سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی دختر سفیر | سریال دختر سفیر قسمت ۱۳۳

داستان کامل قسمت ۱۳۳ سریال ترکی دختر سفیر به همراه خلاصه ای از جزئیات و ماجرای خواندنی سریال ترکی Sefirin Kizi در قسمت ۱۳۳ را اینجا بخوانید. سریال دختر سفیر را شرکت NGM Media و O3 Turkey Medya تولید کرده است. این مجموعه در سال ۲۰۱۹ و در ژانر درام ساخته شده و نام انگلیسی آن The Ambassador’s Daughter است. بازیگران مشهور این سریال Neslihan Atagül و Engin Akyürek هستند. دختر سفیر اقتباسی از یک مجموعه تلویزیونی کره ای ست که از شبکه Star TV پخش می شود.

قسمت ۱۳۳ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر

سریال دختر سفیر (SEFİRİN KIZI) در مورد عشق کودکی سانجار از یک خانواده‌ی معمولی به دختر سفیر (ناره) که برای تعطیلات به بدروم آمده‌اند شروع می‌شود. این دو از دو خانواده‌ی متفاوت یکدیگر را دوست دارند و سالها برای عشقشان می‌جنگند. سرانجام ناره پیش سانجار فرار می‌کند، اما ناره شب عروسی ، ناگهان ناپدید می‌شود. بعد آن شب هیچ کس دیگر او را نمی‌بیند. و خبری از ناره شنیده نمی‎‌شود برخی می‌گویند ، او به دریا افتاده و مرده ، برخی ادعا می‌کنند به اروپا فرار کرده است. اما واقعیت ماجرا را هیچ کس نمی‌داند. حتی یکی از عاشقان داستانی راجع به این عشق می‌سراید. در این داستان دختر ماجرا تبدیل به پرنده شده و از لب پرتگاه پرواز می‌کند و از آن دیار می‌رود. اینچنین، داستان ناخوشایند ناره و سانجار به یک حماسه تبدیل می‌شود.و هیچ کس از واقعیت ماجرا خبر ندارد. دختری که در یک شب عروسی ناپدید شده ، نه سال بعد در یک شب عروسی دیگر ظاهر می‌شود. این عروسی، عروسی سانجار است و ناره در این شب دخترش را برای او می‌آورد. و ماجرای سریال اینگونه شروع می شود.

قسمت ۱۳۳ سریال ترکی دختر سفیر

سنجر سراغ نجرت و جیلان می رود که از دست بنفشه و مادرش به او پناه آورده اند. نجرت می گوید:« مادر و خواهرم خیلی زیاده روی کردند من دیگر طاقت کارهای احمقانه ی آنها را نداشتم.» جیلان گریه می کند و به سنجر التماس می کند که علی رغم اشتباهات بزرگش او را ببخشد و در عمارت به او پناه بدهد هرکاری کرده برای بچه ی توی شکمش بوده در ضمن می گوید که حاضر نیست دوباره به خانه ی قهرمان برگردد چو ن نمی خواهد پسرش شبیه قهرمان خلاف کار شود. سنجر از حرفهای او متاثر شده و با وجود اینکه می داند جیلان با آکین همکاری کرد و ناره را دزدید اجازه می دهد که او در عمارت زندگی کند و به نجرت هم می گوید:« بارها به تو شانس دادم تا درست رفتار کنی اما این کار را نکردی.» نجرت با ناراحتی می رود. سپس سنجر سراغ بنفشه می رود و می گوید:« همین حالا خانه و سهام را تحویل وکیلم می دهی و از این شهر می روی. دیگر نمی خواهم تا آخر عمر تو را ببینم.» نجرت با عجله خواهر و مادرش را سوار مینی بوس خود می کند و شهر را ترک می کنند. گیدیز صحرا را در خواب نوازش می کند و می بوسد. صحرا بیدار شده از او بخاطر نجات جانش تشکر می کند و می گوید اجازه نخواهد داد قاتل برادرش آزادانه بگردد.

گیدیز می گوید:« من تصور می کردم سنجر همیشه برنده است و یک قدم از من جلوتر است. امروز وقتی سنجر فهمید که پسرش را از دست داده فهمیدم که او هم مثل من یک بازنده است. به تو قول می دهم اگر از عشق ناره خلاص شوم عاشق تو خواهم شد ولی تا آن موقع باید از اینجا بروی و دختر سر به راهی شوی.» در این بین سنجر و قهرمان هم به توافق می رسند. صحرا گیدیز را بوسیده و قبول می کند. گیدیز به مادر و خواهرش خبر می دهد که صحرا برای چند روز مهمان آنهاست و در ضمن او خواهر آکین است. موگه از حرف او شوکه می شود و گیدیز ادامه می دهد:« در صورتی که با قهرمان به توافق برسیم من به خودم و صحرا یک شانس خواهم داد.» در همین حال سنجر با او تماس گرفته و از او می خواهد که یک ساعت دیگر همراه صحرا در کارگاه زیتون حاضر شود چون قهرمان برای مذاکره خواهد آمد. گیدیز می گوید:« دیگر صحرا را وارد این بازی نکن. از این به بعد قهرمان فقط با من طرف است.» ولی صحرا حرفهای گیدیز را از پشت در می شنود و به سمت کارگاه زیتون می رود. سنجر و ناره با قهرمان، در کارگاه منتظرند. گیدیز از راه می رسد و پول سهامش را جلوی قهرمان می گذارد و سنجر هم سهام شرکت را تحویل او می دهد. قهرمان با نیشخند می گوید:« حالا که شما را گیر انداختم می خواهم همه ی شرکت شما را صاحب شوم.

یا حتی سند عمارت افه اغلو را هم می خواهم. شما دو تا خیلی شکنجه ام کرده اید حالا وقت آن است که انتقام بگیرم.» سنجر عصبانی شده داد می کشد و قهرمان با بی خیالی می گوید:« یا به عنوان کشاورز ساده و ازاد زندگی می کنی و یا به عنوان یک محکوم به قتل در زندان به سر می بری. انتخاب با توست.» و هنگام بیرون رفتن از کارگاه با صحرا رو به رو می شود. صحرا به قهرمان می گوید:« من آمده ام تا سهم ارثم را بگیرم. هر وقت تو بگویی من جسد را تحویل پلیس خواهم داد.» قهرمان می گوید:« برادرت ارث خود را به ناره بخشیده است و سر تو بی کلاه مانده.» صحرا که از این موضوع خبر نداشته اسلحه به دست وارد کارگاه می شود و به سمت سنجر نشانه می رود و می گوید:« اگر جسد برادرم را تحویل پلیس بدهم ارث او به ناره می رسد و اگر تحویل ندهم قاتل برادرم آزاد خواهد بود و اینطوری من یک بازنده ام. ولی سنجر را هم خواهم کشت تا تنها نباشم.» قبل از اینکه ماشه را بکشد گیدیز به سمت او شلیک می کند و صحرا نقش زمین می شود. گیدیز به قرار های عاشقانه شان فکر می کند و گریه می کند.


قسمت اول تا آخر سریال ترکی دختر سفیر +بازیگران و نقش ها


⇐ برای دیدن مطالب بیشتر به لینک های: سریال ترکی عاشقانه ، سریال ترکی جدید، سریال ترکیه ای و سریال های در حال پخش ترکیه مراجعه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا