خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی عشق از نو | سریال عشق از نو قسمت ۴۵
۰ زمان تقریبی مطالعه 3 دقیقه
داستان کامل قسمت ۴۵ سریال ترکی عشق از نو به همراه خلاصه ای از جزئیات و ماجرای خواندنی سریال ترکی Aşk Yeniden در قسمت ۴۵ را اینجا بخوانید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیهای، در ژانر کمدی، عاشقانه است. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.
قسمت چهل و پنجم سریال
زینب به سالن آمده و متوجه صحبت مقدس و فاتح می شود. فاتح نگران است که مقدس چیزی نگوید. مقدس نیز با بدجنسی سعی دارد زینب را اذیت کند، اما چیزی نمیگوید. سر میز شام نیز مقدس چند بار به زینب طعنه می زند اما فاتح با غذاها سر او را مشغول میکند تا چیزی نگوید. اورهان به خانه می رود و شوکت با دیدن او میخواهد با او حرف بزند. اورهان از شوکت ناراحت است و با او بخاطر پنهانکاری تمام این سالها بحث میکند. شوکت میگوید که این ماجرا به زینب مربوط می شود و ربطی به او ندارد. اورهان خودش را دخیل میداند و میگوید که شوکت جای پدر او بوده و با این کار او اعتمادش را به پدرش از دست داده است. سپس از روزهای بچگی که زینب از حسرت نداشتن مادر رنج میکشیده صحبت میکند و برای شوکت متاسف است. صبح زود، زینب زودتر از فاتح بیدار شده و از اتاق بیرون می رود. وقتی فاتح زینب را در تخت نمیبیند، نگران شده و بیرون می آید. او مقدس را در حال دادن نامه ای به زینب می بیند.
فاتح میخواهد سریع نامه را از زینب بگیرد اما موفق نمی شود. زینب نامه را باز کرده و شوکه می شود. فاتح میخواهد همه چیز را برای او توضیح بدهد و از زینب معذرت خواهی کند، اما زینب میگوید که برگه مجوز خلبانی فاتح آمده و او خبر نداشته که فاتح خلبانی بلد است. فاتح خیالش راحت می شود و خونسردی خودش را حفظ میکند. مقدس با ایرم تماس میگیرد و با او قرار میگذارد تا اخبار جدید را به او بدهد. سلین با روانشناس تماس میگیرد و با او قرار میگذارد تا به عنوان دوست سلین به کافه بیاید و زینب را ببیند. زینب از فاتح میخواهد که پرواز کند تا خلبانی او را ببیند. آنها با هم به فرودگاه اختصاصی می روند و فاتح لباس پوشیده و سوار هواپیمای کوچک شخصی می شود. او از زینب میخواهد همراهی اش کند اما زینب می ترسد و قبول نمیکند. او از پرواز فاتح فیلم میگیرد و بابت این قضیه ذوق دارد. بعد از پرواز، سلین با فاتح تماس میگیرد و از او میخواهد که زینب را به کافه بیاورد. مریم به خانه فهمی می رود تا زینب را ببیند. گلسوم او را دیده و با دلخوری از او بخاطر اینکه ماجرا را مخفی کرده بود و باعث ضربه به زینب شده گلایه میکند. مریم میگوید که او نمیتواند قضاوت کند و این مسأله شخصی آنهاست ، اما گلسوم میگوید که زینب عضوی از خانواده آنهاست و حال او به آنها مربوط است و برایشان مهم است.
مریم دلخور شده و از آنجا می رود. فاتح و زینب به کافه پیش بچه ها می روند. کمی بعد روانشناس آمده و وانمود میکند که دوست سلین است. او سر میز، از ناراحتی و عصبانیت خود بابت مخفی کردن خواهرش از سمت خانواده اش صحبت میکند. نظر زینب به حرفهای او جلب می شود و با او همدردی میکند، اما همان لحظه یک نفر که در کافه روانشناس را میبیند، جلو آمده و او را دکتر خطاب میکند و زینب میفهمد که او روانشناس است. او متوجه نقشه بچه ها شده و به شدت عصبانی و دلخور می شود و از کافه می رود. فاتح به او میگوید که از این قضیه خبر نداشته و مقصر نیست. زینب به خانه شوکت می رود و با عصبانیت با او دعوا میکند و میگوید که حق دروغ گفتن در تمام این سالها را نداشته است. شوکت میخواهد به او توضیح بدهد اما زینب هیچ توجیهی را قبول نمیکند. او با یادگار نیز دعوا میکند و میگوید که دیگر با هیچکدام از آنها کاری ندارد و میخواهد از خانه بیرون برود. همان لحظه مریم نیز به آنجا می آید. زینب با او نیز دعوا میکند. مریم میخواهد برای او توضیح بدهد اما زینب بدون شنیدن حرفهای او از خانه می رود. شوکت میگوید که باید به زینب زمان بدهند تا خودش بخواهد که حرفهای آنها را بشنود وگرنه اینگونه فایده ندارد.