سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت اول سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت اول سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

مزون لباس عروس
نسرین و سیمین که مشخص است با هم خواهر هستند، به مزون لباس عروس رفته اند و مشغول پرو لباس هایشان هستند که وضعیت قرمز اعلام می‌ شود و همه به پناهگاه می روند.
نسرین و شوهرش بعد از آرام شدن وضعیت باهم به سمت خانه می روند و در مسیر باهم صحبت می کنند اما نسرین به او نمی گوید که لباس عروسش چه شکلی است و می گذارد تا شب عروسی صبر کند.
اوضاع مردم در بیمارستان وخیم است و تعداد زیادی زخمی شده اند، سیمین به بیمارستان رفته تا از حال خوب شوهرش مطمن بشه و در حالی که تمام مسیر و دوییده با نگرانی از دور او را می‌ بیند که حالش خوب است و با هم در حیاط بیمارستان درباره آینده و از ایران رفتن صحبت می‌ کنند و سیمین که دلش راضی نیست پدرش را بهانه می کند که شهاب هم آب پاکی را روی دستش می ریزد و می گوید چرا همیشه سایه احمد، شوهر نسرین روی زندگی آن ها افتاده است و چرا باید عروسیشان با هم در یک روز اتفاق بی افتد و از شرایط ناراضی است.
از طرفی دیگر احمد و نسیرین هم درباره این شرایط صحبت می کنند و سردرگم از تصمیم پدر نسرین و سیمین هستند.
در بازار سیاه کوپن فروشی دو نفر دعوایشان می شود و یکی از آن ها کاسه کوزه طرف را به هم می زند و تمام کوپن هایش را در هوا پخش می کند و هر کسی که در طبقه پایین نشسته حمله می کند و هر چه گیرش می آید، بر می دارد.
احمد به سرکارش رفته است که همکارش می گوید او بسیار دیر کرده است و دایی اش خیلی وقته که منتظرش مونده و به اتاقش می رود که آقایی به نام خسروی به داخل اتاق می رود و می گوید که از بار پسته ای که خریده است، ناراضی است و این پسته اکبری اعلا نیست.
دایی احمد شرمنده از وضعیت پیش آمده از او می خواهد که در دفتر بماند و کیانی دیگر همکارشان به انبار برود و شرایط را زیر نظر بگیرد.
حال دایی، احمد خوش نیست و چشمانش تار می بیند، منتظر احمد است تا حاضر شود و با هم به جایی بروند و قبل از آن به کیانی می گوید که اگر قصد دارد به انبار برود بایستی تمامی مدارکش را کامل کند و بعد برود، حدس ها بر این است که گویا کاسه ای زیر نیم کاسه است و به کیانی مشکوک شده است.
سیمین و نسرین به خانه رفته اند و همه بزن و برقص راه می اندازند و ایشالا مبارکش باد می خوانند.
احمد به همراه دایی اش با هم به مغازه مردی به نام سلیم می روند و درباره شرایط کاری و بده بستانی که با هم دارند حرف می زنند و او سلیم را به احمد معرفی می کند و درباره شرایط مملکت صحبت می کنند که آقای به آن جا می رود و حاجی را به بیرون می کشد تا باهم حرف بزنند.
احمد متوجه می شود که دایی اش قرار است شرکت را به او بسپارد و سیمین هم او را همراهی می کند تا تنها نباشد.
حالا متوجه شدیم که احمد و نسرین باهم دختر دایی پسر عمه هستند و نسبت فامیلی دارند.
حاجی به سراغ عباس کارگر قدیمی اش رفته است و می گوید که آمده تا حلالیت بگیرد، قول می دهد که جبران کند، عباس از او زنش را که طلاق گرفته و رفته است را می خواهد و آتیشش پر است که حاجی آرومش می کند و باهاش قول و قرار می گذارد.
احمد دلیل کار های دایی اش را می پرسد که می گوید می خواهم بازنشسته شوم و وقتش شده که کار ها را تو دست بگیری.
حاجی به دکتر رفته است و درباره حالت های جدیدش صحبت می کند و حدس می زند که ترکشی که در بدنش است دارد او را اذیت می کند، احمد که به دایی اش شک کرده است او را دنبال می کند تا سر از سرگیجه های گاه و بی گاه او دربیاورد.
حاجی، احمد را در راهرو های بیمارستان می بیند و ناراحت می شود که چرا به حرفش گوش نکرده است، منتها توپ احمد نیز پر است….
کیانی پسری که قرار است انباردار حاج عطاالله بشود برای او نقشه کشیده است و باید ببینیم چه می شود…

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا