خلاصه داستان قسمت چهارم سریال دل
در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت چهارم سریال دل را مطالعه می فرمایید. سریال دل مجموعهٔ نمایشی به کارگردانی منوچهر هادی و به تهیه کنندگی جواد فرحانی، محصول سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ در شبکه نمایش خانگی است. این سریال در ۲۸ قسمت به قلم بابک کایدان و میثم کایدان نگاشته شدهاست.
خلاصه داستان قسمت چهارم سریال دل
توران که درست بعد از به هم خوردن عروسی سر کیف آمده و ورزش کردن را شروع کرده، دنبال یک تور خوب اروپایی می گردد تا حال و هوای آرش را عوض کند. او به خانه ی آرش می رود و برایش صبحانه می برد و بعد از کمی گفت و گو درباره ی اتفاقی که شب عروسی افتاده می گوید: «فراموشی تنها خصلت این رابطه هاست.
عشق که دو طرفه نباشه فراموشی دست به کار میشه. » توران لا به لای حرف هایش اتابک را مخالف سرسخت ازدواج آرش نشان می دهد اما آرش همه چیز را تمام شده نمی داند و منتظر توضیحات رستا است.
اتابک در رستورانی با معشوقه اش قرار می گذارد و ابتدا کمی درباره نگرانی اش برای آرش صحبت می کند و بعد می گوید: «سه ماه دیگه معجزه ها میاد. توران قراره بره اروپا. من میمونم و تو و قولی که بهت دادم. میریم فرودگاه استقبالشون .
همه چیزو به آرش میگم. بعد هم دوتایی توران خانمو می بریم به یه مسافرخونه و بهش میگیم دیگه از دار دنیا هیچی نداره چون تمام حقی که پدرش از پدرم خورده بود، حالا دیگه مال من شده. » معشوقه اش با ناراحتی نگاهش می کند و می گوید: «ازت می ترسم. اصلا باورم نمیشه پشت اون قلب مهربونت انقدر کینه خوابیده. » او که گویا خواب هایش همیشه تعبیر می شود در ادامه می گوید: «دیشب خواب دیدم فاروق از زندان آزاد شده. دستاش خونی بود منم داشتم گریه می کردم. » اتابک کمی نگران می شود.
آرش خبردار می شود که مهران به خانه برگشته. او بلافاصله پیش مهران می رود و می پرسد که کجا بوده و با چه کسی بوده و روز عروسی به رستا چه چیزهایی گفته؟؟ مهران با خونسردی می گوید: «بهش گفتم به حرف دلش گوش بده. لابد به حرف دلش گوش داده که حال و روزت اینه. تو فکر میکنی که رستا عاشقته؟! عاشق منه. ازم نا امید شده بود و اومده بود سمت تو. » آرش عصبی می شود اما خودش را کنترل می کند و بدون این که درگیر شود از آنجا می رود.
ناهید از ذوقی که رستا برای عروسی اش داشت صحبت می کند و گریه اش می گیرد. خسرو بیش از دیگران به دخترش اعتماد دارد و مطمئن است که او برای تصمیمش دلیلی دارد. آوا هم احساس گناه دارد و فکر می کند که به اندازه ی کافی مراقب خواهرش نبوده است.
آرش بعد از مدتی رانندگی در خیابان ها و یادآوری خاطراتش با رستا، وقتی هوا تاریک می شود جلوی خانه ی خسرو می رود و به پنجره اتاق رستا نگاه می کند. از طرفی رستا بالاخره به خانه برمی گردد. وقتی که او زنگ در خانه را به صدا درمی آورد، آرش به سمتش می آید و می پرسد: «کجا بودی؟ »
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دل
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |