خلاصه داستان قسمت ۳ سریال از سرنوشت ۳ + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری کولاک نیوز، خلاصه داستان قسمت سوم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. سریال از سرنوشت به کارگردانی محمدرضا خردمندان و علیرضا بذرافشان و تهیه کنندگی علی اکبر تحویلیان از شبکه دو سیما پخش می شود که هرشب ساعت ۲۱:۳۰ دقیقه بر روی آنتن این شبکه می رود.
هاشم، نغمه را به خانه اش می رساند و در مسیر بهش می گوید دوست داری ماه عسل کجا بریم؟ نغمه می گوید با مادرم برویم مشهد که هاشم می گوید اینو که می ریم ۲تایی کجا بریم؟ که نغمه میگه بریم شمال یا کیش هاشم میگه نه این جاها نه نغمه میگه پس کجا؟ هاشم میگه بریم ونیز، رم و جاهای دیگه که نغمه میگه با کدوم پول؟ هاشم میگه با سود فروشامون، نغمه میگه اول حقوق کارگرها، بیمه، سرویس ماشین ها، قبض برق و آب و… با این سودها بپردازیم اگه چیزی موند باشه که اونم باید یه خونه رهن کنیم و یه حلقه و یه مراسم کوچیک برای عقد که هاشم میگه یه کار حرفه ای خوب بلدی اونم زدحال زدن به منه. آرزو از الهام می پرسه من چیکار کردم که سهراب انقد از من بدش میاد الهام از حرف زدن تفره میره که در آخر بهش میگه وقتی با نوید رفتی فکر نمی کردیم که سهراب انقد بهم بریزه تا اینکه هاشم اومد گفت از اتاقش بیرون نمیاد، نه غذا میخوره نه سر جلسه امتحاناش میره که رفتیم با بابک از نزدیک دیدیمش باورمون نمی شد که سهراب اینجوری زمین بخوره. آرزو به دم در خانه سهراب می رود و وقتی می بینه که از خونه بیرون اومد سوار ماشینش می شود تا باهاش حرف بزنه و دلیل نفرتشو ازش بپرسه که سهراب میگه اگه مهم بود دلیلشو میفهمیدی که آرزو میگه فکر می کردم با نوید خوشبخت می شم.
الان ۲سال ازش جدا شدم سهراب میگه من دارم با یکی ازدواج می کنم که آرزو براش آرزوی خوشبختی می کند و میگه واسم مهم بود که ماجرارو بدونی. سهراب به کارگاه میره و می بینه که داوود پشت ماشین کارگاه خوابیده ازش می پرسد چیشده که داوود میگه همه بهم میگن دست و پاچلفتی که هیچ کاری از دستم بر نمیاد سهراب دلداریش می دهد و میگه دیگه نبینم از این حرفا بزنی الانم برو پای دستگاه که شروع کنیم به کار. سهراب که یک نفرو فرستاده بود به دنبال نشونه ای از فامیل هایش برگشت و خبر میده که نشونه ای ازشون پیدا کرده و باهم به سراغ آدرس میروند و به یک رستوران می رسند اول فکر می کنند که سهراب از طرف بهداشت یا اماکن اومده اما به محض اینکه میگه من سهراب پسر مهلقام جا می خورد….
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |