خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ملکه شب + معرفی بازیگران و نقش ها
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ملکه شب به همراه معرفی بازیگران سریال ملکه شب Gecenin Kraliçesi همچنین اطلاعات تکمیلی در این مطلب. ملکه شب عنوان سریال شبکه star ترکیه است که در سال ۲۰۱۶ ساخته شده و روی آنتن رفته است. «ملکه شب» به کارگردانی Taylan Biraderler و ژانر اجتماعی و عاشقانه دارد. حضور بازیگران مطرحی چون Meryem Uzerli که قبلا در سریال «حریم سلطان» بازی کرده و Murat Yıldırım بازیگر سریال «عشق و جزا» بر جذابیت های آن افزوده است.
اسامی بازیگران و نقش ها
Meryem Uzerli | در نقش | Selin Bulut |
Murat Yildirim | در نقش | Kartal Sakallioglu |
Ugur Polat | در نقش | Aziz Alkan |
Funda Eryigit | در نقش | Esra Alkan Sakallioglu |
Selim Bayraktar | در نقش | Hakan Tasci |
Deniz Celiloglu | در نقش | Emre |
Burak Deniz | در نقش | Mert Alkan |
Seda Akman | در نقش | Hüma Alkan Tasci |
Ömür Arpaci | در نقش | Sadik Bulut |
Derya Beserler | در نقش | Elif |
Pervin Ünalp | در نقش | Fatma |
قسمت اول تا آخر سریال ترکی ملکه شب
کارتال پسر عزیز ، تا لحظه ای که سلین وارد زندگیش بشه دوست نداشته هیچ زنی رو وارد زندگیش بکنه. در حالیکه سلین در فرانسه (شهر Grasse) به دنبال عشق میگرده ، از لحظه ای که با کارتال آشنا میشه احساس میکنه اون چیزی که به دنبالش بوده رو پیدا کرده. سلین و کارتال حتی با اینکه میدونن عشقشون تنها در یک شب تمام خواهد شد ، باز هم دوست دارن این عشق رو تجربه کنن و عشق اونا از گراس تا ترابزون و سپس استانبول کشیده میشه …
حضور بازیگران مطرحی چون مریم اوزلی Meryem Uzerli که قبلا در سریال “حریم سلطان” و مراد یلدیریم Murat Yıldırım که قبلا در سریال “عشق و جزا” نقش آفرینی کرده اند می تواند بر جذابیت این سریال اضافه کند.
سلین دختر یک مادر فرانسوی و یک پدر ترکیه است، و در فرانسه در شهر گراس با مادر خود زندگی می کند. او در تجارت عطر کار می کند. یک روز، او با یک جوان خوش تیپ بنام کارتال دیدار کرد که در یک سفر توریستی به شهر آمده بود. او دیوانه وار عاشق او شد، هر دو چند روز فوق العاده را با هم سپری نمودند. کارتال به سلین می گوید که برخی از کار او مانده تا ترتیب کند و به ترکیه می رود، او را با وعده بازگشت رها می کند.
گرچه، این وعده است که او نمی تواند نگهدارد زیرا کارتال قبلا ازدواج کرده و چندین سال میگذره. همسر او دختر عزیز از منطقه دریای سیاه ترکیه است. ازدواج کارتال یک ازدواج ناراضی است و او طلاق می خواهد.
با این حال، همسر او به هیچ وجه قبول نمی کند. هنگامی که از طلاق ذکر میشود او اقدام به خودکشی می کند و خسر او عزیز به کارتال اجازه نمیدهد تا رابطه خود را با دخترش از بین ببرد. بعد از آن که کارتال رهایش می کند سلین می فهمد که باردار است و او صاحب یک فرزند شد.
هنگامی که پسر او ۴ ساله می شود ، سلین می فهمد که پدر او قبل از مادرش با کسی دیگری عروسی کرده بود و و این که او یک برادر دارد از آن ازدواج. پس از فهمیدن این، او تصمیم می گیرد که به دریای سیاه برود،تا برادر و سرزمین پدری خود را ببینید. او با پسرش به دریای سیاه می رود و تصادفأ با عزیز ملاقات می کند. عمیقا تحت تاثیر سلین قرار میگیرد، عزیز در اولین نگاه بالای او عاشق می شود و به او پیشنهاد می کند.
او به سلین پیشنهاد میکند تا با او در استانبول زندگی کند. رابطه بین عزیز و پسر کوچک سلین بسیار خوب است و سلین نمیخواهد که پسرش مثل او بدون پدر بزرگ شود. او پیشنهاد عزیز را قبول میکند تا با او به استانبول برود و در آنجا دوباره کارتال را میبیند. آیا عشق آنهادوباره هردو را یکجا خواهد کرد؟ آیا کارتل خواهد فهمید که از سلین یک پسر دارد؟ آیا سرنوشت اجازه خواهد داد تا آنها یکجا شوند؟
خلاصه داستان قسمت اول
سی سال پیش عزیز خان و دوستش(پدر سلین)پدره کارتال رو میکشن و کارتال(مورات ایلدریم)رو عزیز خان بزرگ میکنه و کارتال از اینکه پدرش رو عزیزخان کشته خبرنداره. کارتال با دوستش برای کاری به فرانسه میره و اونجا با سلین(مریم اوزرلی)اشنا میشه سلین دختر ترکی بوده که تو فرانسه زندگی میکرده اونا عاشق هم میشن و یه شب رو باهم میگذرونن و کارتال برمیگرده استانبول…
کارتال با دختر عزیز یعنی اسرا به اجبار ازدواج کرده بود چون جندبار خودکشی کرده بوده و کارتال بهش میکه من فقط برای نجات جون دختر عزیز بابا باهات ازدواج کردم و تو التماس کرده بودی و شب میرن شام باهم بیرون که باهاش حرف بزنه و بهش میگه میخواد ترکش کنه وعاشق شده و همون شب اسرا (دخترعزیزبابا)از قصد ماشین رو میزنه به درخت و تصادف شدیدی میکننن،دختز عزیز بابا خیلی صدمه میبینه ولی کارتال خیلی سطحی زخمی میشه،سلین به کارتال زنگ میزنه ومیفعمه کارتال تصادف کرده و عزیزبابا صحبتاشون رو.میشنوه ویکی ازافرادش رو میفرسته سراغ امره(دوست کارتال)اما اون حرفی نمیزنه.
اسرا به عزیز بابا میگه کارتال میخواد ولش کنه،عزیز بابا کارتال رو صدا میزنه و میگه زنه کیه؟کارتال میگه جه اهمیتی داره کی هستش…عزیزبابا:بله تو زندکی تو یه زن هست ومیمونه اونم تا وقتی که من زنده هستم کارتال میگه جونم رو بگیرو اینو از من نخواه،عزیزتهدیدش میکنه که اگه دست از این عشق برنداره زندگی هردوشون رو جهنم میکنه.
سلین که نگران شده بود میاداستانبول و دوست کارتال رو پیدا میکنه و میگه استانبول هستم اونم میفرستش هتل تا به کارتال خبر بده.
دوست کارتال اونو میبره هتلی که سلین بوده کارتال یا سلین خیلی بد حرف میزنه و میگه نباید میومدی تو خوشگذرونی یه شبه رو چقد جدی گرفتی من زن دارم و برای یه شب زندگیمو خراب نمیکنم.سلین:پس اون شب دوست دارم دروغ بود؟من که چیزی نخواستم تو شروع کردی.کارتال:تو با اومدنت ازدواج منو به خطر انداختی میری وهرکسی میره به راه خودش شرکت. وپول .و کاری که دارم همه مال زنمه و من خرابش نمیکنم و بهش پول میده تا استانبول رو ترک کنه و وقتی میاد بیرون خیلی ناراحته و با گریه اونجا رو ترک میکنه.
چهارسال بعد رو نشون میده که سلین برای پسرش تولد گرفته و کارتال رو نشون میده که اصلا توشرکت کاری نمیکنه.اونشب یه نامه میاد در خونه سلین که مادرش نمیزاره نامه رو بخونه،سلین میگه بابام غیب شده شاید یه خبری ازش باشه.بهش یه واقعیت رو میگه که پدر سلین یه ازدواج دیگه کرده و سلین یه برادر داره به نام صادق که تو نامه از سلین خواسته که اونو ببینه و بشناسشون و بره پیششون و سلین تصمیم میگیره بره و میره کارادنیز که برادرش اونجا زندکی میکرده.برادرش زن و یه دختر داره میگه پدرمون زندانی بود وفرار میکنه و یهو غیبش میزنه.
عزیزبابا میره کارا دنیز که به زمین ها سرکشی کنه،اون روستا محل تولد کارتال بوده و جاییه که پدرکارتال رو کشته.برادر سلین میکه عزیزبابا ادم خوبیه و خان اونجاست و بهش کارداده و زندکی داده،زنش میگه مجانی که نداده.تو این مدت کارتال ظاهرا کنار دخترعزیزبابا بوده واصلا دوسش نداشته.کارگر عزیزبابا میاد دنبال برادر سلین و میگه عزیزبابا کارت داره،سلین میکه منم میام که میبینن عزیزخان افتاده زیر پل،سلین میره بالاسرش و عزیزخان اونو به اسم یه زن دیکه صدا میزنه صداش میکنه سعادت.
عزیزبابا رو میارن خونه و سلین میخواد با انگشتش هوشیازی عزیزبابا رو امتحان کنه و لی عزیز جشم دوخته به چشمای سلین.دکتر میاد وحال عزیزخوب میشه.سلین از عزیزمیپرسه راجع به بابام سوال دارم اونو از کی میشناسیش،عزیزمیگه از بچگی دوست بودیم اما اون رفت فرانسه و بعد عزیزخان از پدر پسرش میپرسه که سلین میکه مرده.عزیزخان چشمش سلین رو گرفته.
کارتال به دوستش میکه هنوز عاشق سلینه و بهش فکر میکنه،امره بهش میکه بیا بریم فرانسه همه چی رو بهش بکو،کارتال میکه اگه کسی باهاش باشه چی؟
عزیز سلین وپسرش رو برای شام دعوت میکنه خونش و سلین ازش میپرسه که اسم زنی رو صدا کردین وقتی بهوش نبودین و عزیزبابا میکه بیست و سه سال پیش فوت شده.به عثمان پسر سلین. یه سگ هدیه میده و خیلی مخبت میکنه به سلین وپسرش و به سلین میگه چرا اینجا نمیمونی؟سلین متوجه علاقه عزیز میشه و میکه تو زندکی من فقط پسرم هست.عزیز میکه ولی اون به پدر احتیاج داره و یه جورایی پیشنهاد ازدواج میده به سلین ولی میگه نمیخوام زود جوابمو بدی بیا استانبول زنذگی کن خانواده منو ببین بعد تصمیم بگیر…
وقتی عزیز برمیکزده استانیول موضوع سلین رو به دخترش میگه و میگه یه شبه عاشق شدم.کارتال صحبتاشون رو میشنوه وبهش تبریک میکه ومیکه از عشقت به خاطرچیزی نگذر.عزیز بابامیکه شب خونه باشید مهمون داریم.همه تو حیاط منتظر بودن که سلین میاد و با کارتال روبه رو میشه و هرجفتشون خیلی جا میخورن.
خلاصه داستان قسمت آخر
کارتال و امره تو بیمارستان منتظر بودن و کارتال گریه میکنه و میگه میخواستم بچمو بردارم و بریم از اینجا فقط یه قدم مونده بود و بعدش خوشبختی ببین چی شد ..
اوکتای از هاکان تشکر میکنه و میگه دخترم دستت امانته مواظبش باش .. امره تو بیمارستان به کارتال میگه عثمان به همه چی اعتراف کرده و عزیز هم فرار کرده و پلیس دنبالشه مرت میره سمت بیمارستان که پیش کارتال باشه فاطمه خانم حلقه الیف رو میبینه و الیف میگه شب گذشته با مرت نامزد کرده اوکتای رو پلیسها میبرن از بیمارستان …
عزیز کناره قبر نشسته و میگه وقتش که بشه باید رفت برگی از تقویم کنده بشه حتی اگه دردم داشته باشه باید ادم به راهش ادامه بده وقتش که بشه دیر یا زود باید رفت …عزیز خودشو میکشه و تو مراسمه تدفینش کارتال از دور نگاه میکرد… سلین تو بیمارستان بوده و کارتال میرسه و دکتر بهش میگه خوبه و باید یه کم استراحت کنه کارتال میره پیش سلین و سلین حاله عثمان رو میپرسه و کارتال میگه خوبه و سلین میگه منو رها نکردی ازت ممنونم و کارتال میگه من هیچوقت رهات نکردم .
کارتال میگه باید به پلیس بگی چجوری تصادف کردی اما سلین میگه هیچی یادم نمیاد و از کارتال میخواد عثمان رو بیاره پیشش امره میگه من میرم بیارمش تو اینجا باش و از کارتال میپرسه موضوع عزیز رو گفتی؟کارتال:میگم بهش الان وقتش نیست و میره عثمان رو بیاره ..اسرا تو هیالش با عزیز صحبت میکرده و میگه سلین رو کشتم اره کشتمش و میاد سر میز و اونا متوجه میشن که اسرا تو خیالش باباشو میبینه و مرت میگه چند ساعت پیش بابا رو به خاک سپردیم و اسرا میگه چی میگن اینا بابا اینا دیوونه شدن و تو خیالش میاد با عزیز تو خیاط و دیگه عزیز رو نمیبینه و هما بهش میگه به خودت بیا بابات مرده …کارتال عثمان رو میاره پیش سلین
⇐ برای دیدن مطالب بیشتر به لینک های: سریال ترکیه ای، سریال های در حال پخش ترکیه ، سریال ترکی عاشقانه و سریال ترکی جدید مراجعه کنید.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |