سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی کلاغ سیاه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی کلاغ سیاه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

سریال ترکی کلاغ سیاه

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی کلاغ سیاه

کوزگون بعد از این که جنازه کسیک را از صندوق عقب ماشین دیلا پیدا می کند او را در آغوش می گیرد و از ته دل فریاد می زند و گریه می کند و قول می دهد که انتقام دوستش را بگیرد. دیلا هم گریه اش می گیرد و ناباورانه به آن صحنه ی دردناک نگاه می کند. او عکس هایی که در آن علی به طرف سینه ی کسیک نشانه گرفته را از صندوق عقب پیدا می کند. کوزگون هم آن عکس ها را می بیند. دیلا با گریه می گوید: «علی همچین کاری نمیکنه.

چون به من قول داده. قسم می خورم این موضوع به خانواده ی من مربوط نمیشه. » کوزگون فریاد می زند: «گم شو برو! تا کار دستم ندادم برو! » دیلا آشفته و ناراحت به خانه می رود و موضوع مرگ کسیک و عکس ها را در اتاق برای پدر و برادرش تعریف می کند.

رفعت بلافاصله کشیده ای به گوش علی می زند. علی توضیح می دهد: «قسم می خورم من کاری نکردم بابا. می خواستم فقط به حرف بیارمش. از دور بهش شلیک کردن. » رفعت کمی فکر می کند و بعد می گوید: «کار کساییه که می خواستن مرگ کسیک رو بندازن گردن ما. » او از علی می خواهد که بدون وسط کشیده شدن پای پلیس قضیه را جمع و جور کرده و تحقیق کند اما دیلا می گوید: «درست نیست که علی با کوزگون روبرو بشه. من حلش می کنم. یه نفر می خواسته که کوزگون فکر کنه این کار کار علی بوده. » رفعت به دیلا اجازه ی پیگیری می دهد و از علی هم می خواهد که از خواهرش مراقبت کند. او در گوشه ای به علی می گوید: «اگه بلایی سر دیلا بیاد حسابشو از تو می گیرم. گفته بودم بیخیال طرف بشی. اگه یه بار دیگه حرفمو زیر پا بذاری منم تورو زیرپا می ذارم. »

از طرفی کوزگون همان شب اسلحه اش را آماده می کند و پیش خیاط می رود تا جنازه ی کسیک را به او بسپارد و خودش هم برای انتقام گرفتن آماده شود. خیاط به او می گوید که اگر عجله کند و با عقل تصمیم نگیرد، خود را به کشتن خواهد داد. بعد از کمی گفت و گو خیاط می پرسد: «اصلا فکر کردی که اگه بیلگین ها دوستتو کشته باشن می ذارنش تو ماشین دختره؟ » کوزگون می گوید: «اونا نکشتن. بعضیا که می خوان فکر کنم رفعت کشته گذاشتنش تو ماشین دختره. کار شرف داغستانیه! می خواسته گارانتی کنه که رفعت رو میکشم. » خیاط از او می خواهد که صبر کند و هوشمندانه رفتار کند. کوزگون نیز تصمیم می گیرد به حرف های او گوش کند.

کوزگون با چشمان پر از اشک یاد روز آشنایی اش با کسیک می افتد. روزی که کسیک با سر و روی کثیف و لباس های پاره در گوشه ای از زندانِ کودکان نشسته و گریه می کرده است زیرا بچه های دیگر به او اجازه حمام رفتن نمی دادند. کوزگون که کمی از او بزرگتر بوده بعد از باخبر شدن از ماجرا با بچه ها درگیر شده و کسیک را به حمام فرستاده… کوزگون در حالی که به شدت گریه می کند کسیک را غسل می دهد و بعد از تمام شدن کارش، با دیلا روبرو می شود. دیلا برای همدردی او را در آغوش می گیرد. در همین موقع خواهر کسیک با کوزگون تماس می گیرد. کوزگون با گریه خبر مرگ کسیک را به او می دهد و از فسون می خواهد که سریع به استانبول بیاید.

مریم باز هم غذا درست می کند و جلوی در خانه ی کوزگون می گذارد. قمری به خاطر آتش سوزی مغازه به کوزگون شک کرده و در حالی که حرص می خورد و ناراحت است جلوی پنجره منتظر اوست. کارتال که از شک و شبهه ی قمری خبر ندارد درباره ی رفتار سرد کوزگون به خواهرش می گوید که باید او را درک کنند زیرا زندگی سختی را گذرانده است.

هوا روشن می شود و کوزگون در محوطه بیمارستان روی نیمکتی نشسته و منتظر جواب پزشکی قانونی است. او به پیشنهاد خیاط، قبول کرده که کارهای دفن و کفن دوستش بدون دخالت پلیس انجام شود. دیلا کنار کوزگون می نشیند و درباره ی گذشته و کودکی شان حرف می زند. کوزگون دست دیلا را روی گردنش می گذارد و می گوید: «اسمشو دیلا گذاشته بودم… شاهرگمو! می خوابیدم به تو فکر می کردم، بیدار میشدم به تو فکر می کردم، تو سرفه می کردی جیگر من می سوخت. مثلا اگه تو زمین می خوردی من زخمی میشدم. تا حالا حتما فهمیدی من عاشقت بودم.

عشق اولم بودی. تو عالم بچگی دنبال پنجاه تا راه بودم تا اینو بهت بگم. » دیلا لبخندی می زند و کوزگون ادامه می دهد: «بعدش من گم شدم و تو کوچه ها زندگی کردم و اسممو یادم رفت اما صورت تو هنوز جلوی چشام بود. اما تو دیگه اون دختر نیستی چون که من دیگه اون بچه نیستم. خواهش میکنم دیگه از ما چیزی به من نگو. من و تو الان دوتا آدمیم که تازه با هم آشنا شدن. همین. »

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کلاغ سیاه 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا