خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی زن | سریال زن kadin قسمت ۶۸
۰ زمان تقریبی مطالعه 3 دقیقه
خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی زن همچنین سریال زن (کادین) kadin قسمت ۶۸ به همراه جزئیات ماجرا و اطلاعات تکمیلی درباره این سریال ترکی در این مطلب. سریال «زن» سریالی ست که از سال ۲۰۱۷ ساخت و پخش آن همچنان ادامه دارد. این سریال از شبکه فاکس ترکیه پخش می شود. این سریال تلویزیونی در ژانر درام ساخته شده است. داستان این سریال ترکی بر اساس سریال ژاپنی زن محصول سال ۲۰۱۳ است. این سریال را Merve Girgin کارگردانی کرده است.
شب که بچه ها می خوابند انور می گوید:« خیلی خوشم اومد با وجود عصبانیتت از سارپ باز برای بچه های خاطره های قشنگ تعریف میکنی. » بهار می گوید: «چی بگم؟ بگم پدرتون زنده ست و به خاطر یه زن دیگه مارو ترک کرده؟ شاید اگه فکر کنن باباشون مرده بهتر باشه براشون… من وقتی بچه بودم با خودم میگفتم شاید اگه مامانم مرده بود بهتر میتونستم کنار بیام.. حداقل یه جوابی داشتم تا به دوستام تو مدرسه بدم… » بعد هم بهار می پرسد: «داداش انور اگه اون روز که درمورد سارپ و گوشی چیزی ازت پرسیدم و به خاطر مامانمو شیرین چیزی نگفتی الان بهم بگو خواهش میکنم. ».انور ناراحت می شود و چشمانش پر از اشک می شود و در آخر می گوید که هرچیزی که گفته راست بوده. بعد هم بلند می شود و به دستشویی می رود و بی صدا گریه می کند. صبح خدیجه شیرین را بیدار می کند و از او می پرسد که النگوهایش را که برداشته پس بدهد. شیرین می گوید که از چیزی خبر ندارد. همان موقع ژاله به خانه آنها می آید و می گوید که جواب تست خدیجه منفی بوده و شیرین باید تست بدهد. شیرین قبول نمی کند و ژاله به او می گوید: «آخر هفته بیا. اگه نیای با یه قاتل هیچ فرقی نداری. » بعد از رفتن ژاله، خدیجه به شیرین التماس می کند که برود و آزمایش بدهد اما شیرین می گوید نه و خدیجه می گوید: «اگه نمیخوای واسه نجات جون بهار کاری کنی پس برو گمشو بیرون از این خونه. ».شیرین هم عصبانی می شود و می گوید: «نمیرم. الانم باید به خاطر این که بهم تهمت دزدی زدی ازم معذرت خواهی کنی. » خدیجه دوباره کشویش را می گردد و النگوها را آنجا می بیند و شرمنده می شود. دوروک از جیدا هم می خواهد که همراه آنها به پیک نیک بیاید و جیدا هم قبول می کند. بهار هم از ییلز می خواهد و او هم می آید و همراه بچه ها و عارف و انور آماده می شوند که بروند. پیامی وقتی می بیند جیدا هم با آنها می رود، تعقیبشان می کند. تولد یک سالگی دوقلوهای سارپ و پیریل است اما سارپ زیاد هم خوشحال نیست و به یاد تولد نیسان می افتد که بهار کیک زشتی پخته بود اما نیسان از آن خیلی خوشش آمده بود. همه با خوشحالی در هوای آزاد خوش می گذرانند و هر از گاهی هم جیدا و ییلز با هم بحث می کنند..عارف به بهار می گوید: «دفعه بعد میبرمتون کیلیوس. خیلی جای قشنگیه. » بهار می گوید: «من تو کیلیوس ازدواج کردم و از اون موقع نه اونجا رفتم و نه میخوام برم. » عارف کمی ناراحت می شود و چیزی نمی گوید. انور در فکر است و جیدا از او می پرسد که به چه فکر می کند؟ انور می گوید: «هروقت به من خوش میگذره به خدیجه فکر میکنم و وقتی اون نیست کنارم ناراحت میشم… » همان موقع حکمت از راه می رسد و همراه افرادش در گوشه ای دیگر از طبیعت انجا مشغول می شود. بهار پیش حکمت می رود و از او می خواهد که ژولیده چشمیده را برایش پیدا کند و حکمت هم می گوید: «تو با جیدا حرف بزن من برات مادر شوهرتو پیدا میکنم… ».کمی بعد بچه ها از بهار و عارف می خواهند که همراه آنها بروند تا بلوط جمع کنند. آنها هم با هم قدم می زنند و دنبال آنها می روند و با هم حرف می زنند. کمی بعد بچه ها روی تنه درخت حرف آ و ب را می بینند که وسطش یک قلب حک شده. دوروک می گوید: « مثلا یعنی عارف و بهار همدیگرو دوست دارن. » عارف لبخند می زند و بهار کمی معذب می شود.