سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال خاتون

سریال خاتون به نویسندگی و کارگردانی تینا پاکروان، از ششم دی‌ ماه در شبکه نمایش خانگی پخش خواهد شد. نیم‌فصل اول این سریال تابستان امسال در هشت قسمت پخش شد. در فصل اول به زندگی خاتون در گیلان پرداخته شده و حال باید ببینیم در ادامه چه بلایی بر سر او می آید…

داستان سریال خاتون خانواده‌ای را در بستر تاریخ روایت می‌کند. داستانی که از ابتدای شهریور سال ۱۳۲۰ و در دوران جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین آغاز می‌شود و سرنوشت تحولات یک خانواده و یک سرزمین را به تصویر می‌کشد.

در قسمت شانزدهم سریال خاتون دیدیم که، سرهنگ ملک به کافه پولونیا می رود و با دیدن مستر روزبه به کنارش می نشیند.
روزبه سراغ خاتون را از او می گیرد و او می گوید تو خبر داری و ماجرای قتلی که خاتون کرده را می گوید اما مستر روزبه باور نمی کند و می گوید این جنگ برابر نیست و من هیچ کاری نکرده ام.
دایی روزبه از کافه بیرون می آید و سوار ماشینش می شود که خاتون سریعا به کنارش می نشیند و حال هلنا را می پرسد و او ادامه می دهد که هلنا دیگر زن من است و الانم بهتره تو بری تا شیرزاد پیدات نکرده و همین الان این جا است.
خاتون ازش می خواهد که هر چه زودتر مجوز های رفتن به ایزه را بگیرد و مراقب هلنا باشد.
هلنا مشغول بافتن مو های تینا است که روزبه به خانه می رود و می گوید دلم برایت تنگ شده بود و نتوانستم طاقت بیارم تا در کافه بمانم.
عده ای از سربازان متفقین در کافه مست کرده اند و شیرزاد نیز در در گوشه برای خودش نشسته و ناراحت است که یکی از سرباز ها به کنارش می رود و باهاش شروع به حرف زدن می کند، شیرزاد که موقعیت را مناسب می بیند باهاش درد و دل می کند و می گوید می خواهم از کسی که عاشقشم متنفر بشم و می رود.
او گمان می کند که آن سرباز فارسی متوجه نمی شود اما بعد از رفتنش می گوید می فهمم عاشقی و سر تکان می دهد.
اسفندیار خان در ایوان خانه اش ایستاده، ماریا در کنار پنجره اتاقش، خاتون دور از بچه ها در یک گوشه نشسته و پسر ها تصمیم گرفته اند تا نوبتی کشیک بدهند و مراقب باشند.
خاتون و دوستاش با هم در یک قبرستون پناه گرفته اند، رضا به کنار خاتون می رود. خاتون به او می خواهد بگوید که حامله است اما رضا می داند و بهش می گوید از قبل می دونستم و نیازی به گفتنش نیست.
خاتون می گوید من می خواهم او را از بین ببرم تا شیرزاد دست از سرم بردارد و بچه ام را ازم نگیرد اما رضا خیالش را راحت می کند و می گوید من پدرش و جز من و تو هیچ کس حق ندارد از این که این بچه از شیرزاد است بویی ببرد. رضا هدیه ای به خاتون می دهد و می گوید من همه جوره می خوامت و امروز با حضور تو از نو شروع شدم.
سرهنگ ملک به همراه ارشدش در ارتش درباره رضا حرف می زنند و احتمالاتشان را بررسی می کنند.
رضا در فرش فروشی با اورنگ و دوست پدرش حرف می زنند و می گویند ما آماده عملیات هستیم و نمی خواهم الان عقب بکشم و به مردم پشت کنم.
رضا درباره انبار آذوقه احتکاری در ده ونک صحبت می کند و می گوید این برای خود هم وطنانمان است و من تا آخرش هستم.
شیرزاد سعی می کند به ارشدش اطمینان بدهد که زنی همراه آنان نیست که کمیسر روسی از پشت حرف هایشان را می شنود و می گوید اتفاقا بوده و خودتم می دونی که بوده است.
خاتون به سینما مایاک رفته است تا سراغی از پدرش بگیرد و به رضا می گوید فردا با هم می ریم سینما و امشب ساعت ۸ برای عملیات همین جا به دنبالم بیا…
میرعظیم در گاراژ داد و بیداد می کند و ناراحت است که چرا دیگر راننده ها قیمت را بالا برده اند… گوهر در دفتر نشسته است که با آمدن او با هم حرف می زنند و با دیدن روی ترش میرعظیم ازش پول می گیرد و می رود.
اسفندیار خان از خانه بیرون می رود و مردی او را دنبال می کند اما اسفندیار خان با زیرکی تمام برای خاتون علامت می گذارد و بعد از پیچوندنش وقتی مرد را با حال بد می بیند بهش می گوید که الان به عکاسی و شب به کافه پولونیا می رود و مراقب باشد که گمش نکند.
سرهنگ ملک با ارشدش و کمیسر روسی حرف می زند و می گوید قصد ازدواج با شخص جدیدی را دارد که او می گوید بهتر است نامه درخواست را ببینی که می فهمد خلع درجه شده است. ارشدش به شیرزاد می گوید که اگر خاتون را تحویل دهی و با شخص دیگری ازدواج کنی ممکنه این اتفاق نیافتد.
تیمسار ارشدش بهش قول می دهد که او را یاری کند و ازش می خواهد که پرونده رابین هود ها را زودتر ببندد.
شیرزاد به خانه دایی اش می رود و ماری را صدا می کند تا لباس شیک و عالی بپوشد تا با هم به بیرون بروند. ماری مشغول لباس پوشیدن و حاضر شدن است و شیرزاد نیز پایین لباس هایش را عوض می کند و موسیقی می گذارد.
خاتون به سر قرار با رضا رفته است و با هم حرف می زنند، خاتون آرزو می کند که زودتر متفقین از کشورشان بروند و به رضا می گوید شب می آید و به دنبال کار هایش می رود.
ماریا حاضر و آماده پایین می رود. آن دو با هم به طلا فروشی غازاریان می روند و شیرزاد آن جا حلقه الماس ازدواج برای ماریا می خرد اما از حالش ماریا فهمیده که او راضی نیست و سعی می کند نشان بدهد که خوب است و از خوشحالی گریه می کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا