خلاصه داستان قسمت ۱۲ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۲ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود.
قسمت ۱۲ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
فیضا به ییلدیز میگه ییلدیز جون من فقط اومده بودم تا حال چاتای را بپرسم دیدم سر کار نیومده اومدم ببینم چرا نیومده و از اونجا میره. ییلدیز به کومرو و چاتای میگه ببخشید انگاری اومدم خلوت عاشقانهتون را به هم زدم کومرو با کنایه بهش میگه فکر نمیکنی به عنوان کسی که میخواد طلاق بگیره زیادی کنجکاوی می کنی؟ ییلدیز بهش میگه تو هم که از فرصت استفاده میکنی و خودتو جایی که نمیخوان باشی به زور جا میدی سپس کومرو از اونجا میره. چاتای به ییلدیز میگه که من دوست دختر ندارم فقط دارم تلاش می کنم که با هم دیگه آشتی کنیم. ییلدیز ماجرای حضانت هالیت جان را به چاتای میگه او که از چیزی خبر نداره جا میخوره و بهش میگه کار من نبوده نمیدونم از چی حرف میزنی. ییلدیز کلافه میشه و از اونجا میره. اندر که از دست دوعان عصبیه به جانر میگه اومده به من میگه به کسی مثل تو توی رابطه کاریم احتیاج دارم اما تو زندگی شخصیم نه.
آرزو وقتی این ماجرا را می فهمه که اندر با دوعان به هم زده حسابی خوشحال میشه و به اتاق اندر میره و با کنایه بهش میگه غصه نخور اندر جون بالاخره آدما به هرچی که میخوان نمیرسمن، اندر می خندد و بهش میگه من به هرچی بخوام میرسم اگه نرسیدم پس نخواستم و با کنایه بهش میگه بهتر از اینه که تو زندگیش فقط باهات بازی کرده و تنها موفقیتت این بوده که مدیر عامل یکی از شرکت هاش شدی البته بازم خوبه و در آخر بهش میگه به عنوان رئیست اگه کاری نداری میتونی بری. آرزو که حرص میخوره از اونجا میره. دوعان به دنیز زنگ میزنه و ازش میپرسه که ییلدیز به بیمارستان اومده یا نه؟ دنیز هم تایید میکنه و دوعان همه چیز را می فهمد سپس او به ییلدیز زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره. فیضا پیش دوستش میره و باهاش درد و دل میکنه و میگه دیروز دلمو زدم به دریا و رفتم پیش چاتایی تا درباره حسم بهش بگم. دوستش ازش میپرسه تو که گفته بودی حستو با خودت تو گور میبری چی شد؟
فیضا بهش میگه آره اون موقع متاهل بود ولی الان مجرده رفتم تا درباره همه چیز باهاش حرف بزنم اما ییلدیز از راه رسید و نتونستم بگم. وکیل چاتای پیشش میره و بهش میگه اگه زنتون بتونه خیانت شما را ثابت کنه ما به بن بست میخوریم و فقط میتونیم شرط هایی که برامون میزارن را قبول کنیم، او به وکیلش میگه که من زنمو دوست دارم نمی خوام جدا بشم وکیل بهش میگه کارمون خیلی سخته فقط باید دعا کنیم که نتونن اثبات کنن. شب ییلدیز حسابی عصبانیه که مادرش بهش میگه من فکر می کنم تا هنوز چاتای را دوست داری و این عصبانیتت به خاطر جدال مغز و قلبته ییلدیز تایید میکنه و میگه آره من هنوز دوسش دارم اما کاری که کرده قابل بخشش نیست و آماده میشه که بره سر قرار با دوعان. فیسا به خانه ی چاتاب میره و بهش میگه صبح نتونستیم باهم حرف بزنیم اومدم با همدیگه کمی حرف بزنیم و با حرفاش سعی میکنه به چاتای بفهمونه که دست از سر ییلدیز برداره و او را بد جلوه میده تا چاتای از ییلدیز زده بشه.
دوعان به ییلدیز میگه شنیدم درباره کومرو تحقیق میکنی ییلدیز بهش میگه ببخشید ولی به خاطر اتفاق هایی که افتاده هم درباره کومرو هم درباره چارتای تحقیق می کنم. دوعان بهش میگه گفتم بیای اینجا تا خودم برات تعریف کنم چند سال پیش کومرو یه تصادف میکنه و به بیمارستان منتقل میشه، حدود ۳ ماه تو کما بوده و چون این تصادف تقصیر من بوده خواستم از همه جا پاکش کنم. ییلدیز میپرسه تقصیر شما چرا؟ دوعان بهش میگه بعد از یکی از دعواهامون تو خونه با عصبانیت سوار ماشین میشه و تصادف میکنه.ییلدیز به ظاهر باور می کنه و ازش تشکر می کنه که رک و راست بهش گفته و از اونجا میره وقتی میرسه خونه به مادرش ماجرا رو میگه در آخر بهش میگه باور کردنش سخته که به خاطر یه تصادف و مقصر بودن همه چیزو پاک کرده باشه. عمر با یه دختر به کلوپ میره اونجا کومرو را میبینه که با دوستاش اومدن. کومرو با دیدن عمر پیشش میره و خودش را با او صمیمی نشون میده اون دختر که اسمش اینجی است بعد از رفتن کمرو با عمر دعوا میکنه و میگه این دختر علنی ازت آویزون شده بود.
جانر و امیر یه مردی را می بینند که دور تا دورش پر از زن هستش براشون سوال میشه که اون آدم کیه بعد از پرسیدن متوجه میشن کسیه که چاکراها را باز میکند آنها تصمیم می گیرند تا پیش هارون برن و ازش دعوت کنند که برای فردا شب به اونجا بیاد و یه قهوه با ییلدیز و اندر بخوره و چاکراهاشون را به اصطلاح باز کند. بعد از چند دقیقه دوست کومرو به کلوب میره و به کومرو میگه که باورم نمیشه عمر با یه دختر اومده و ازش میخواد تا یک جا آنها را باهم روبرو کند تا بتونن حرف بزنند. کومرو دستش را میگیرد و پیش عمر میبرد و عمر را برای فردا شب به خانه اش دعوت می کند عمر هم قبول میکنه و از طرفی اینجی حسابی از دست عمر عصبانی میشه. فردای آن روز قرار دادگاه چاتای و ییلدیز است. ییلدیز که امیر پیشش رفته بهش میگه هرچی به دادگاه نزدیکتر میشم استرسم بیشتر میشه ای کاش میتونستم اصلاً نرم. امیر باهاش صحبت میکنه و بهش میگه بعد از دادگاه بیا رستوران تا یه قهوه بخوریم امیر تو سرش اینه که ییلدیز به اونجا بیاید تا هارون چاکراهای اورا باز و تمیز کند تا انرژی های منفی ازش دور بشن.
دوعان از کمرو میپرسد که برنامه اون روزش چه جوریه سعی میکنه تا متوجه بشه که کومرو میدونه اون روز، روز دادگاه چاتای با ییلدیز است یا نه کومرو در آخر بهش میگه بابا من میدونم امروز دادگاه دارن و برام مهم نیست شب قراره دو تا از دوستام بیان اینجا. اندر برای آرزو نقشه جدید کشیده و وقتی میخواد بره به شرکت به جانر میگه تو هم امروز باید باهام بیای الان آرزو منتظر اینه که ما کاری انجام بدیم و الان بیشتر از همه روزها حواسش جمع تره و ما را زیر نظر دارد ما هم چیزی که منتظرشه را بهش نشون میدیم و با هم به طرف شرکت میرن….
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |