خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی زن | سریال زن kadin قسمت ۷۱
۰ زمان تقریبی مطالعه 3 دقیقه
خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی زن همچنین سریال زن (کادین) kadin قسمت ۷۱ به همراه جزئیات ماجرا و اطلاعات تکمیلی درباره این سریال ترکی در این مطلب. سریال «زن» سریالی ست که از سال ۲۰۱۷ ساخت و پخش آن همچنان ادامه دارد. این سریال از شبکه فاکس ترکیه پخش می شود. این سریال تلویزیونی در ژانر درام ساخته شده است. داستان این سریال ترکی بر اساس سریال ژاپنی زن محصول سال ۲۰۱۳ است. این سریال را Merve Girgin کارگردانی کرده است.
وقتی سارپ و پیریل سر میز شام هستند پیریل می گوید: «دیشب خواب دیدم بهار و بچه هاش زنده ن. از صبح دارم فکر میکنم اگه خوابم واقعی بود تو مارو ول میکردی و میرفتی با اونا؟ » سارپ عصبانی می شود و می گوید: «تو خوب میدونی چقدر دوستت دارم ولی تو داری با یه زن مرده رقابت میکنی؟ میخوای گذشته مم مال خودت کنی؟ عشقی که تو گذشته به بهار و بچه هام داشتمم برای خودت کنی؟ ولی نمیتونی… چون گذشته م مال منه! ».کمی بعد پیریل از سارپ معذرت خواهی می کند و سارپ با به رویش لبخند می زند و او را در آغوش می گیرد. نیسان گوشی مادرش را برمی دارد و اشتباهی شماره معشوقه سارپ را می گیرد. زنی جواب می دهد و بهار از او می پرسد که کیست؟ زن می گوید که شماره را تازه از اپراتور گرفته است. بهار با نگرانی به فکر فرو می رود. خدیجه ناراحت رو مبل نشسته و وقتی شیرین را می بیند به او می گوید: «اگه خونت به بهار بخوره و ندی حقمو حلالت نمیکنم… همچین کاری کنی بهم نگو مامان. ».شیرین هم ناراحت می شود و چیزی نمی گوید. جیدا از ناراحتی زیاد، وقتی روی سن می رود تا برنامه اجرا کند مست است و درست نمی تواند اجرا کند و روی زمین می افتد. مردم اعتراض می کنند و رئیس کاباره بعد از اینکه حسابی او را کتک زد بیرونش می اندازد. جیدا به حکمت زنگ می زند و از او می خواهد که به کمکش بیاید. حکمت با عصبانیت خودش را می رساند و وقتی حال و روز جیدا را می بیند به او را با خود می برد و به افرادش هم دستور می دهد که کاباره را به هم بریزند..حکمت او را به خانه خود جیدا می برد و جیدا وقتی کمی حالش بهتر می شود سرش را روی پای حکمت می گذارد و با او درد دل می کند و بعد هم به خواب می رود. ژاله و موسی به یاد اولین خانه ای که موسی پیدا کرده بود تا در آن زندگی کنند می افتند و حسابی به یاد آن روز می خندند. بورا از خنده ی آنها خوشحال می شود و می گوید که دوباره همگی با هم بخندند. موسی و ژاله کمی ناراحت می شوند که پسرشان کمبود محبت دارد. خدیجه با انور در کافه ای قرار می گذارد و می گوید: «باید برای اینکه شیرین راضی بشه تا موقع پیوند باهاش خوب باشیم. برگردین خونه..به بهار فکر کن… اگه شیرین خونش به بهار بخوره و نده میدونی چی میشه؟ بیا باهاش خوب باشیم. » برای انور سخت است که قبول کند تا با شیرین دوباره مثل سابق باشد و می گوید: «منم برگردم بهار برنمیگرده و منم نمیخوام تنهاش بذارم. » خدیجه می گوید: «حداقل به شیرین زنگ بزن و دلشو نرم کن. » انور بدون گفتن حرفی بلند می شود و می رود. موسی خانه ی جدیدی را می خواهد برای خودش بگیرد که طرف محله بهار است. او ژاله را هم می برد تا خانه را ببیند. ژاله می گوید که این محله برای بورا مناسب نیست و موسی به او می گوید: «تو چرا دخالت میکنی؟ بعد طلاق ما به هم مربوط نیستیم. » ژاله به او می گوید که حق دارد.