سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال خاتون

سریال خاتون به نویسندگی و کارگردانی تینا پاکروان، از ششم دی‌ ماه در شبکه نمایش خانگی پخش خواهد شد. نیم‌فصل اول این سریال تابستان امسال در هشت قسمت پخش شد. در فصل اول به زندگی خاتون در گیلان پرداخته شده و حال باید ببینیم در ادامه چه بلایی بر سر او می آید…

داستان سریال خاتون خانواده‌ای را در بستر تاریخ روایت می‌کند. داستانی که از ابتدای شهریور سال ۱۳۲۰ و در دوران جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین آغاز می‌شود و سرنوشت تحولات یک خانواده و یک سرزمین را به تصویر می‌کشد.

در قسمت پانزدهم سریال خاتون دیدیم که، سفیر انگلستان به همراه کمیسر روسی سلام علیک می کند و قبل از ورود به کافه با هم گفتگو می کنند و قدم می زنند. رضا به همراه یان، هلنا و تینا م دم هتل پرشیا منتظر خاتون هستند که او را با ماشین انگلیسی ها می بینند و تعجب می کنند. خاتون عادی به داخل هتل می رود و بدون جواب به حرف های موسیو پنجره را باز می کند تا هلنا و تینا به داخل بروند.
خاتون آن ها را به اتاق خودش می برد و بهشان سفارش می کند که صبح بع دنبالشان می رود و در را روی هیچ کس باز نکنند. خاتون از مسیر همان پنجره پایین می رود تا موسیو متوجه بودنش نشود که رضا با دیدنش شروع به قربان صدقه و حرف های قشنگ می کند و بهش می گوید که فردا پسری به اسم مهدی جلو در اینجا روزنامه می فروشد و هر کاری که بخواهد می تواند به او بگوید تا انجام دهد.
خاتون تنها می گوید دیر است و به سرعت می رود رضا از این که نمی تواند خاتون را کنار خودش نگه دارد حالش خوش نیست و به یان می گوید امشب باید در هتل ستاره بخوابیم و به آسمان پر ستاره اشاره می کند.
مرد ها در کافه مشغول مشروب خوردن هستند که کمیسر روسی به داخل می رود . شیرزاد و روزبه حسابی جا می خورند که او رو به شیرزاد می گوید بهتر است زودتر در تهران دست آن خانم را در دستش بگذارد.
مستر روزبه که متوجه شده منظور او خاتون است سعی می کند با حفظ خونسردی از آن ها جدا شود. مستر روزبه بیرون می آید و دنبال خاتون می گردد که شیرزاد پشت سرش می آید و در میان حرف زدن آن ها کمیسر روسی می آید و جویا می شود که درباره نبودن چه کسی حرف می زنند اما دایی روزبه ماجرا را جمع می کند و شیرزاد می رود.
مهدی با درشکه به هتل پرشیا رفته و دم آن جا شروع به فروختن روزنامه می کند.
خاتون در اتاق خواب نشسته است که شیرزاد از خواب بیدار می شود. شیرزاد بابت رفتن یهویی دیشب خاتون از او سوال می پرسد که خاتون می گوید توقع نداشتی خودم را تحویل رجب اف بدهم اما شیرزاد گله مند است که چرا بهش خبر نداده و به حیاط می رود.
او به سراغ جیب شیرزاد می رود که صدای در می آید و به دم در می رود. دوستانش در گیلان را پشت در می بیند و می فهمد که آن ها ازش کمک می خواهند اما با شنیدن صدای شیرزاد آن ها را فراری می دهد و با پدرس داخل می رود و ازش می خواهد حرفی به شیرزاد نزند. همه دور هم صبحانه می خورند و خاتون از فرصت استفاده می کند و هر جه دلش می خواهد به صورت غیر مستقیم بارش می کند و می گوید ایران همیشه تحت اشغال نیست.
با رفتن شیرزاد، خاتون به پدرش می گوید که از شیرزاد جدا شدم و پدرش ازش می خواهد که همه چیز را کامل و بدون کم و کاست تعریف کند. خاتون اول از همه بهش می گوید که بچم مرد و هر دو می زنند زیر گریه…
ارشد سرهنگ ملک در ارتش بهش می گوید که رندال با آن ها تماس گرفته و خبر فرار هلنا، تینا و یان را به کمک رضا فخار اطلاع داده است.
خاتون گریه می کند و همه چیز را تعریف می کند، پدرش می گوید این بازی باید تموم شود و شیرزاد نباید دیگر او را پیدا کند.
اسفندیار خان نقشه فرار خاتون را می کشد و می گوید باید با علامت در خیابان با هم حرف بزنیم و اجازه ندهیم شیرزاد پیدایت کند. پدرش از خاتون قول می گیرد که حامله بودنش را به رضا بگوید و او را راهی می کند.
خاتون وسایلش را‌ جمع می کند و جلوتر سوار ماشین فرهاد و دوستای گیلانش می شود.
موسیو وارد اتاق خاتون می شود و با دیدن هلنا و تینا بهشان نزدیک می شود که هلنا او را می زند و همراه با تینا فرار می کنند و مهدی از دور آن ها را می بیند. خاتون به هتل می رود و به اتاقش می رود که موسیو و قرقی پشت سرش می روند. خاتون روی آن ها اسلحه می کشد و بعد از حبس کردنشان به بیرون از هتل می رود و ساعت و محل قرار با رضا را به مهدی می گویند و می روند تا به دنبال هلنا بگردند.
هلنا و تینا در خیابان به دنبال کافه پولونیا می گردند.
سرهنگ ملک به هتل رفته است که قرقی و موسیو که تازه قرقی توانسته او را آزاد کند، برخورد می کنند. موسیو شروع به تعریف اتفاقات این مدت برای شیرزاد می کند و او با شنیدن هر کدام عصبی تر از قبل می شود و تاریخ دقیق ورودش به هتل را از آن ها می گیرد و موسیو و قرقی را بیرون می کند.
شیرزاد تاریخ دقیق تیر خوردن سرباز انگلیسی را می پرسد و با فهمیدن آن شروع به گریه می کند و به خانه اسفندیار خان می رود…
پدر خاتون به شیرزاد می گوید که همه چیز را می داند و خاتون دیگر بر نمی گردد که شیرزاد تهدیدش می کند اما او می گوید بهتر است که نگران خودش باشد، چرا که تیر خاتون خطا نمی رود.
خاتون، رضا و یان را می بیند و وضعیت را تعریف می کند و همه با هم برای پیدا کردن هلنا و تینا با هم متعهد می شوند.
هلنا و تینا به کافه پولونیا می روند و به دوستانشان می گویند که فرار کردند.
هلنا و دوستانش دور هم جمع هستند و حرف می زنند که روزبه از راه می رسد و به او می گوید که می تواند مجوز آزادی اش از رندال را بگیرد و پیشنهاد ازدواج بهش می دهد که یان از راه می رسد و می خواهد هلنا را با خودش ببرد که او جلویش را می گیرد. او می گوید رندال اهل معامله است و هر قیمتی که باشد این مجوز را می گیرد و مستقیما از هلنا خاستگاری می کند.
یان با شنیدن این حرف می رود، هلنا می خواهد به دنبالش برود که روزبه می گوید اگر بخواهی بروی هم باز به تو و یان مک می کنم و مجوز آزادیتون رو از رندال می خرم اما اگر ماندی عاشقانه بمان…
یان به سر قرار با رضاو بچه ها می رود و می گوید بهتر است دیگر دنبالشان نگردیم و با حال گرفته سوار ماشین می شود که آن ها گمان می کنند، هلنا و تینا دستگیر شده اند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا