سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۷ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

حبیب به خانه منصور رفته است که صاحب خانه او را می بیند. صاحب خانه منصور مشغول خالی کردن خانه او است و وسایلش را بیرون می ریزد که حبیب هولش می دهد و او روی زمین می افتد.
حبیب هول می کند و هر چه صدایش می کند جواب نمی دهد، صدای زنگ خانه می آید که اول در را باز نمی کند و بعد از مدتی دم در می رود و پسر همسایه را می بیند که آش نذری آورده است و بعد از رفتنش پشت در گریه می کند.
حبیب در حیاط خانه نشسته است و یک گربه جلویش آش نذری را می خورد.
سهیلا به بیمارستان رفته است و گریه زاری می کند، نسرین آرامش می کند و بهش می گوید که با سیمین و شاهرخ حرف می زند اما سهیلا تصمیمش را گرفته و می گوید دیگر به دانشگاه نمی روم اما نسرین مسرانه می گوید اگر سیمین این کار را کرده باشد او را مجبور می کند که از شاهرخ و ناهید عذرخواهی کند.
بلور از امروز می خواهد که هر چه زودتر بروند اما امروز گل ها و بچه ها را بهانه می کند و می گوید سهیلا خودش گفته که سیمین خواهش کرده تا بمانیم.
سهیلا و نسرین به خانه می روند تا نسرین با سیمین حرف بزند. سهیلا با سیمین بحث می کند و به اتاقش می رود، نسرین که اوضاع را خراب می بیند پگاه و دانیال را به اتاقش می فرستد و شروع به صحبت با سیمین می کند اما سیمین باز هم رفتار های خودش را درست می بیند و نسرین تصمیم می گیرد خودش به شرکت شاهرخ برود و عذرخواهی کند. موقع رفتن سیمین از نسرین دفترچه جلد مشکی پدرشان را طلب می کند و می گوید آن را می خواهد.
هوا تاریک شده است و حبیب هم چنان در خانه صاحب خانه منصور است. از پشت در صدای حرف زدن دو نفر که به نظر می آید مستاجر جدید است را می شنود و شانس می آورد که بنگاهی کلید ندارد و به مغازه می روند تا کلید بیاورند که او از فرصت استفاده می کند و فرار می کند اما حال و احوال خوبی ندارد و خودش را به محلی که در آن قمار می کنند و مثل قهوه خونه است، می رساند.
سیمین برای سهیلا غذا برده است و او را صدا می کند اما سهیلا جوابش را نمی دهد و در را باز نمی کند.
غذای سهیلا را پشت در می گذارد و می رود اما سهیلا چراغ خوابش را خاموش می کند و از جایش جم نمی خورد.
پرویز و مادرش در خانه هستند و مشغول حرف که مادرش یهویی می گوید گوهر آمده بود و با هول کردن پرویز آی پاکی را روی دستش می ریزد که تو برای گوهر مردی و احمد هم مثل مادرش قصد دیدن تو رو ندارد.
حال پرویز گرفته می شود و تنها به گفتن مطمئنی بسنده می کند.
احمد و نسرین در خانه با هم چای می خورند و حرف می زنند. نسرین به احمد می گوید که بهتر است با عمه کمی حرف بزنی و حالش را بپرسی و فکر می کنند ماجرای دلبستگی سهیلا به پسر دیگه ای جز سعید را فهمیده است. عمه گوهر از نسرین می خواهد که بافتنی اش را درست کند به اتاق می رود، نسرین آن را درست می کند و به کنار عمه می رود تا سر حرف را باز کند که او می گوید سهیلا مختار است هرکاری که می خواهد بکند اما سعید من بر می گردد و اجازه نمی دهد نسرین حرف بیشتری بزند.
پلیس ها به خانه صاحب خانه منصور رفته اند همسایه ها بر علیه منصور شهادت می دهند که او همان زمان از راه می رسد و مامور ها می برنش و حبیب از دور نگاهشان می کند.
سیمین میز صبحانه را چیده و به اتاق سهیلا رفته تا باهاش حرف بزند اما سهیلا باز هم جواب نمی دهد و در اتاقش چمدون وسایلش را جمع می کند و با چشم گریان به اتاق بچه ها می رود و بعد از دیدنشان می رود.
سهیلا در حیاط است که بلور او را می بیند و ازش می خواهد که هیچ حرف بع سیمین نزند و بعد از خداحافظی می رود.
احمد به در خانه منصور رفته که از دیدن پارچه سیاه جا می خورد و جویای ماجرا می شود که می فهمد صاحب خانه منصور مرده و او را به آگاهی برده اند و آتیش پسر صاحب خانه حسابی تند است و می خواهد منصور را قصاص کند.
احمد با حال گرفته به سرکارش می رود…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا