سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال کلبه ای در مه

در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال کلبه ای در مه به کارگردانی حسن لفافیان و تهیه کنندگی سعید پروینی خواهیم داشت، با ما همراه باشید.

قسمت سیزدهم سریال کلبه ای در مه

 

اسماعیل به سراغ راننده شیرین خانم رفته است و باهم درباره ماشین سواری حرف‌ می‌زنند و اسماعیل‌ می‌گوید خیلی دوست دارم رانندگی‌ یاد بگیرم و درباره کار های او صحبت می‌کند و حرف جنازه ها را به میان می‌کشد و اسماعیل درباره سیروس می‌گوید و از او قول می‌گیرد که رانندگی یادش بدهد.
دامون در حال راه رفتن است که جلوی یکی از بومیان را می‌گیرد تا او را به جایی ببرد.
برزو خان که متوجه غیبت دامون در معدن می‌شود حبیب را صدا می‌کند و علت غیبت اش را می‌پرسد او را مامور می‌کند تا به خانه طایه برود و بیارتش و اگر نیامد مجبور است از روستا برود.
دامون به شهر می‌رود و از خانمی می‌خواهد که در اداره پست بسته ای از آن جا بگیرد و بعد از قول گرفتن که پولی بگیرد، قبول می‌کند.
طایه و می‌جان به حبیب می‌گویند او به شهر رفته است تا دوا های طایه را بگیرد و حبیب را دست به سر می‌کنند.
دامون به تلفن خانه می‌رود و با شماره ای تماس می‌گیرد و می‌خواهد‌با کسی به اسم منصور صحبت کند.
می‌جان در خانه نشسته است و با آمدن دامون به سراغش می‌رود و می‌گوید چرا بی‌خبر رفته است و با او دعوا می‌کند و می‌رود.
سیروس به خانه رفته است و فرح در طویله منتظرش می‌باشد و صدایش می‌کند تا باهم حرف بزنند.
فرح از او‌ می‌پرسد که النگو ها را برای کی خریده است و فکر می‌کند پای زن دیگری وسط است اما سیروس شروع به مسخره بازی می‌کند و می‌گوید آن ها را برای او خریده است و قصد سوپرایز کردن فرح را داشته است و بعد ناراحت از شک و بدبینی فرح می‌شود.
سیروس می‌گوید تا وقتی که جنازه ها پیدا نشود من هیچ کاری از دستم برنمی‌آید و اگر شرایط را قبول نکند باید برود که فرح دل‌شکسته بعد از زدن حرف هایش از آن‌جا می‌رود.
دامون به همراه طایه و می‌جان دور هم نشسته اند تا غذا بخورند که دامون متوجه ناراحتی می‌جان می‌شود و او می‌گوید که چرا هنوز به من اعتماد نداری و دامون باز هم عذرخواهی می‌کند.
صبح روز بعد دامون به معدن می‌رود تا با برزو حرف بزند و شرایط را برایش توضیح دهد.
برزو برایش کلی قلدر بازی درمی‌آورد و می‌گوید که این بار را به خاطر طایه می‌بخشم و مجبوری که امروز را اضافه کاری کند و حرف های می‌جان را به میان می‌کشد می‌گوید حق ندارد دور و برشان بپلکد و اگر نخواهد کار کند باید از این‌جا برود.
دامون در معدن مشغول است که حال ناخوشش باعث می‌شود نتواند کار کند یکی از کارگران به کمکش می‌رود.
برزو و احمد به معدن می‌روند و او به آن جا رفته تا شاید خبری از دامون بگیرد.
شیرین و توکا در خانه با هم بازی می‌کنند و نادر نیز کنارشان است که نازبانو از بالا متوجه کارهایشان می‌شود و آن ها را نگاه می‌کند.
حرف هایشان به سمت معدن و کارگران کشیده می‌شود و نادر درباره آن ها صحبت می‌کند.
نازبانو که متوجه حرف های آن ها می‌شود گل صنم را صدا می‌کند تا به سراغ توکا برود و از او مراقبت کند.
با رفتن گل‌صنم، نادر را صدا می‌کند و به او می‌گوید دور و بر شیرین نگردد اما نادر می‌خواهد که نازبانو را راضی کند تا پدر شیرین سر و سامونی به معدن بدهد اما نازبانو می‌گوید می‌دانم که او در گلویت گیر کرده است و باهم بحث می‌کنند.
احمد به عمارت خان برمی‌گردد…
دوست شیرین به مطبح می‌رود تا به ماه‌گل و نسیبه کمک کند و حرف هایشان به شیرین و ازدواج نکردنش کشیده می‌شود و نسیبه می‌گوید که نادر از او خوشش آمده است.
ماه‌گل که از حرف های نسیبه و صغری عصبی است آن ها را دعوا می‌کنند تا حرف بیشتری نزنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا