خلاصه داستان قسمت ۱۰ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۰ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود.
قسمت ۱۰ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
چتین پیش دوعان میره و گذشته را برایش دوباره یادآوری می کند و با ترس و نگرانی بهش میگه نکنه دوباره کومرو بخواد کارهایی که قبلا انجام داده را انجام بده؟ این ترس تو جونه دوعان هم می افتد سپس بعد از مدتی به اتاق کومرو میره و به خاطر رفتارش ازش دلجویی میکنه و از دلش در می آورد. ییلدیز، جانر، امیر و اندر باهم دیگه به رستوران عمر میرن. عمر از چاتای شنیده بود که قراره شب به خونه فیضا بره از طرفی ییلدیز هم میخواد بیاد اونجا تا با همدیگه صحبت کنند اما عمر با دیدن ییلدیز تو رستوران حسابی جا میخوره و ازش میپرسه واسه چی تو امشب به خونه فیضا نرفتی؟ ییلدیز بهش میگه اصلاً همچین قراری نداشتم که بخوام به خونه ی فیضا برم. عمر هم از این حرف ییلدیز میفهمه که فیضا نقشه ای داره و از قصد این کارو کرده تا خودش با چاتای تنها بشه.
وقتی چاتای به خونه ی فیضا میرسه ازش درباره ییلدیز میپرسه فیضا بهش میگه قرار بود بیاد ولی دقیقه آخر یه بهونه آورد و گفت نمیتونم بیام باشه واسه یه وقت دیگه. چاتایی کلافه میشه و با همدیگه میشینن و صحبت می کنن. فردای آن شب پست برای ییلدیز یه بسته بزرگ میاره وقتی آن بسته را باز میکنه با تمام عروسک های هالیت جان روبرو میشه و متوجه میشه که کومرو اون بسته را فرستاده که دیگه به بهانه ی عروسک به خانه ی چاتای برنگرده. ییلدیز به خاطر این کار کومرو عصبانی میشه. در خانه ی دوعان موقع خوردن صبحانه کومرو درباره ی اندر باهاش حرف میزنه و میگه او یه زنه فرصت طلبه از طرفی منو دلداری میده از طرف دیگه دوست و رفیق جون جونیه ییلدیزه اصلا زن درستی نیست. دوعان میگه من خودم حواسم به همه چیز هست تو نگران نباش در ضمن قرار ندارم با اندر ازدواج کنم.
اندر از آرزو که خوشش نمیاد میگه باید هرجور که شده از شرکت بندازمش بیرون و میخواد یه نقشه دیگه ای بکشه. اندر با پرسجو بالاخره مدیر اون بانکی که آرزو ازش وام گرفته بود برای شرکت را پیدا میکنه. به بهانه ی اینکه میخواد وام بگیره باهاش تو رستوران عمر قرار میزاره و اندر با جانر اونجا میرن. اندر نقشه می کشد که جانر را کسی معرفی کنه که تازه از ایتالیا برگشته و برای کاری وام میخواد. اون زن وقتی این چیزارو از اندر میشنوه نظرش جلب میشه و از جانر خیلی خوشش میاد. اندر سعی میکنه که از زیر زبان اون زن حرف بکشد بیرون تا بفهمه که با ارزو کجا آشنا شده ؟! ولی موفق نمیشه و بهش چیزی نمیگه. جانر وقتی میبینه ازش خوشش اومده سوء استفاده میکنه و ازش دعوت میکنه تا باهم برن شام بخورن و درباره ی وام باهم حرف بزنند. اون زن بدون معطلی قبول میکنه و میگه خیلی خوبه و او را به خانه اش دعوت میکند جانر نیز قبول میکنه.
امیر که بنا به گفته ییلدیز درباره کومرو تحقیق میکرده پیش ییلدیز میره تا چیزهایی که درباره اش فهمیده را بهش بگه. امیر میگه کومرو درسشو به زور تموم کرده و یه مدتی هم معتهد بوده و به مدت یک سال تو یه بیمارستان در حال درمان بوده. پدرش دوعان هم اون بیمارستانو برای یک سال میخره تا کسی از این موضوع خبردار نشه و خبری ازش پخش نشه همینارو فهمیدم ولی مطمئنم که بیشتر از ایناست. امیر با ییلدیز به اون بیمارستان میرن تا ببینن چیزی دستگیرشون میشه یا نه. ییلدیز روپوش دکترهارو میپوشه و خودشو پزشک اونجا جا میزنه و میره به اتاق بایگانی. هرجارو میگرده چیزی پیدا نمیکنه و متوجه میشه که پرونده کومرو اونجا نیست اصلا هیچ سند و مدرکی وجود نداره که کومرو اونجا بستری بوده و همه را پاک کردن. عمر با عصبانیت به شرکت میره و به فیضا میگه که من فهمیدم قصدت چیه.
دیشب به بهونه حرف زدن چاتای و ییلدیز، چاتای را کشاندی به خونت تا بتونی باهاش تنها بشی و وقت بگدرونی؟ میخوای به چاتای نزدیک بشی؟ فیضا جا میخوره و انکار میکنه که همچین کاری کرده و میگه نه همچین چیزی نیست سوء تفاهم شده من همچین منطوری نداشتم اصلا فقط یه دروغ مصلحتی بهش گفتم چون میدونم دیگه رابطه اینا درست بشو نیست و حتی صحبت کردنشون هم مثل آب تو هاونگ کوبیدنه. عمر که قانع نشده حرف های فیضارو باور نمیکنه و با عصبانیت از شرکت بیرون میره. دوعان قصد داره که کاری کنه تا چاتای سهامش را بفروشه و او را از شرکت بیرون کنه به خاطر همین یه جلسه تو شرکت ترتیب میده و میگه که باید سرمایه شرکت را افزایش بدیم. از اونجایی که چاتای مشکل مالی داره ذهنش درگیر میشه ولی چیزی به دوعان نمیگه. چاتای تصمیم میگیره به صورت کاملا پنهانی و به دور از چشم بقیه بیست درصد از سهامشو بفروشه تا پول را به دوعان بدهد. چاتای به سداعی میگه کارهاشو بکنه ولی سداعی بهش میگه که ییلدیز همه ی مال و اموالتونو مسدود کرده و نمیتونین چیزی برداشت کنین، چاتای از این کار ییلدیز حسابی بهم میریزه و عصبانی می شود.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |