سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی تردید | سریال تردید Hercai قسمت ۱۸۴

خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی تردید همچنین سریال هرجایی Hercai قسمت ۱۸۴ به همراه جزئیات ماجرای این قسمت از سریال تردید در همین مطلب. «تردید» (هرجایی) Hercai یک سریال عاطفی و درام محصول کشور ترکیه‌ می باشد که در دو فصل ۲۵ قسمتی (هر قسمت در حدود ۱۵۰ دقیقه) تهیه و تولید شده است و هم اکنون در حال پخش است.

 
قسمت ۱۸۴ سریال ترکی تردید
 

خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی تردید

زهرا تلاش می کند هازار و میران را به هم نزدیکتر کند برای همین از میران می خواهد در پارک شهر همدیگر را ملاقات کنند اما جای خودش هازار را می فرستد. هاندان سراغ زهرا می رود و می گوید:« مراقب باش وقتی داری پدر و پسر را به هم نزدیک می کنی دو تا برادر را به جان هم نیندازی و آرامش را از این خانواده صلب نکنی.» اما زهرا مصمم است که رابطه ی هازار و میران هرچه زودتر بهتر شود. هازار قبل از رفتن به سراغ میران پیش عزیزه می رود و از او می پرسد که آیا واقعا دلشاه زنده است؟ عزیزه می گوید:« اگر دلشاه زنده بود کاری می کردم که میران تو را در یک چشم به هم زدن بخاطر قتل محمد بکشد ولی او زنده نیست.» هازار با خشم می گوید:« از بچه های من فاصله بگیر. قسم می خورم که اگر به آنها نزدیک شوی کاری را که تا به حال جراتش را نداشته ام، در مورد تو انجام بدهم.» فسون به باغ زیتون سراغ فیرات می رود و از فیرات می خواهد که با او همکاری کند و اموالشان را به او برگرداند اما فیرات باز هم از این کار امتناع می کند. فسون اینبار سراغ اسما می رود و به او می گوید:« پسرت را مجبور کن تا ثروت ما را به خودمان برگرداند وگرنه به او رازی را که عزیزه از طریق ان از تو سو استفاده کرده را خواهم گفت. خودت می دانی که اگر فیرات آن راز را بفهمد برای تو بد می شود.» اسما از حرفهای فسون نگران شده به فکر فرو می رود.

بعد از خارج شدن میران از کلبه اصلان سراغ ریحان می رود و می گوید:« میران به خانه ی عزیزه رفته و ممکن است دیوانگی کند و کار دست خودش دهد. با من بیا تا جلوی میران را بگیریم.» ریحان همان لحظه احساس می کند که این یک تله است و سعی می کند هرطور شده در را به روی اصلان ببندد اما اصلان دستهای او را گرفته و با زور سوار ماشینش می کند و به التماسهای ریحان توجه نمی کند. هازار در پارک شهر سراغ میران می رود و میران که منتظر زهرا خانم بود از دیدن هازار ناراحت شده و به او می گوید حرفی برای گفتن ندارد. در همین حال ریحان در ماشین اصلان پنهانی به گوشی میران زنگ می زند. میران صدای اصلان و ریحان را می شنود و متوجه می شود که اتفاقی افتاده است. اصلان تلفن را از دست ریحان گرفته و به میران می گوید:« تا به امروز تو به جای من زندگی کردی و همه چیز را از من دزدیدی و حالا من می خواهم حقم را بگیرم. تو پدر و خانواده ات را پیدا کردی ولی ریحان حق من است. با هم از اینجا می رویم و هرگز برنمی گردیم.» سپس ریحان را با دارو بیهوش می کند. .میران مثل دیوانه ها سوار ماشینش می شود و هازار او را همراهی می کند. میران داد می زند:« از پشت گوشی صدای سوت قطار شنیدم. مطمئنم که آنها به شهر باتمان می روند.» از آن طرف نامه ای به دست نصوح می رسد. هارون وقتی اسم اصلان را روی نامه می بیند نگران شده و به طریقی نامه را از جیب نصوح می دزدد.

اصلان در نامه نوشته:« من و ریحان از اینجا فرار می کنیم و با هم خوشبخت خواهیم بود ولی اگر می خواهید عزیزه را بشناسید نامه ی خواهرش حنیفه را بخوانید. در ضمن هارون فرستاده ی من است. او برای رسیدن به هدفم به من خیلی کمک کرد.» هارون که از خیانت او به هم ریخته است با محفوظ تماس گرفته و جریان را به او توضیح می دهد. محفوظ سریع به اصلان زنگ می زند و از او می خواهد که دیوانگی نکند در ضمن توضیح می دهد که پدر واقعی ریحان است و قصدش هم از اول این بوده که میران را از ریحان جدا کرده و دخترش را به دست اصلان بسپارد و از اصلان می خواهد که به میدیات برگردد تا همه ی کارها را در آرامش به سرانجام برسانند. اصلان حرفهای او را باور نمی کند و می گوید:« باید زودتر از اینها می گفتی که پدر ریحان هستی.» و تلفن را قطع می کند. محفوظ به خاطر می اورد  که اصلان چند روز پیش سراغ بلیط هواپیما را در شهر باتمان می گرفت و سریع به سمت ان شهر حرکت می کند. از آن طرف ماشین اصلان پنچر می شود  و ریحان که در این مدت به هوش آمده از ماشین پیاده شده به سمت جنگل می دود ولی کفشهایش را بین راه جا می گذارد تا میران از طریق آنها او را پیدا کند. اصلان خودش را به او رسانده و به او قول می دهد که با هم خوشبخت خواهند شد.

سپس به خانه خرابه ای می روند و آنجا منتظر یکی از دوستان اصلان می مانند تا برایشان کمک بفرستد. میران و هازار هم وقتی ماشین اصلان را کنار جاده پنچر می بینند هر کدام از راهی به تعقیب اصلان می پردازند. میران با دیدن کفشهای ریحان بالاخره خودش را به اصلان و ریحان می رساند. هازار هم که صدای گلوله را شنیده است به آنجا می رسد. ریحان از شوهر و پدرش می خواهد که از آنجا بروند چون اصلان بیمار روانی است و حال درستی ندارد. اصلان که خودش را در محاصره دیده است بیشتر عصبی شده و اسلحه را به سمت میران نشانه می رود و شلیک می کند. هازار خودش را جلوی میران می اندازد و تیر اصلان به او اصابت می کند و نقش زمین می شود. صدای تیر دوم هم بلند می شود. این بار محفوظ خودش را به آنها رسانده و به اصلان شلیک می کند. اصلان به زمین میفتد و همه بالای سر هازار می روند.

 

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تردید Hercai

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا