خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی زن | سریال زن kadin قسمت ۶۵
۰ زمان تقریبی مطالعه 2 دقیقه
خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی زن همچنین سریال زن (کادین) kadin قسمت ۶۵ به همراه جزئیات ماجرا و اطلاعات تکمیلی درباره این سریال ترکی در این مطلب. سریال «زن» سریالی ست که از سال ۲۰۱۷ ساخت و پخش آن همچنان ادامه دارد. این سریال از شبکه فاکس ترکیه پخش می شود. این سریال تلویزیونی در ژانر درام ساخته شده است. داستان این سریال ترکی بر اساس سریال ژاپنی زن محصول سال ۲۰۱۳ است. این سریال را Merve Girgin کارگردانی کرده است.
شیرین برای لحظه ای تصمیم می گیرد که خودکشی کند اما بعد پشیمان می شود و پیش خدیجه می رود. خدیجه به او می گوید: «میدونستم نمیکنی. چون خودکشی های قبلیتم یه دروغ بود که منو اذیت کنی. میدونی الان با خودم چی میگم؟ که خدایا من چه گناهی کردم که همچین بچه ای بهم دادی! » شیرین گریه می کند و از مادرش معذرت خواهی می کند اما خدیجه حتی به صورت او هم نگاه نمی کند..سارپ همراه پیریل و پدر او در رستورانی نشسته اند و وقتی پدر پیریل می پرسد که چرا از آمریکا به استانبول برگشتید؟ سارپ می گوید: «من اونجا یه بی قراری حس می کردم. حالا که اومدم اینجا حداقل اون بی قراریه همراهم نیست… » بعد هم بلند می شود و می رود. پیریل از اینکه ژولیده بهار را دیده است ابراز نگرانی می کند و پدرش به او اطمینان می دهد که مشکلی پیش نخواهد آمد. بهار شب ها را درد می کشد اما به روی خودش نمی اورد و با کمک قرص سعی می کند بخوابد..از طرفی هم فکر درد کشیدن های بهار ژاله را بی خواب کرده و او به موسی می گوید: «فکر نمیکردم درد کشیدنای بهار به خاطر بیماریش انقد زود شروع بشه. حتی جواب آزمایشای خدیجه هم به بهار نمیخوره و باید از کس دیگه آزمایش بگیریم تا زودتر عمل پیوند مغز استخوان رو انجام بدیم. من میدونم چجوری از شیرین تست بگیرم! » صبح حکمت به آپارتمان بهار می آید و جیدا با دیدن او عصبانی می شود و می گوید که چرا باز سر و کله اش پیدا شده؟ حکمت می گوید: «من به خاطر تو نیومدم اومدم خیاطم رو ببینم. ».او به خانه بهار می رود و به انور اطمینان می دهد که مشتری ثابت او شده و حتی برایش چرخ خیاطی هم پیدا می کند اما انور می گوید که به چرخ خیاطی خودش عادت کرده و نمی تواند با چرخ خیاطی دیگری به این زودی خوب کار کند. بعد هم حکمت از او می پرسد که با جیدا صحبت کرده؟ انور می گوید: «آره ولی نمیخواد برگرده. » حکمت به بهار می گوید: «تو با جیدا صحبت کن چون بهت اعتماد داره.» بهار می گوید: «به من اعتماد داره چون من همیشه خوبیشو میخوام. نمیخوام با تو برگرده چون تو چیزی باب میلت نباشه آدمارو تهدید میکنی..تو چند بار جیدارو کتک زدی؟ من نمیخوام دیگه جیدارو کتک بزنی. نمیخوام بچه هام این چیزارو ببینن. برای همین اصلا امکان نداره برم به جیدا بگم با حکمت آشتی کن! » حکمت کمی عصبی می شود اما چیزی نمی گوید.