جنک، جمره را بغل کرده و سعی دارد او را گرم کند. جمره به هوش آمده و با بی حالی ، قصد دارد سریع به جنک در مورد راز شنیز بگوید. اما همان لحظه، جنک حرف او را قطع کرده و به جمره میگوید که به او علاقه دارد و با وجود او ،انسان خوبی شده و دیگر از همه چیز خسته شده و نمیخواهد از جمره و عشقش به او فرار کند.چشمان جمره دوباره بسته میشود. درهمین حین، جنک رازش را به جمره گفته، و میگوید که بچه ی جرن از او بوده است. ندیم به هوش آمده و به سختی از جایش بلند می شود. او آرام آرام و با سرگیجه، به سمت سردخانه رفته و داخل می رود.او درب اتاق یخچال را پیدا کرده و به سختی آن را باز میکند و جمره و جنک را نیمه هوش پیدا میکند. سپس سریع آنها را بیرون میآورد. شنیز به محل رسیده، اما همان لحظه پلیس و آمبولانس نیز می آیند. شنیز ابتدا نمیخواهد پیاده شود، اما با دیدن جنک با نگرانی جلو می رود. آگاه به آنجا آمده و از دیدن شنیز متعجب می شود. جمره و جنک را به بیمارستان منتقل کرده و همگی به آنجا می روند.جیوان و داملا که تصادف کرده بودند، از ماشین پیاده شده و جراحت مختصری دارند. داملا از دست بی احتیاطی جیوان عصبی است و جیوان میگوید که بخاطر استرس و نگرانی پیدا کردن جمره، با سرعت رفته است. آنها وقتی خبر پیدا شدن جمره را می شنوند، خودشان را به بیمارستان می رسانند. در بیمارستان، ندیم به اتاق جمره می رود و در حالی که او بیهوش است، از او بخاطر فاصله گرفتنش و رفتن به سمت جنک، گله میکند.جنک نیز که بخاطر نگرانی جمره از تختش بلند شده و به سمت اتاق جمره آمده، از لای در حرفهای ندیم را می شنود و عصبی می شود. آگاه وقتی در بیمارستان شنیز را می بیند ، با عصبانیت از او در مورد اینکه چرا در محل حادثه حضور داشته سوال میکند. شنیز هول شده و سپس میگوید که از طریق داملا متوجه شده است و بخاطر نگران شدن برای جنک به عنوان مادرش، به آنجا رفته است. آگاه از او میخواهد که از آنها فاصله بگیرد. سپس به افرادش میگوید که دزد و مسبب این ماجرا را تا فردا برای او پیدا کنند. شنیز با شنیدن این حرف استرس میگیرد.او کمی بعد، پنهانی به اتاق جمره می رود و از ترس به هوش آمدن جمره و لو رفتن رازش، بالش را برداشته و میخواهد او را خفه کند، اما از روی ناتوانی منصرف شده و میگوید که او چنین آدمی نیست که بتواند او را بکشد. سحر و جرن و نریمان نیز به بیمارستان می آیند و از دیدن جمره خوشحال می شوند. شنیز به خانه آگاه می رود و با هماهنگی نورتن، به بهانه یک کار کوچک پنهانی وارد خانه می شود.او به اتاق رفته و از گاو صندوق، جعبه سی دی ای برمیدارد و با خودش میگوید: «همینه» و سپس می رود.