سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی گودال | سریال گودال قسمت ۲۲ + عکس

داستان کامل قسمت ۲۲ سریال ترکی گودال Çukur به همراه جزئیات و خلاصه داستان سریال ترکی چوکور (گودال)  قسمت ۲۲ را در این مطلب بخوانید. ساخت سریال گودال از سال ۲۰۱۷ آغاز شده است. این سریال در ۳ فصل پخش می شود. بر طبق آنچه برخی از رسانه های هنری ترکیه منتشر کرده اند. سریال گودال محصول Ay Yapim است که از شبکه شو تی وی و شبکه ماه تی وی به زبان فارسی پخش می شود. این سریال محصول سال ۲۰۱۷ کشور ترکیه است و در ژانر درام و اکشن ساخته شده است. از بازیگران شاخص این سریال می توان به آرای بولوت اینملی اشاره کرد که قبلا در سریال روزی روزگاری، نفوذی و حریم سلطان ایفای نقش کرده است.

خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی گودال

پاشا برای سرکشی به مغازه فروش اسلحه میرود. فروشنده میگوید وارتولو همه چیزو بهم ربخته فروش کمه. مرد پشت قفسه های اسباب بازی را که در ان اسلحه نگه میدارد به پاشا نشان میدهد و میگوید که به اسلحه جدید نیاز دارند و مجبورند که مشتری هارا رد کنند. پاشا میگوید محموله جدید رسیده و جای نگرانی نیست. جلاسون که با از دست دادن پدرش دچار مشکل مالی شده و مادرش و برادرهایش در سختی هستند بعد از مرخص شدن از بیمارستان تصمیم میگیرد از کچوالی ها دزدی کند. برای همین با دوستانش پاشا را تعقیب میکنند تا محل نگه داری و فروش اسلحه ها را پیدا کنند. یاماچ که خود را بیش از هر زمانی تحت فشار و تنها حس میکند برای حرف زدن نزد محی الدین میرود و بی مقدمه میگوید ارایشگرم نمیتونه موهای خودشو کوتاه کنه ته؟ محی الدین با تعجب میپرسد که چه شده.

یاماچ میگوید یه طرفو درست میکنم طرف دیگه خراب میشه هرکسی یه چیزی میگه به حرف کی باید گوش کنم محی الدین میگوید کوتاه کردن پشت مو سخته اینه هم بذاری پشت سرت همه چی برعکس میشه نمیشه زد. یاماچ با خنده میگوید خیلی روحیه دادی. محی الدین میخندد و میگوید ارایشگر نمیتونه موهای خودشو ‌کوتاه کنه ولی میتونه از ریشه بزنه
اینطوری همه چی بدتر میشه ولی بالاخره مو درمیاد مهم نیست. انها گرم صحبت هستند که وارتولو با ساکی در دست به همراه مدد از جلوی سلمانی میگذرد و سلامی به انها میدهد و از پله ها بالا میرود و بر پشت بام مغازه می ایستد. یاماچ هاج و واج نگاه میکند و منتظر است ببیند وارتولو این بار چه نقشه ای در سر دارد. باران میبارد و مدد چتری بر روی سر او گرفته. وارتولو با صدای بلند میگوید ساکنان عزیز و محترم گودال… مردم با شنیدن صدای او جمع میشوند. او به یاماچ اشاره میکند و ادامه میدهد… این دوستمون به خونه من اومده و تهدیدم کرده اگه پول ندم دعوا راه میندازه من از اول هم گفتم تو محله ام جنگ و دعوا نمیخوام. اما نمیتونم به خودم بقبولونم که این پول رو به اینا بدم.

چرا ؟ چون این دوستان باز هم این پول رو نابود میکنند.دبه شما چیزی نمیرسه من به عنوان برادر شما گفتم. این پول باید به اهالی برسه به محتاج ها به فقرا. یاماچ رو به جمعیت میکند و ماجرای اوکان را تعریف میکند و میگوید پول متعلق به خانواده اوکان است و میرود و در گوشه ای مینشیند. وارتولو کیف را باز میکند و اسکناس هارا روی سر مردم میریزد. مردم شروع به جمع کردن پول ها میکنند و در مقابل چشمان ناباور و خشمگین وارتولو انهارا به یاماچ میدهند. وارتولو شکست را میپذیرد و کیف پول را روی میز میگذارد و میرود. وارتولو در مسیر برگشت به خانه زنی را میبیند که جلوی دیوار سیمانی ایستاده و روی نام های هک شده سعادت و صالح دست میکشد. او با عجله از اتوموبیل پیاده میشود و مثل کودکی هیجان زده نفس نفس میزند اما جرات نمیکند نزدیک شود. سعادت کیسه های خریدش را برمیدارد و به راهش ادامه میدهد و وارتولو انگار چیزی جز پاهایش اورا میبرد به دنبالش میرود. یاد روزهای کودکی اش می افتد که در کوچه پس کوچه ها به دنبال سعادت میدوید

وارتولو به خودش می اید و میبیند جلوی خانه ادریس ایستاده و سعادت وارد خانه میشود. خانه ای که او در کودکی ان را به سعادت نشان داده بود و گفته بود اینجا خانه پدر من است. حالا وارتولو نمیتواند بفهمد که سعادت در ان خانه چه میکند. سنا و یاماچ که صبح با دلخوری از هم جدا شده بودند یکدیگر را در ورودی عمارت میبینند و یاماچ دست سنا را میگیرد و از او میخواهد قدم بزنند. سنا میگوید به دیدن دوستم رفته بودم تا کمی دردو دل کنم اما هیچ چیز نتونستم بگم. یاماچ میگوید امیدوار است کمی هم که شده او را درک کند. یاماچ میگوید سنا زندگی اینجا یه زندگی دیگست قانوناش خیلی بی رحمه ادمای اینجا قبول کردن که با خنجر زندگی کنند. کسی که با خنجر زندگی میکنه با خنجر میمیره برای تو که سهله اینارو برای تو هم نمیتونم توضیح بدم. وارتولو دوباره در گذشته ها پرسه میزند. صالح کوچک را بعد از مرگ مادرش به روستا نزد پدر بزرگش برده اند. پدر بزرگش به او میگوید مادرت از خونه رفت و توی کاباره ها کار کرد اخرشم یه بچه افتاد تو دامنش بس نبود اسم منم گذاشته رو تو اسم تو صالح نیست اسمت سعادت الدینه فهمیدی؟ صالح میگوید گرسنه است و پدربزرگش جواب میدهد گ..ه بخور

سلیم عایشه را برای شام بیرون برده و به او میگوید چیزی نمونده یکم دیگه صبر کن بالاخره از اون خونه میریم بیرون. عایشه حرفهای سلیم را باور نمیکند و از او میخواهد ادامه ندهد. سلیم به عنوان هدیه یک دستبند طلا به عایشه میدهد و عایشه جا میخورد و فورا ان را در دستش میکند. و این بار با اشتیاق به حرف های سلیم گوش میکند. سلیم میگوید دارم کارای بزرگی میکنم کسی خبر نداره به زودی همه چی عوض میشه و ادامه میدهد… دیروز بهم گفتی تو میدونی زندانی بودن چجوریه؟ خیلی بهم برخورد تو شریک درد منی حق تو بیشتر از ایناست. شب بعد از برگشتم به خانه عایشه خودش را به سلیم نزدیک میکند اما سلیم مانند بسیاری شب های دیگر اورا پس میزند. عایشه در حالی که به دستبندش نگاه میکند اشک میریزد و به خواب میرود. جلاسون با دوستانش به مغازه اسلحه فروشی کوچوالی ها دستبرد میزند


همچنین بخوانید:

داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی گودال + معرفی بازیگران و نقش ها

 


⇐ برای خواندن موارد به روز شده بیشتر به لینک برچسب های سریال ترکی عاشقانه ، سریال ترکیه ای ، سریال های در حال پخش ترکیه و سریال ترکی جدید مراجعه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا