سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت پانزدهم سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

سیمین لباس عروسش را درآورده و با دیدمش اشک می ریزد، نسرین که ناراحت از بد صحبت کردن با او است عذر خواهی می کند اما سیمین، پگاه و دانیال را بدون هیچ حرفی با خودش می برد.
حبیب و پسری که گویا خاطرخواه خواهرش است با هم درباره خواهر حبیب که حالا مشخص شده اسمش حبیب است، صحبت می کنند.
او از کار هایی که نرگس در طول مدتی که زیر نظرش داشته می گوید و حدس می زند که نگار بچه خواهر حبیب مریض باشد.
عمه گوهر با در دست داشتن صبحانه به خانه عطا خان می رود و بعد از دادن سهم صبحانه امروز به داخل خانه می رود که با آشپزخانه ای شلوغ پلوغ و خانه ای بهم ریخته مواجه می شود، رادیو را روشن می کند و سفره صبحانه را آماده می کند تا بچه ها بیدار شوند و دور هم صبحانه بخورند.
نسرین که صدای رادیو را شنیده است، پایین می رود و پشت سر او سیمین نیز پایین می رود.
عمه به اتاق سهیلا رفته است و از رفتن سعید به جبهه صبحت می کند که قرص خواب را در دست او می بیند و سعی می کند با حرف هایش آرامش کند و دلداری اش می دهد.
دوست حبیب برای فروش بار با او به بازار رفته است و ادعا های دروغین می کند و‌ بار های پسته شرکت را می فروشد.
نسرین و سیمین با هم بر سر این که عمه برای ماست مالی کار احمد آمده است بحث می کنند که عمه از راه می رسد و با او درباره اتفاقی که افتاده صحبت می کنند و عمه در مقابلش می ایستد و از او می خواهد که کینه ها را پاک کند و به آینده اش با شهاب فکر کند و از امید به آینده می گوید.
سعید درباره رفتار های سیمین با مادر و برادرش صحبت می کند و احمد و گوهر اصرار دارند که او به خانه آن ها برود و کدورت ها را با سیمین کنار بگذارد و گوهر که می بیند مقاومت می کند به او امر می کند که قبل از رفتن به جبهه باید از سیمین حلالیت بطلبد و بعد برود.
سیمین به سراغ امین پدرش رفته است و درباره وصیت نامه سوال می کند و او می گوید عطا خان اصرار داشته است که خانه به نام مادرشان بخورد و شرکت به احمد آقا واگذار شود.
سیمین ادعای وکالت تام الاختیار می کند که وکیلش می گوید باید رضایت تمامی وراث باشد.
عمه گوهر و احمد، سعید را از زیر قرآن رد می کنند و او را راهی می کنند. احمد سعید را با ماشین همراهی می کند و او را به خانه دایی عطا می برد.
بلور و امروز در صف روغن و شکر کوپنی نشسته اند و منتظر گرفتن روغن هستند که با آمدن بقال امروز او را به دنبال خرید سبزی می فرستد تا سفره شان جلو مهمان خالی نباشد.
نسرین و احمد با هم حرف می زنند و او حرف وکالتی که سیمین خواسته را پیش می کشد که احمد هم موافقت می کند.
سهیلا پایین کنار سعید نشسته است و باهم درباره کتابخونه و کار های عقب افتاده سعید صحبت می کنند و سهیلا دست خطش که خوب شده را نشان می دهد و از خاطرات کودکی شان می گویند و سهیلا می پرسد که جنگ کی تموم میشه و با هم درباره اهدافشون بعد از جنگ حرف می زنند که سیمین از راه می رسد و سعید با او حرف می زند و می گوید که راهی جبهه است و بازگشتش با خدا است و طلب حلالیت می کند با خداحافظی از سهیلا می رود.
سیمین که بد جواب او را داده است سهیلا را کفری کرده که به دنبال سعید می رود و قرآنی که یادگار پدرش است را به او می دهد و می خواهد که هر چه سریعتر جنگ را تمام کند و زودتر برگردد.
سعید در حال سوار اتوبوس شدن است که وضعیت قرمز اعلام می شود و همه روی زمین پناه می گیرند و جای دیگری از شهر را می زنند.
احمد با در دست داشتن یک جعبه شیرینی به خانه ی دکتر اورژانس رفته است و حبیب نیز آن جا است و اصرار دارد که آن ها را به مقام شهادت برساند که احمد مقابلش می ایستد و می گوید که تشکیلات دایی جای این دروغ ها نیست و دستور می دهد که برای ادامه کارش به انبار برود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا