سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی دختر سفیر را مطالعه می فرمایید. شما عزیزان که به دنبال خلاصه داستان سریال های ترکی هستید حتما این سریال را دیده اید. اگر می خواهید با داستان این سریال بیشتر آشنا شوید با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی دختر سفیر

در خانه افه اغلو مادر سنجر از وضعیت پیش آمده ناراحت و عصبانی است و با دیدن منکشه که هنوز لباس عروسی به تن دارد و منتظر است تا سنجر آن را از تنش در بیاورد به اتاق او می رود و می گوید: «تو عروس خانواده بزرگ افه اغلو هستی، همیشه باید سرت بالا باشد و وقتی نگرانی عروس را از برگشتن ناره می بیند می گوید: «تو زن عقدی سنجر هستی و بچه های تو وارث این خانواده خواهند بود من خودم اول مستخدم این خانه بودم ولی حالا میبینی که خانم خانه شده ام، اینجا همه چیز مال توست. » متکشه دست مادرشوهرش را می بوسد ولی بعد از بیرون رفتن خالصه از اتاق با نفرت به گوشه ای خیره می شود و تور عروسی خودش را پاره می کند از آن طرف سنجر با ملک به بیمارستان می رود و آزمایش می دهند و سنجر از پزشک ازمایشگاه که از آشنای اوستا خواهش می کند که جواب آزمایش را چند ساعت بعد آماده کند، ملک و تاره کنار کلیه روستایی منتظر جواب آزمایش هستند.

سنجر با جواب آزمایش در دست و صورتی که لبخند محوی در آن نقش پسته در مقاین باره می ایستد، نازه به او می گوید: من نیازی به این خواب ندارم. » سنجر نگاهی به ملک می اندازد و سعی می کند نوازشش کند، ولی ملک خودش را کنار می کشد و نگران و مضطرب به پدرش خیره می شود. سنجر رو په باره می گوید: دمشقر هشت ساله ام را از من پنهان کردی و درست روز عروسی من پیدایت شد. چرا حالا آمدی؟ » تاره که نمی تواند جریان کشتن آکین را به او توضیح بدهد می گوید: «من دیگر نمی توانم از مک مراقبت کنم و می خواهم او را به تو بسپارم و بروم » و ادامه می دهد که چند ساعت دیگر ملک را به او تحویل خواهد داد. وقتی سنجر از او می پرسد که در مورد خودشان به ملک، چه گفته ارده نره می گوید: «به او گفته ام که ما عاشق هم بودم ولی یک روز عشقمان به پایان رسید و از هم جدا شدیم و به او اطمینان داده ام که تو او را دوس خواهی داشته و هرگز ترکش نخواهی کرد. »

سنجر نمی پرسید اگر باز برگردی چه خواهد شد؟ ناره می گوید: «من دیگر برنمی گردم ولی لطفا کاری نکن من پیش دخترمان دروغگو شوم. » سپس بعد از چند ساعت ملک رادم در عمارت می برد و اشک ریزان از دخترش می خواهد عاقل باشید و بی تابی نکند و هرگز در مقابل کاری که دوست ندارد تسلیم نشود و نه گفتن را آویزه گوشش کند. ملک که هشت سال بیشتر ندارد از مادرش می چسبد و
التماس کتان می گوید که او را همراه خودش ببرد ولی وقتی گربه های مادرش را می بیند به او قول می دهد که مثل او رفتار خواهد کرد و مراقب خودش خواهد بود. آنها از هم خداحافظی می کنند. سنجر دست دخترش را می گیرد و به طرف عمارت می رود اما سرش را برمی گرداند و نگاهی به ناره می اندازد.

ناره برای اخرین بار از او خواهش می کند مراقب دخترشان باشد. سنجر آهی می کشد و می رود و ناره پشت در بسته عمارت برای لحظاتی به تلخی گریه می کند، ستجر ملک را به آغوش می گیرد و وارد خانه می شود و به مادرش می گوید: این دختر من است و از این به بعد اینجا زندگی خواهد کرد و رو به میکشه می گوید: اگر هم کسی تحمل ندارد می تواند از این در بیرون برود، خالصه مثل همیشه با گردن افراشته جواب می دهد: اگر دختر توست توه من هم است و هیچکس حق اعتراض ندارد. و منکشه رو به سنجر می گوید: اگر دختر توست من هم مادر او میشوم.  و به روی شوهرش لبخند می زند، سنجر
ملک را به اتاق خودش می برد و روی تخت می گذارد و با مهربانی برادرش یحیا و خواهرش زهرا را به او نشان می دهد و می گوید: «اینها عمه و عموی تو هستند. » بعد هم تا وقتی ملک خوایش ببرد کنار او می نشیند و نگاهش می کند.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دختر سفیر

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا