سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت هفدهم سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

با اتمام مراسم همه به خانه رفته اند و نسرین و احمد درباره رفتار کیانی و سیمین صحبت می کنند و احمد می گوید بهتر است که افطار به آن جا نرود و ممکن است ناراحتی پیش بیاید و به سراغ امروز می رود و سفارش بچه ها را می کند و می رود.
سهیلا در اتاقش نشسته است که نسرین به سراغش می رود و با هم حرف می زنند، سهیلا از دلگرمی که به او دارد، می گوید و نسرین برای عوض شدن حال و هوای او و خانه حرف می زند و می گوید عمه با آن ها کار دارد و به پایین بروند.
عمه گوهر برای هر کدام از آن ها لباس رنگی تهیه کرده تا مشکی را از تنشان دربیاورد اما سیمین پایین نمی رود و سر درد را بهانه می کند.
نسرین و سهیلا لباس هایشان را عوض می کنند و مشغول به جمع و جور و عوض کردن حال و هوای خانه می شوند.
احمد در مسجد محل با حاج آقا حرف می زند و عده ای از پسر ها نحوه کار با تفنگ را یاد می گیرند.
بعد از تمام شدن کارش احمد به انبار می رود و سراغ کیانی را می گیرد که مرادی می گوید از ظهر نیامده است و حسابی احمد را بهم می ریزد.
احمد با یکی از کسبه صحبت می کند و درباره کار حرف می زنند که او می فهمد کیانی زیرآب زده است و با دیدنش حسابی بهش می پرد.
با رفتن آن مرد کیانی به حجره می رود و با احمد صحبت می کنند که حسابی با هم بحث می کنند و حبیب همه چیز را حاشا می کند و می رود.
نسرین و سهیلا وسایل مادر و پدرشان را جمع کردند که سیمین آن ها را می بیند و با هم بحث می کنند و با برداشتن چمدون و جعبه گریان به داخل اتاقش می رود که عمه گوهر با لباسی که خرید به اتاقش می رود و شروع به صحبت می کند.
سیمین که اصلا حالش خوب نیست از عمه اش فرصت می خواهد و می گوید فعلا آمادگی ندارد و گوهر خانم با قبول کردن حرفش او را برای افطاری آماده کردن می برد.
برای افطار در حیاط فرش پهن کرده اند و بچه ها خوابیدند و ستاره ها رو می شمرند و احمد به کنار نسرین می رود و دفتری که نسرین در ماشین پیدا کرده است را به او نشان می دهد و با هم حرف می زنند و او صحبت های امروز را درباره حال و هوای پدرش که در یکی از خانه ها رفته بود را تعریف می کند…
سیمین از تراس اتاقش آن ها را نگاه می کند و زمانی که نسرین متوجه می شود سریعا به اتاقش بر می گردد.
بعد از تمام شدن شب عمه گوهر و احمد به خانه می روند و گوهر خانم قرارش را یا سهیلا ست می کند و سیمین را به آن ها می سپارد.
با رفتن آن ها امروز و بلور به خانه می روند و دخترا مشغول جمع کردن وسایل می شوند و سیمین وسایلش را به اتاق مادر و پدرش منتقل می کند.
نسرین به سراغ سیمین می رود و می گوید که فردا بایستی به شرکت برود و پول به حساب جدید شرکت بریزد باز هم طبق معمول بحثشان می شود.
سیمین با عکس پدرش درد و دل می کند و از فرقی که بین او نسرین بوده و محبتی که به نسرین بیشتر داشته حرف می زند.
حبیب در حیاط نشسته است که مادرش به سراغش می رود و سعی می کند سر صحبت را با حبیب باز کند.
اما حبیب لام تا کام حرف نمی زند و می گوید تنها دلیل حالش نگرانی برای آن ها است.
صبح، سیمین و احمد برای کار های حقوقی به بانک می روند و سیمین از احمد می خواهد که هر اتفاقی در شرکت افتاد به او خبر بدهد.
امروز برای سیمین توضیح می دهد که سهیلا به دماوند رفته است و نسرین هم بچه ها را برای بازی به پارک برده آن ها هم می خواهند برای بچه به دکتر بروند.
حبیب که ول کن نیست به خانه حاج عطا رفته است و زنگ می زند که بعد از گذشت مدتی سیمین در را باز می کند و حبیب به داخل می رود و شروع به داستان سرایی هایش می کند و از احمد بد می گوید و نامه استفایش را به سیمین می دهد و با حرف هایش نگاه سیمین به احمد را بدتر می کند و وضعیت شرکت را بد جلوه می دهد و پای استعفایش ایستادگی می کند و با نفوذی که در روان سیمین کرده است، جای پایش را در شرکت محکم تر می کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا