سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی کلاغ سیاه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی کلاغ سیاه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

سریال ترکی کلاغ سیاه

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی کلاغ سیاه

کوزگون در حال رانندگی و دیلا کنار او نشسته است که ناگهان صدای جابجا شدن چیزی از صندوق عقب می آید. کوزگون ماشین را نگه می دارد و وقتی صندوق عقب را باز می کند با جنازه ی دوست صمیمی اش کسیک روبرو می شود. او و دیلا ناباورانه کسیک را نگاه می کنند…

یک روز قبل از این اتفاق: کوزگون و کسیک بعد از این که دیلا آنها را در حال گفت و گو دید، به مسافرخانه ای می روند و کوزگون که به علی اعتماد ندارد تصمیم می گیرد پس از مدتی کسیک را به جای امن تری بفرستد. کسیک که احساس می کند دیلا به کوزگون علاقه دارد و درست و حسابی از گذشته کوزگون خبر ندارد مدام در این باره با او شوخی می کند.

رفعت وقتی ماجرای آزاد شدن کسیک را می فهمد به علی می گوید: «وقتی دیلا میگه ولش کن، باید ولش می کردی. کاریش نمیشه کرد. هیچ کاری برخلاف میل دیلا انجام نمیدی. » علی ناراحت و عصبی می شود و از پدرش می پرسد: «اگر من جای اون بودم هم همین کارو میکردی؟ » رفعت سکوت می کند و علی بعد از خارج شدن از اتاق، با ذکی تماس می گیرد و با عصبانیت از او می خواهد که هرطور شده کسیک را پیدا کند.

شرف با رفعت تماس می گیرد و باز هم حرف قاچاق بذر را پیش می کشد. اما رفعت می گوید که تصمیمش را گرفته و در این کار همکاری نخواهد کرد. شرف هم در رستوران خودش با او قرار می گذارد تا بتواند راضی اش کند سپس به نوچه اش می گوید: «از این به بعد این بازی اونجوری که ما می خوایم پیش میره. کوزگون رفعت رو میکشه، من دشمن شریکم که شریکم رو کشت، میکشم. علی رو هم جایگزین باباش میکنیم. » آیهان می پرسد: «اگه کوزگون رفعت رو نکشت چی؟ » شرف می گوید: «برای این که مطمئن بشیم، تحریکش می کنیم. »

پلیس در مغازه ی کارتال گزارش آتش سوزی را می نویسد و کارتال درمورد آدم هایی که شب آتش سوزی او را کتک زده و در تعمیرگاه رها کرده اند، چیزی نمی گوید. قمری متوجه دروغ او می شود و سعی دارد در این باره بیشتر بداند اما کارتال به سوالات او جواب نمی دهد. قمری قاب عکس خالی ای که عکس پدرشان در آن بود را پیدا می کند و به فکر فرو می رود.

مریم که متوجه شده کوزگون برای رفعت کار می کند به شرکت رفعت می رود و به او می گوید دست از سر پسرش بردارد. رفعت در چشمان او نگاه نمی کند و در حالی که سرش را پایین نگه داشته یاد روزی می افتد که مریم کاست را به او داده بود و کوزگون را می خواست. رفعت در آن روز هم با خجالت به مریم نگاه می کرد. او بعد از گرفتن کاست با آدم های شرف تماس گرفت تا کوزگون را برگردانند اما پشت تلفن خبر بدی به او رسید و مریم که شاهد آن صحنه بود با خشم و عصبانیت اسلحه را از کمر رفعت برداشت و سمت او نشانه گرفت اما گلوله را به سمت شکم رفعت شلیک کرد. مریم می خواست خودش را هم بکشد اما صدای گریه کارتال و قمری او را منصرف کرد.

رفعت در جواب مریم می گوید: «کوزگون رو من پیدا نکردم. اون منو پیدا کرد. دیلا رو نجات داد و من هم بهش کار دادم. » مریم فریاد می زند که نباید این کار را بکند. اما رفعت ادامه می دهد: «اینو به پسرت بگو. کسی رو اینجا به زور نگه نداشتم. کوزگون اگه برای پول و قدرت اومده باشه موفق میشه. اما اگه برای انتقام اومده باشه تاوانشو پس میده. » او همچنین به خاطر خیانتی که سالها پیش به یوسف کرده بود از خود دفاع می کند و می گوید هرکاری کرده به خاطر خانواده اش بوده است. مریم با حرص به او نگاه می کند و پیش از رفتن می گوید: «نمیدونم سرنوشت من چیه ولی میدونم سرنوشت تو چیه. مرگ تو به دست من خواهد بود. »

مریم هنگام خازج شدن از آنجا با کوزگون روبرو می شود. کوزگون او را به گوشه ای می برد و باز هم رفتار سردی از خودش نشان می دهد و از او می خواهد که ادای مادرهای دلسوز و قهرمان را درنیاورد. مریم با مهربانی به او می گوید: «بیست سال منتظرت موندم… وقتی تو اومدی از همه چی بیشتر قلبم آروم شد. نمی تونی با حرفات قلبمو زخمی کنی. هرچی بگی رو سرم جا داره. همین که برگشتی، از طرف تو همه چی قبوله. قهرمانت نیستم، سرپرستتم نیستم اما تا زمان مرگ مادرتم. اینو یه روز به یاد میاری… » کوزگون با شنیدن این حرف ها متاثر می شود اما باز هم جلوی گریه کردنش را می گیرد و سکوت می کند.

کارتال وقتی می فهمد که هزینه های خسارت مغازه را خودش باید پرداخت کند بسیار ناراحت و آشفته می شود. قمری هم تصمیم می گیرد شخصی که مغازه را آتش زده بود را پیدا کند.دیلا که از دست کوزگون ناراحت است روی خوشی به او نشان نمی دهد و از پدرش می خواهد که کوزگون دیگر راننده ی او باشد.از طرفی افرادی، کسیک را در مسافرخانه پیدا می کنند و او را همراه خود می برند.

کوزگون دیلا را به یک کلوپ می رساند. دیلا از او می خواهد که جلوی در منتظر بماند و خودش پیش دوستانش می رود. کمی بعد کوزگون هم وارد آنجا می شود و دیلا را به عنوان یک دی جی می بیند. دیلا وقتی چشمش به کوزگون می افتد بعد از کمی رقصیدن با یکی از دوستانش به تنهایی به پشت بام می رود. کوزگون هم دنبالش کرده و بابت رفتار شب گذشته، از او معذرت خواهی می کند.

دیلا با دلخوری از او می پرسد که چرا می خواسته کارتال را بکشد؟ کوزگون بحث را عوض می کند و دیلا می گوید: «اگه یه روز بهم آسیب بزنی چی؟ بعد برگشتنت من خیلی فرق کردم. نمی تونم توصیف کنم. بعد از تو، بعد از مامانم، من همیشه دوست داشتم برم. اول می خواستم جایی برم که تو رفتی بعد می خواستم جایی برم که مامانم رفته. قبل اومدن تو من از هر طرف بسته بودم.

جایی برای نفس کشیدن نبود. الان حس میکنم بدون دیوارم، بدون مرز. کوزگون برای من روشنایی آورد. پنجره ی بدون مرز آورد… اما اشتباه کردم. چون تو اون پسری که من بهش اعتماد داشتم نیستی. البته خب، کسی که می خواد برادرش رو بکشه… » کوزگون می گوید در شب آتش سوزی نمی دانسته کارتال داخل مغازه است. دیلا می گوید: «علی فکر میکنه تو برای انتقام برگشتی، درسته؟ » کوزگون توضیح می دهد: «نه. چطوری بگم. من دیگه می خوام یه آدم قدرتمند باشم، همین. درسته دیگه اون بچه سابق نیستم. انکار نمی کنم. اما تو همیشه می تونی بهم اعتماد کنی. » دیلا به لبه پشت بام می رود و برای این که خودش را به دست کوزگون بسپرد، به سمت عقب قدم برمی دارد. کوزگون در لحظه آخر او را می گیرد. دیلا با چشمان پر از اشک می گوید: «یه کاری کن باورت کنم. لطفا. »

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کلاغ سیاه 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا