خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی گودال | سریال گودال قسمت ۷ + عکس
داستان کامل قسمت ۷ سریال ترکی گودال Çukur به همراه جزئیات و خلاصه داستان سریال ترکی چوکور (گودال) قسمت ۷ را در این مطلب بخوانید. ساخت سریال گودال از سال ۲۰۱۷ آغاز شده است. این سریال در ۳ فصل پخش می شود. بر طبق آنچه برخی از رسانه های هنری ترکیه منتشر کرده اند. سریال گودال محصول Ay Yapim است که از شبکه شو تی وی و شبکه ماه تی وی به زبان فارسی پخش می شود. این سریال محصول سال ۲۰۱۷ کشور ترکیه است و در ژانر درام و اکشن ساخته شده است. از بازیگران شاخص این سریال می توان به آرای بولوت اینملی اشاره کرد که قبلا در سریال روزی روزگاری، نفوذی و حریم سلطان ایفای نقش کرده است.
سنا بعد از اینکه یک سیلی هم از مادرش می خورد چمدانش را می بندد تا دوباره به استانبول برگردد. پدرش که درمورد یاماچ تحقیق کرده لحظات آخر به سنا می گوید: «تو استانبول یه محله ی کُچُوا هست. اینا هم لیدر اونجان. آدمای درستی نیستن. دنبال کارای خلافن. اگه این بچه هم از اون خانواده س یه ثانیه هم تعلل نکن. طلاق بگیر. » سنا حرف های پدرش را باور نمی کند اما وقتی به خانه اش می رسد حرف های او در سرش می چرخد و ذهنش را درگیر می کند. کامیون بزرگی نیمه شب در جاده ی خلوتی حرکت می کند. ناگهان سر و کله دختر جوانی در جاده پیدا می شود که از آدم های حمدی است و مدتی راننده را سرگرم می کند و او را به گوشه ای می برد. در مدتی که ماشین خالی است آدم های یاماچ وارد کامیون می شوند و به یکی از بشکه ها ماده منفجره وصل می کنند. در وسط جاده وارتولو و تعدادی از افرادش منتظر کامیون هستند. اما پیش از آن که کامیون برسد یاماچ با وارتولو تماس می گیرد و بعد از معرفی کردن خودش می گوید: «الان اولین قانون لجستیگی رو یادت میدم. هیچ وقت منابع انسانی و سرمایه رو با هم حمل نکن. »
او دکمه انفجار را فشار می دهد و کامیون که در حال حرکت به سمت وارتولو و افرادش بود مقابل چشم آنها منفجر می شود. وارتولو به شدت عصبی می شود و حرص می خورد و خشمش را با زدن گلوله به گوشی اش خالی می کند. او رو به افرادش فریاد می زند: «یاماچ کیه؟! این یاماچ کیه؟ باید پیداش کنین. » بعد از این ماموریت امی و پاشا و در رو دربایستی آنها، سلیم یاماچ را در آغوش می گیرد و از اسلام و علیک می گویند. یاماچ هم طبق رسومات در جواب آنها و علیکم السلام می گوید. همه به یاماچ و کاری که کرده افتخار می کنند. همان شب وارتولو سلیم را در جاده ای که کامیونشان در آن منفجر شده بود ملاقات می کند و سر او فریاد می زند که چرا خبر نقشه ی برادرش را نداده است. سلیم با او جر و بحث می کند و با خونسردی فقط می گوید که نتوانسته خبر بدهد. در این میان مدت چیزی در گوش وارتولو می گوید که او را از این رو به آن رو می کند. وارتولو که تا لحظاتی پیش بسیار خشمگین بود شاد و بشاش می شود و رو به سلیم می گوید: «در اصل شما نمیدونید من کی هستیم… اما اون برادر لجستیگت می فهمه. »
او سوار ماشین می شود و آنجا را ترک می کند. سلیم از خوشحالی و سرحال شدن ناگهانی وارتولو نگران می شود. او هم با عجله سوار ماشینش می شود و مدام با یاماچ تماس می گیرد اما گوشی یاماچ در دسترس نیست. سنا روی مبل خوابش برده و یاماچ بالا سر او نشسته و از او می خواهد که چشمانش را باز کند. سنا فکر می کند که این بار هم خیالات است و وقتی چشمش را باز کند متوجه می شود که یاماچ آنجا نیست. یاماچ از او می خواهد که امتحان کند. سنا چشمانش را باز می کند و یاماچ را محکم در آغوش می گیرد اما ناگهان هلش می دهد و با عصبانیت می گوید: «برو! برو از خونم بیرون. » یاماچ می خواهد توضیح دهد اما سنا گوش نمی کند و با بغض می گوید: «مگه من چیکارت کردم که لایق اینم؟ بدون نوشتن حتی یه نامه گذاشتی رفتی. نمیخوام ببینمت. وکیلم واسه طلاق بهت زنگ میزنه. » یاماچ از سنا خواهش می کند که به حرف هایش گوش بدهد.
او پدر و برادرهایش را به سنا معرفی می کند و می گوید که اگر می خواهد بیشتر بداند در گوگل سرچ کند. یاماچ آرام آرام به سنا نزدیک می شود. صورت او را نوازش می کند و می گوید: «هرچی گفتم واقعی بوده. من هیچ کسو به اندازه تو دوست ندارم. » سنا برای لحظاتی در آغوش یاماچ گریه می کند اما بعد خودش را کنار می کشد و می گوید: «نه نمیخوام! برو. » یاماچ در حالی که اشکش را پاک می کند به طرف در خروجی می رود اما سنا طاقت نمی آورد و دنبالش میدود و او را می بوسد. آدم های وارتولو به ساختمانی که روبروی خانه سنا قرار دارد می روند تا در کمین بنشینند و منتظر فرصت مناسبی برای کشتن یاماچ بمانند. سلیم که او هم خود را به نزدیکی خانه سنا رسانده با دیدن آنها بیشتر نگران یاماچ می شود. او بر ترسش غلبه می کند، تفنگش را در دست می گیرد و وارد ساختمان روبروی خانه سنا می شود و به یک طبقه بالاتر از محل استقرار افراد وارتولو می رود.
نیمه های شب باز هم به سر سنا می زند که از یاماچ به خاطر کارهایی که کرده حساب پس بگیرد. او چند شی شکستنی به طرف یاماچ پرتاپ می کند و باز هم از او می خواهد که آنجا را ترک کند. وقتی یاماچ برای رفتن حاضر می شود سنا بیشتر عصبی می شود و رو به او فریاد می زند: «پس من چه گوهی بخورم؟! » بگو مگوی آنها به اتاق نشیمن که در دیدرس آدم های وارتولو است کشیده می شود. افراد وارتولو لبه پنجره خانه روبروی می ایستند و از طبقه بالای آنها هم سلیم با ترس و نگرانی به یاماچ و سنا نگاه می کند و خودش را نشان می دهد. یاماچ با دیدن سلیم متوجه خطری بودن اوضاع می شود. سنا را در آغوش می گیرد و به گوشه ای شیرجه می زند. در همین لحظه ادم های وارتولو خانه سنا را به رگبار می بندند.
صدای آژیر پلیس باعث فرار آدم های وارتولو می شود. خبر قسر در رفتن یاماچ به وارتولو می رسد. مدت تلفنی به او می گوید که یاماچ لحظه آخر به طریقی متوجه نقشه آنها شده و پناه گرفته. بعد از این که افراد وارتولو به خانه او میرسند وارتولو تک تکشان را کتک می زند. اما فقط یقه ی کت مدت را مرتب می کند و به او می گوید: «افرادت عقب مونده ن مدت! »
همچنین بخوانید:
داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی گودال + معرفی بازیگران و نقش ها
⇐ برای خواندن موارد به روز شده بیشتر به لینک برچسب های سریال ترکی عاشقانه ، سریال ترکیه ای ، سریال های در حال پخش ترکیه و سریال ترکی جدید مراجعه کنید.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |