شعر بیت حفظ بود. در محضر پدربزرگی که عالم دینی بود، بزرگ شدهبود و ایمان درست و اخلاق خوشی داشت. اینطور بود که در ۳، ۴ ماهی که در مغازهاش بودم، من مدام سئوال میکردم و او جواب میداد. ارتباطم با آقا هادی جوری شدهبود که مجذوب شخصیتش شدهبودم و انگار فقط او را میدیدم. مادرم تعریف میکرد: “۲ مرتبه در برگشت از حرم به مغازه آمدم و در مقابلت ایستادم، اما تو مرا ندیدی! ” یعنی آنقدر محو آقا هادی و حرفهایش بودم که دیگر حواسم به هیچ چیز نبود.
نتیجه آشنایی با آقا هادی و تاثیرگذاری عمیقش بر شما، چه بود؟
آنقدر شیفته آقا هادی شدهبودم که رفتهرفته شبیهش شدم. اما او فقط بلندم نکرد بلکه مرا به بالا پرتاب کرد. یعنی طوری مرا به لحاظ فکری و اعتقادی و شخصیتی ارتقا داد که یک آدم دیگر شدم. اما اتفاقی که حسابی تکانم داد را مادرم باعث شد. اوایل آشنایی با آقا هادی، یک روز وقتی صبح اول وقت میخواستم سر کار بروم، مادرم راهم را سد کرد. یکدفعه زد زیر گریه و گفت: “محمد! داری چه کار میکنی؟! ” گفتم: چطور مگه؟ چی شده؟! گفت: “خواب دیدم در همین کوچه، مردم دو طرف ایستادهاند و آقا امام زمان (عج) سوار بر اسب دارند عبور میکنند. به جلوی خانه ما که رسیدند، رکاب اسبشان را گرفتم و گفتم: آقا! هوای این بچه مرا داشتهباشید. آقا (عج) فرمودند: محمد؟ من دست او را گرفتهام. خودش دارد دستش را میکشد… ” این جمله، دلم را تکان داد. راستش را بخواهید، آنقدر دچار غفلت شدهبودم که فکر میکردم فراموشم کردهاند. اما با خواب مادرم فهمیدم آقا (عج) مرا رها نکرده بلکه این منم که خودم را از او دور کردهام. آن روز پابهپای مادرم گریه کردم و بعد از آن، دنیا برایم جور دیگری شد.
آن خواب انگار به صورتم سیلی زد و مرا از خواب پراند. بعد از آن بیشتر سراغ آقا هادی رفتم و در همان ۳، ۴ ماه همنشینی با او، بهکلی ارزشهایم و دنیایم تغییر کرد. حتی لباس پوشیدنم هم عوض شد و آن لباسهایی که یک روز عاشقش بودم را دور انداختم. شروع کردم به مطالعه و کمکم با دوستان جدیدی هم آشنا شدم که اغلبشان طلبه بودند.
همین دوستان هم باعث گرایش شما به تحصیل در حوزه شدند؟
نه. آن هم یک داستان شیرین دارد. یکبار با دوستان طلبهام برای زیارت به قم رفتهبودیم که فرصتی فراهم شد به دیدار مرحوم آیتالله مشکینی هم برویم. در آن دیدار صمیمانه، ایشان چند جملهای با هرکدام از حاضران صحبت میکرد. نوبت به من که رسید، پرسید: “شما هم طلبهاید؟ ” گفتم: نه متاسفانه. آیتالله مشکینی حرفش را با یک سئوال ساده ادامه داد و گفت: “خب، چرا طلبه نمیشوید؟ ” و همین سئوال ساده، آتش به جان من انداخت. بعد از آن، جدل من با خودم شروع شد. از خودم میپرسیدم: چرا طلبه نمیشوم؟ میترسم؟ خجالت میکشم؟ مشکلم چیست؟ چرا فکر میکنم من به درد طلبگی و طلبگی به درد من نمیخورد؟… درواقع، آقا هادی با حرفهایش زمینه را برای تغییر مسیر من آماده کرده بود، اما تلنگر نهایی را همان سئوال آیتالله مشکینی به من زد و باعث شد تصمیم نهایی را بگیرم. خلاصه در سال ۸۲ وارد حوزه شدم و حالا ۱۷ سال است در این کسوت، تلاش میکنم با شیوههای مناسب و جذاب، افراد جامعه و بهویژه جوانان شبیه خودم را با زیباییهای دین آشنا کنم.
اما صحبت پایانی ام در تجلیل از ملت شریف ایران است. مردم ما در آزمونهای متعدد ملی، عیار خود را نشان دادهبودند اما در آزمون های جهانی، معیار مشخصی وجود نداشت که عملکرد ملت ایران ارزیابی شود. کرونا، با گسترش عالمگیرش، این فرصت را فراهم کرد که عیار مردم ایران به رخ همه دنیا کشیده شود. در آزمون جهانی کرونا، بدون شک مردم ایران، برنده میدان بودند. در شرایطی که مردم و مسئولان اغلب کشورها در مواجهه با تبعات شیوع ویروس کرونا رفتارهای نامناسبی از خود نشان دادند، مردم ما با روحیه همدلی و فداکاری، باز هم به کمک همدیگر آمدند و حماسهای خلق کردند که در تمام دنیا بینظیر بود.
وقتی در بیمارستان امام رضا (ع) حضور داشتم، سری هم به دفتر کمیته خیرین بیمارستان زدم که اگر چیزی لازم دارند، با کمک دوستان و خیران تهیه کنیم. اما برخلاف انتظارم، مسئول کمیته گفت: ” کمبودی نداریم. از ابتدای ماجرای کرونا، همه مدام دارند تماس می گیرند برای ارائه کمک. فلان شرکت می گوید: آب میوه تمام ۱۳۰۰ نفر پرسنل بخش کرونای بیمارستان با من. آن یکی شرکت می گوید: آب معدنی موردنیاز آن ها هم با من. فقط هم شرکت ها نیستند. یک نفر تماس گرفت و گفت: این عزیزان مدام با الکل و مواد شوینده سر و کار دارند و پوست دستشان آسیب میبیند. من یک مدل کرم مرطوب کننده مرغوب برای تمام این ۱۳۰۰نفر تهیه کردهام… دیگران هم برای تقدیر از کادر درمان، به قدر وسع خودشان هدایای مختلفی را برای آنها و فرزندانشان میآورند.”
خلاصه یادمان نرود که دزدی، اختلاس و فساد اقتصادی در تمام دنیا هست. چیزی که مطمئنم در هیچکجای دنیا پیدا نمیشود، همین مردم مهربانی است که ما داریم؛ مردمی که انسانیت و نوع دوستی شان تازه در دل بحرانها شکوفا میشود. مطمئنم حتی کشورهای اسلامی هم چنین مردمانی ندارند…
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |