سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی تردید Hercai (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی تردید همچنین سریال هرجایی Hercai قسمت ۴۹ به همراه جزئیات ماجرای این قسمت از سریال تردید در همین مطلب. «تردید» (هرجایی) Hercai یک سریال عاطفی و درام محصول کشور ترکیه‌ می باشد که در دو فصل ۲۵ قسمتی (هر قسمت در حدود ۱۵۰ دقیقه) تهیه و تولید شده است و هم اکنون در حال پخش است.

داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی تردید
داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی تردید

در عمارت شاداغلو همه در اتاق ازاد جمع شده اند. هاندان نگاهی به زهرا می کند و می گوید : به خاطر دختر اینها ببین به کجا ریدیم. هاندان به حیاط می رود و به جهان می گوید : به من خبر دادند ازاد می خواسته به گونول دست درازی کند که گونول به او شلیک کرده است. با این حرف ها عزیزه هرگز دست از سر ازاد برنخواهد داشت.نصوخ می پرسد : از کجا اینها را خبردار شدی؟ یارن از انطرف می اید و می گوید: مادرم در خانه ی اصلان بی ها جاسوس گذاشته. نصوخ رو به هاندان می گوید: برای اولین بار یک کار درست انجام دادی! و هاندان خوشحال می شود.

.

در همین حین هازار و ریان از در عمارت وارد می شوند. هاندان با دیدن ریان می گوید: بالاخره کار خودت را کردی و به آزاد تیر زدند. ریان با نگرانی به اتاق آزاد می رود و به او می گوید: من به خواست خودم نرفته بودم و این دفعه هم اجازه ندادم میران انتخاب کند. برگشتم تا به خاطر من کسی بیشتر از این صدمه نبیند. آزاد غمگین او را نگاه می کند و می گوید: داری دوباره به من داداش می گویی. من همه چیز را می فهمم. می دانم منظورت چه است. ریان که تاب دیدن ناراحتی آزاد را ندارد گریه کنان از اتاق خارج می شود. میران و عزیزه وارد عمارت می شوند.

.

سلطان طلبکارانه رو به میران می کند و می گوید: دختر من به خاطر آبروی شاداغلوها به آزاد که قصد اهانت داشته شلیک کرده است. فیرات می گوید: آزاد زنده است. میران به اتاق گونول می رود و حال او را می پرسد. گونول می گوید: اجازه نمی دهم کسی غیر از تو به من دست بزند. میران با خشم می گوید: آن بی شرف عوضی را خواهم کشت! گونول جرئت پیدا می کند و دست میران را می گیرد و می گوید: حالا که به خاطر من برگشتی دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست. میران می گوید: اگر به خاطر من اتفاقی برایت می افتاد خودم را نمی بخشیدم. ولی من برنگشتم. ریان برگشت.

.

نخواست کسی بیشتر از این آسیب ببیند. اگر او برنمی گشت هرگز رهایش نمی کردم ولی تو را هم دست آزاد نمی گذاشتم بمانی و به فیرات می گوید: می روم تا از آزاد عوضی حساب پس بگیرم. فیرات با قیافه ی جدی می گوید: با کارهایی که کردی حساب چه چیزی را می خواهی پس بگیری؟ دوست داشتن هم حدی دارد! تو داری خانواده را از هم می پاشانی! میران که از حرف های او متعجب شده می گوید: پس تو جای ما را پیدا کردی؟ فیرات می گوید: من اجازه نخواهم داد بلاهایی که سر ریان آمد سر گونول هم بیاید. میران با خشم به او نگاه می کند و می رود. او به سراغ نصوخ می رود و او را تهدید می کند که خبر دارد شب حنابندان قصد داشته ریان را بکشد و آن را خودکشی جلوه دهد.

.

و به او هشدار می دهد که اگر از این به بعد قصد آزار ریان را داشته باشد به هازار همه چیز را خواهد گفت. و به نصوخ می گوید: مواظب نوه اش آزاد باشد. چون آزاد به خاطر کارهایش بدجور تاوان خواهد داد. عزیزه شب هنگام به خانه ی مخروبه ای می رود و منتظر کسی می ماند. اینجا خانه ی کودکی اوست. حنیفه خدمتکار شاداغلو از در وارد می شود و آنها همدیگر را در آغوش می گیرند. حنیفه به خواهرش می گوید: تو از این خانه به عنوان عروس اصلان بی رفتی و من به عنوان مستخدم شاداغلو. عزیزه می گوید: اگر تو نبودی من هیچ کدام از این کارها را نمی توانستم انجام دهم و موذیانه ادامه می دهد: نوه ی شاداغلوها قصد تجاوز به گونول را داشته. این جریان آتش خشمم را شعله ورتر کرده.

.

حنیفه با تعجب می گوید: آنها در حق ما خیلی بدی کرده اند ولی آزاد اهل این کارها نیست. او پسر بسیار خوب و مهربانی است. هرگز این کارها را نمی کند. عزیزه ناراحت می شود و می گوید: از دشمن دفاع نکن! حنیفه ادامه می دهد: ولی من واقعیت را می گویم. مثلا شهریار نامی که در خانه ات خدمت می کند جاسوس هاندان است. عزیزه می گوید: خوب چشم هایت را باز کن و هر خبری شد مثل همیشه به من بگو. حنیفه ناله کنان می گوید: ولی خواهر چند سال است دارم خدمتکاری می کنم. نتوانستم ازدواج کنم. بچه ای هم ندارم.

.

خانواده ی شاداغلوها از هم پاشیده. ما انتقاممان را گرفتیم. عزیزه می گوید: تا وقتی نفس می کشند و زنده هستند هنوز انتقام ما تمام نشده. انتقام محمدم را از طریق ریان گرفتم. و انتقام خانواده مان را از نصوخ خواهم گرفت. و خداحافظی می کند. حنیفه که از خودخواهی خواهرش به تنگ آمده به خود می گوید: من عمرم را به پایت ریختم و تو من را زیر پایت له می کنی. من همانجا در عمارت شاداغلوها خوااهم ماند ولی دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد شn.


خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تردید Hercai

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا