داستان کامل قسمت اول تا آخر سریال زیرخاکی ۲
در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک می توانید خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال زیرخاکی ۲ را بخوانید: این پست هر شب بعد از پخش قسمت جدید این سریال به روزرسانی می شود و داستان قسمت جدید نیز در آن قرار می گیرد.
قسمت سوم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز به همراه زن و بچه اش به مسافرخانه عمو حسن رفته اند تا بتوانند چند روزی آن جا بمانند. آدم هایی که به خانه باغ رفته بودند و متوجه خالی بودن آن جا شده بودند این بار از دیوار بالا رفتند تا متوجه اوضاع آن جا شوند.
فریبرز و پری درباره طلسم گنج میباشند که متوجه سر و صدا از بیرون میشوند و تعداد زیادی خانواده را میبینند که به خاطر جنگ به مسافرخانه آمده اند.
کاوه با سوال های زیاد باعث کلافه شدن پدرش شده است که فریبرز از بین حرف های کاوه میفهمد از طلا خانم مادر دوست جدیدش میترسد و با هم به چادرشان میروند و با دیدن طلا خانم او نیز میترسد و به سراغ کار هایشان می رود.
فریبرز در خیابان به سمت محل خدمتش میرود که آدم هایی که به دنبالش بودند، میبیننش ولی خراب شدن ماشینشان باعث میشود که آن ها به او نرسند.
فریبرز برای کار به جایی که برادرش گفته ، رفته است تا سوییچ ماشین را بگیرد و کارش را شروع کند.
فریبرز به دنبال رئیس جهاد رفته است که متوجه میشود او آقای مروت پور از همسایه هایشان بوده است و او را سوار میکند و با هم به جهاد میروند.
فریبرز درباره خانه های نکبتی و مصادره شده طاغوتی حرف میزنند و حاج آقا میگوید که او ضمانتش را کرده است تا بتواند بیرون باشد و کار کند و قول میدهد که به او و خانواده اش کمک کند.
پری به جاری اش زنگ زده تا حال و احوال پرسی کند که اشتباهی او را قوری صدا میکند و بعد از هول شدن قطع میکند.
یکی از کسانی که به دنبال فریبرز هستند، کاوه بچه او را در گاراژ عمو حسن میبیند و بلافاصله به تلفن عمومی میرود و به دوستانش خبر میدهد.
قسمت دوم سریال زیرخاکی ۲
ستوان با دادن لباس های سربازی به فریبرز به او میگوید برای کشورش بمیرد بهتر از اعدام شدن است و حتی گریه زاری های فریبرز نیز راه به جایی نمیبرد.
پری نگران فریبرز است و با کاوه بدخلقی میکند که باعث میشود او بهانه گیری کند و باهم کل کل میکنند.
نصف شب فریبرز به هتل برمیگردد و باهم درباره اتفاقات صحبت میکنند.
کاوه در حال بازی میباشد که سر و صداهایش باعث میشود، فریبرز از خواب بپرد و بترسد.
دو مرد به همراه یک زن در حال رفتن به سمت جایی هستند تا امانتی شان را ببینند.
فریبرز در حال دزدیدن یک ماشین است که گیر ماموران پاسگاه میافتد و او را با خود میبرند.
مردی به سر قرار با یک نفر دیگر رفته است و باهم درباره سکه هایی که فریبرز قرار بوده به آن ها بدهد، صحبت میکنند.
مامور ها به سراغ پری رفته اند تا صحت حرف های فریبرز درباره ماشین را بفهمند و بعد از مطمئن شدن با رفتن نیرو های کمیته آن ها نیز از آن جا میروند.
فریبرز و پری باهم درباره سکه های گمشده صحبت میکنند و پری میگوید باز هم میتوانند پیدا کنند و بعد از آن تصمیم میگیرند تا به خانه فرهاد برادر فریبرز بروند.
با رفتن به آن جا صحبت هایشان گل میکند و باهم درباره فرهاد و غیب شدنش صحبت میکنند و خبر میرسد که مادر و پدر زن فرهاد در حال آمدن به خانه او هستند و باعث میشود با ناراحتی و عصبانیت از آن جا به جایی دیگر بروند.
آن ها به خانه توران خانم میروند که همسایه شان میگوید به انگلیس رفته تا در عروسی نوه اش پریچهر باشد.
آدم هایی که با در بسته باغ رو به رو شده بودند و در شهر میچرخند و پری و فریبرز نیز هم چنان مشغول بحث کردن با یکدیگر هستند.
قسمت اول سریال زیرخاکی ۲
فریبرز با در دست داشتن یک کیف سامسونت در بیابان در حال فرار است که مورد تیر باران دشمن قرار میگیرد و کیفش را از دست میدهد و به سراغ همراه اش میرود و با او به خاطر وضعیت پیش آمده با او بحث میکند و دوستش که پایش پیچ خورده است را کول میکند و در مسیر به او لو میدهد که در کیفش عتیقه داشته است و او سعی میکند از فریبرز اخاذی کند و با شروع بمب باران دوباره با فریبرز نمیرود و او به تنهایی فرار میکند.
پری و کاوه، زن و بچه فریبزر در شهر راه میروند که صدای بمب باران را میشنوند و از رادیو متوجه میشوند که قرار است جنگ شود.
پری برای کاوه یک قلک خریده است و او با گرفتن قلک جلو مردم از آن ها پول میگیرد و باعث حرص خوردن مادرش میشود.
یکی از تانک های عراقی ها به دنبال فریبرز افتاده است و او هم چنان فرار میکند و نیرو های ایرانی به موقع به دادش میرسند و او را با خودشان همراه میکنند.
پری در هتل با کاوه تلویزیون تماشا میکند و اخبار را دنبال میکند که کاوه از تفنگ هایی که پدرش آورده بود صحبت میکند و پری به او میفهماند که تمام آن ها الکی بودند و هیچ کدام واقعی نبودند.
بمب باران در مرز ایران و عراق هم چنان ادامه دارد که یکی از سرباز های ایرانی زخمی میشود.
فریبرز ب ستوان ایرانی مشغول صحبت است که او میفهمد فریبزر به سربازی نرفته است و میگوید پس سرباز غایب و ماندگار است.
پری استرس دارد و دائما اخبار را دنبال میکند.
فریبرز و ستوان در بیابان رانندگی میکنند و تانک های عراقی ها را میزنند و فریبرز دائما تا ندامتگاه از ستوان میخواهد که او را آنجا نگه ندارد و ستوان او را بازخواست میکند و میگوید باید مطمئن شود که جاسوس نیست و فریبرز میگوید بی شرف نیستم، تازه برادرم از همافر های ارتش هم میباشد و بعد از آن با خانه برادرش تماس میگیرد و که می گویند به ماموریت رفته است.
ستوان دستور میدهد برایش لباس بیاورند و او را آماده میکند تا با خود به منطقه ببرد.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |