خلاصه داستان قسمت ۲ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت ۲ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود.
قسمت ۲ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
کومرو پیش چاتای می رود و با خنده و شوخی موضوع را بهش می گوید و در آخر میگه که شب به یک مهمانی دعوت شده و میخواد به آنجا برود. چاتای تو خودش میره و حساسیتش نمایان میشود که کومرو بهش میگه که یادت نره من متاهلم و دیگه باید به خانه خودم برم. وقتی عمر به خانه بر میگردد، پرستار پدرش بهش خبر میدهد که دیگه من الان زن پدرتم ما دیشب با همدیگه عقد کردیم، عمر یا شنیدن این خبر خیلی عصبانی می شود و دعوا میکند. او بهش می گوید که باید این عقد را هرچه زودتر باطل کنی، پرستار عصبانی شده و می رود. فردی به اسم سدات پیش فیضا می رود، فیضا با دیدنش استرس میگیرد. سدات دنبال طلبش اومده که فیضا برای دادن طلبش ازش مهلت میخواد. سدات بهش میگه من حواسم بهت هست، نزدیکتم، منتظر خبرم ازت. پدر عمر از حمام بیرون میاد و حالش چندان خوب نیست به خاطر همین دراز میکشد که عمر میاد و باهاش دعوا میکند. بهش میگه که چرا با اون زن ازدواج کردی؟
اون فقط دنبال پول توعه، پدرش با عصبانیت این حرفشو انکار میکنه و بهش میگه که همچین چیزی نیست بهتره مانع خوشبختیه من نشی. اندر و امیر و جانر به رستوران عمر می روند و آنجا بهشون میگه که من مطمئنم چاتای و فیضا باهم تو رابطه هستند و اینو من به همتون ثابت میکنم. فیضا تو شرکت به بخش مالی می رود تا اگه میشه پیش پرداختی بگیره که بهش میگن اول باید به چاتای خبر بدهند بدون خبر دادن بهش اجاره ندارم بدم. فیضا وقتی اینو میشنوه از پول گرفتن کلا منصرف میشه و میره. سدات وقتی به امور مالی میرود مسئول اونجا بهش ماجرارو میگه. عمر که خیلی کلافه و عصبی است به رستوران میره و موضوع ازدواج پدرش را با پرستارش واسه امیر و جانر تعریف میکند و بهشون میگه اگه راه حلی دارین لطفا بهم کمک کنین نمیدونم باید چیکار کنم.
جانر که یادش میاد اندر یه مشکلی شبیه این مشکل عمر را داشته بهس میگه من شب با اندر حرف میزنم یه راه حل پیدا میکنیم غصه نخور. کومرو وقتی به خانه برمیگرده، تو خونش موش میبینه و جیغ میکشد که ییلدیز و آسمان با شنیدن صدای جیغش دلیلشو میپرسند که کومرو میگه تو خونه ام موش داره ییلدیز بهش میگه تا زمانی که سم پاشی کنی خونه رو موشو گیر بندازی بیا پیش من که کومرو می رود تا ساکو ببندد و پیش ییلدیز برود. کومرو به چاتای زنگ میزند و بهش میگه که موش دیده و میره خانه ییلدیز. جانر و عمر شب به خانه اندر می روند. بعد از مدتی جانر موضوع ازدواج پدر عمر با پرستارش را بهش میگه و ازش میخواد که یه فکری کنن تا راه حلی پیدا کنند. اندر میگه والا الان چیزی به ذهنم نمیرسه نمیدونم چیکار کنیم.
عمر که حسابی اعصباش خورده میگه هرکی بتونه یه راه حل پیدا کنه و مشکل منو حل کنه، یک میلیون دلار پاداش میدهد. اندر با شنیدن این حرف شارژ می شود و میگه نظرم عوض شد من این مشکلو یه جوری حل میکنم که تعجب کنی خیالت راحت. کومرو با ییلدیز به خانه اش می رود. چاتای سر میز شام با کومرو خیلی معمولی و رسمی و خشک رفتار میکنه. آخر شب موقع خواب کومرو به چاتای پیام میده که بره پیشش. نصفه شب ییلدیز از خواب بیدار میشه که میبینه چاتای اونجا نیستش، به خاطر همین میره دنبالش تا ببینه کجاست که میبینه تو آشپزخانه داره غذا میخوره، سپس با همدیگه به اتاقشان میروند. فردای آن روز دوعان به دستیارش چتین میگه تا امار کومرو را بگیره که چیکار میکنه که میفهمد به خانه همسایه رفته. دوعان میگه من دارم میام استانبول ولی نزار کومرو بفهمه. کومرو و ییلدیز باهمدیگه به پارک برای پیاده روی میروند که اونجا کومرو دوست پسر سابقشو میبینه و باهمدیگه حال و احوال میکنن. تو شرکت چاتای، فیضا را صدا میکند تا درباره پولی که از امور مالی میخواسته بپرسد که فیصا میفهمه سدایی موضوع پیش پرداختو بهش گفته. فیضا بهش میگه برای درمان پسرم پول لازم داشتم و ناچار شدم پول نزول کنم الان هم تو برگرداندنش موندم.
چاتای بهش میگه خیالت راحت من کمکت میکنم تا مشکلت حل بشه. فیضا به چاتای میگه که اندر دچار سوء تفاهم شده و فکر میکنه بین من و شما چیزی هست همش تو حرفاش به من تیکه میندازه چاتای با سنیدن این حرف کلافه میشه و پیش اندر می رود. چاتای بهش گوشزد میکنه که کاری به کار فیضا نداشته باشه و مراقب حرف زدنش باشه. اندر به خاطر این رفتار چاتای عصبانی می شود. دوعان وقتی به استانبول می رسد یکراست به خانه ییلدیز میرود. کومزو وقتی پدرش را میبیند حسابی جا می خورد. ییلدیز دعوتش میکند بیاد داخل که دوعان به خاطر مهمان نوازیش تشکر میکنه و با کومرو به هتل می روند. دوعان ازش میپرسد که کسی تو زندگیت هست یا نه؟ کومرو میگه نه کسی نیست، دوعان بهش میگه من واست خیلی نگرانم که کومرو کلافه می شود و با پدرش بحث می کند. دوعان میگه ییلدیز و چاتای را برای تشکر کردن ازشون شب واسه شام دعوت کنیم. شب ییلدیز و چاتای دعوت دوعان و کومرو را قبول میکنند و باهمدیگه برای صرف شام به رستوران می روند. ییلدیز سر میز شام بحث هاکان دوست پسر سابق کومرو را وسط میکشد و میگه که صبح تو پارک دیدن همدیگرو.
بعد از چند دقیقه کومرو به دستشویی می رود و چاتای به دنبالش و اونجا ازش میپرسه که ماجرای هاکان چیه؟ چه ارتباطی باهاش داری که صبح همدیگرو دیدین؟ کومرو بهش میگه یادت نره من متاهلم و اجازه نداری از من حساب پس بگیری . فردای ان روز اندریش ییلدیز میره و ماجرای ازدواج پدر عمر را بهش میگه و پیشنهاد میدهد که بهش کمک کند تا پول خوبی بهش بدهد ولی ییلدیز قبول نمیکند. چاتای و کومرو باهمدیگه تو هتل قرار میگذارند.اندر به جانر میگه که چاتای را تعقیب کند و خودش هم به هتل می رود تا دستش را رو کند که با فیضا رابطه دارد. ییلدیز هالیت را به مهد کودک می برد تا ثبت نامش کند که وقتی میبینه شهریش خیلی زیاده، نظرش عوض می شود و تصمیم می گیرد که پیشنهاد اندر را قبول کند تا بتواند شهریه را بدهد. دوعان به چتین میگه کومرو را تعقیب کند. او هم ادرس هتل را برای دوعان می فرستد و دوعان به هتل می رود تا ببیند ماجرا از چه قراره. جانر به مسول هتل رشوه می دهد و در آخر کارت اتاق چاتای را می گیرد و با اندر وارد اتاق می شوند…
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |