سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی کلاغ سیاه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی کلاغ سیاه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

سریال ترکی کلاغ سیاه

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی کلاغ سیاه

رفعت بخاطر دشمنی که می خواسته انبارش را آتش بزند ناراحت است و این نگرانی اش را پیش شرف بیان می کند و نمی داند که این جریان ها کار چه کسی ممکن است باشد. شرف از بابت کوزگون شکی به دل رفعت می اندازد.

کوزگون بدون اینکه چهره اش در دوربین های امنیتی مشخص شود به کلوب جمال می رود و به زور تهدید ماجرای پشت آتش زدن انبار را از زیر زبان او بیرون می کشد.

از طرفی یکی از آدمهای شرف به او اطلاع می دهد که شخصی درباره ی ماجرای انبار پرس و جو می کند و جمال را تحت فشار گذاشته و چیزهایی فهمیده است. شرف می گوید:« رفعت نمی تونه باشه چون خودش امروز از من پرسید کار کیه. تو اون کسی که دنبالمونه رو پیدا کن. ردی از خودت به جا نذار.»

دیلا به کوزگون پیشنهاد می دهد که با هم ناهار بخورند. بعد از مدتی قدم زدن، کوزگون از دست فروش غذا می خرد و می گوید که خرید این گونه غذاها تخصص خودش است. دیلا که نگران کوزگون است مدام از گذشته ها حرف می زند و می خواهد بفهمد که چه بلاهایی سر کوزگون آمده. کوزگون از یادآوری گذشته اصلا خوشش نمی آید و به دیلا پیشنهاد می دهد که به جای این دلسوزی ها به باغ وحش برود و حیوانات را نوازش کند و به آنها غذا بدهد تا خودش را آرام کند. دیلا می گوید که نگرانی اش از سر دوست داشتن است، نه بخاطر دلسوزی. کوزگون خداحافظی می کند و می رود. دیلا که جواب درست و حسابی از او نشنیده به سالچوک زنگ می زند و از او می خواهد پرونده ی یکی از موکلهای سابقش یعنی آکچا کورگون را برایش پیدا کند.

کوزگون مردی را می بیند که به سگها غذا می دهد و به یاد خاطره ای از گذشته اش می افتد. او در کودکی با درماندگی در خرابه ای نشسته بود و به پیرمردی که به سگها غذا می داد نگاه می کرد. پیر مرد وقتی دید که کوزگون یک لنگه کفش بیشتر ندارد و پایش زخمی شده، از او خواست که همراهش برود و یکی از کفشهای پسر او را بگیرد. کوزگون لبخندی زد و قبول کرد.

مردی که از شرف دستور گرفته بود به کلوب می رود و دوربین ها را چک می کند اما نمی تواند چهره ی کوزگون را شناسایی کند. او همانجا جمال و همکارش را می کشد.

آدمهای رفعت بعد از تحقیق به او می گویند که کارتال قصد داشته انبار را آتش بزند. رفعت می گوید:« واسطه ها رو نمی خوام. می خوام بدونم دشمن واقعیم کیه.» مردی که این خبر را به او داد در ادامه می گوید که کوزگون کارتال را موقع فرار دیده و حتی اسم جمال را از او پرسیده اما چیزهایی که می داند را مخفی می کند. رفعت کمی به فکر فرو می رود و می گوید که برای تنبیه کارتال نقشه ای در سر دارد.

دیلا پرونده ی زمان کودکی کوزگون را باز می کند وعکس هایی از زخم های روی بدن او را می بیند. او درحالی که دستانش می لرزد و چشمانش پر از اشک شده گزارش داخل پرونده را می خواند. پلیس در گزارش اینطور نوشته است:” اکیپ ما بچه ی ۸ الی ۱۰ ساله ای رو پیدا کردن که کلیه ی سمت چپش دزدیده شده. پسر بچه ای که به بیمارستان منتقل شد از وقتی به دنیا اومده تو کوچه و خیابون زندگی کرده و پدر و مادرش رو نمی شناسه و گفته اسمم آکچاست.”  کوزگون زمانی که بخاطر کلیه اش در بیمارستان بستری شد در جواب به سوالات پلیس گفته بود:« یه عمویی منو دزدید. بهم گفت یکی از کفش هامو بدم بهت؟ همون مردی که به سگها غذا می داد. فکر کردم چون سگها رو دوست داره آدم خوبیه.» دیلا بعد از خواندن گزارش به شدت گریه می کند.

رفعت متوجه می شود که جمال کشته شده است بنابراین بیشتر ذهنش درگیر می شود. او به کوزگون می گوید که به زودی وارد همان مسیری که دوست داشت خواهد شد. سپس فندکی به او می دهد و می گوید:« امشب باید ثابت کنی که پسر بابات نیستی.»

مرد خیاط بالای تپه و به طور مخفیانه با کوزگون دیدار می کند و از آنجایی که اطلاعات کاملی درباره ی ماجراهای اخیر دارد از او می پرسد:« طرفتو انتخاب کردی؟» کوزگون جواب می دهد:« طرف مرف نداریم.» خیاط می گوید:« می خوای برادرت رو قربانی کنی؟» کوزگون می گوید:« من خانواده ای ندارم. بیست سال پیش همشون رو از دست دادم.» خیاط بعد از کمی سکوت می رود.

از سویی علی که برای تحقیق به شهر کوزگون رفته بود موفق می شود دوست کوزگون که یکی از تعقیب کنندگان دیلا بود را دستگیر کند.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کلاغ سیاه 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا