سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت چهاردهم سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

نسرین بر سر سجاده مادرش نماز می خواند که سهیلا به کنارش رفته و او را تماشا می کند و با تمام شدن نمازش با هم درد و دل می کنند و درباره سیمین صحبت می کنند و نسرین باز هم از سهیلا خواهش می کند که درس بخواند.
بعد از آن نسرین به سراغ بلور رفته تا بابت رفتار های سیمین از او عذرخواهی کند اما بلور تصور می کند که دیگر آن ها جایی آن جا ندارند و با آمدن امروز از واقعیت روز قبل از تصادف عطا خان برای آن ها تعریف می کند و می رود.
سیمین برای بدرقه شهاب آماده است و نسرین هم قصد رفتن به دانشگاه را دارد و سهیلا هم قول می دهد که از بچه ها مراقبت کند.
حبیب که برای گرفتن مدارک سر رسیده است راننده آژانس را رد می کند و خودش داوطلبانه سیمین را به سمت فرودگاه می برد و با او در مسیر در خصوص ازدواج سیمین و شهاب صحبت می کند و اشاره می کند که چند موضوع مهمی وجود دارد که باید به او بگوید.
حبیب همیشه در حرف هایش اصرار دارد که خودش را به عطا خان نزدیک خطاب کند و شروع به بافتن اراجیفی که برای خام کردن سیمین است، می کند و در آخر سیمین را به مقصد فرودگاه می رساند.
سیمین و شهاب بعد از یک خداحافظی اساسی از هم جدا می شوند و کیانی دروغین یا همان حبیب از بیماری پدرش می گوید و مدارک پزشکی اش را نشان سیمین می دهد، او هم از رفتار های ضد و نقیض پدرش می گوید و کیانی هم پای احمد را به میان می کشد و سعی می کند رابطه آن دو را خراب کند.
سیمین که زرنگ تر این حرف هاست اول می گوید باید با دکترش صحبت کند و بعد از آن به شرکت بروند تا همه چیز را از زبان احمد نیز بشنود.
حبیب که ترسیده از سیمین خواهش می کند که حرفی یا اسمی از او نیاورد و روابط خانوادگی را بهانه می کند.
احمد که حسابی از کیانی عصبی است بابت حساب شخصی که به مشتری ها داده سر او داد و بیداد می کند و قصد دارد جلوی پیشروی بیشتر را بگیرد و بعد قصد دارد به اتاق حاجی رود تا با سیمین صحبت کند که سیمین وارد بحث آن ها می شود و پای مهر و امضای حاجی وسط می آید و احمد سوالی می پرسد و باز هم کیانی حرف را عوض می کند و حرف را به سمت و سوی مدیریت می برد و سیمین او را مدیر اعلام می کند و بعد با هم برای حرف های شخصی می روند.
سیمین از بیماری پدرش شروع می کند و احمد کاملا همه چیز را تعریف می کند، سیمین شروع به سرزنش کردن او می کند که احمد به او می گوید دایی در مسیر شرکت تصادف کرده و سیمین با فکر از آن جا خارج می شود که حبیب به دنبالش می رود باز هم در مسیر با حرف هایش مغز او را اذیت می کند و حال سیمین را خراب می کند و اصرار دارد که همه چیز به نام او شود و جای احمد اسم سیمین به عنوان مدیر باشد که از وراجی های حبیب خسته می شود و قبل از رسیدن به خانه از ماشین پیاده می شود و به سمت عینک فروشی می رود تا عینک پدرش را بگیرد.
خانمی به سراغ بچه اش دم مهد کودک رفته است که دوست حبیب او را تعقیب می کند و می توان حدس زد که آن خانم خواهر حبیب است و به دنبال دخترش رفته است.
حبیب با آقایی به کبابی رفته است و قصد در تخریب اعتبار حاجی دارد و اوضاع شرکت را ورشکست شده اعلام می کند.
امروز و بلور بچه ها را به حیاط آورده اند و با حرف هایشان سرگرمشان می کنند تا حال و هوایشان عوض شود.
سیمین از مریضی پدر و مادرش به سهیلا و نسرین می گوید و باز هم دلیل این که چرا احمد هیچی نگفته و سکوت کرده که با هم بحثشان می شود و نسرین قبول می کند که باشه احمد و سعید در مرگ پدرشان مقصر است و بحثشان را تمام می کند…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا