سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی کلاغ سیاه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی کلاغ سیاه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

سریال ترکی کلاغ سیاه

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی کلاغ سیاه

کوزگون قصد داشت به کمک شرف، رفعت را از میان بردارد، اما با کشته شدن دوستش کسیک به دستور شرف، برنامه اش تغییر کرده است. حالا او قاتل شرف شده و حتی جان رفعت را نجات داده است. بعد از اصابت گلوله ی کوزگون به سر شرف، رفعت که تیری به بازویش خورده، سوار ماشین می شود. آیهان هم که شلیک رفعت او را نقش زمین کرده، در حالی که درد زیادی می کشد، می گوید «منو اینجا ول نکن، نجاتم بده». کوزگون بالای سر او می نشیند و می پرسد: «چی می خواستید از کسیک، هان؟ اون بچه چه گناهی داشت؟ »

آیهان جواب می دهد: «نقشه ی شرف بود. کوزگون به یاد دارد که آیهان کسی بود که او را در کودکی گروگان گرفت. تنفر او نسبت به آیهان بیش از آن است که بتواند کمکش کند. کوزگون بی توجه به ناله ها و خواهش های آیهان، دو تیر خلاص به او می زند. رفعت برای جراحی دستش آدرس خانه ی دوست پزشکش را به کوزگون می دهد و به همراه او به آنجا می رود. بورا در رستوران رو به روی دید نشسته و می خواهد بداند که او چرا درباره ی کارهای پدرش تحقیق می کند. دیلا می گوید: «من وکیلم. ممکنه برای خوردم رد یه چیزایی رو زده باشم.

بورا از نترس بودن و خونسردی او خوشش می آید. دید از اینکه برای کشاندنش به رستوران به تهدید با اسلحه روی آورده اند، گله می کند. بورا برای اینکه ثابت کند قصد این نوع برخورد را نداشته رو به یکی از افرادش می گوید: «تئو! اون دوستمون رو که دیلا خانم رو دعوت کردن، به همون شکل دعوتش می کنی؟ دیلا که منظورش تلافی کردن یا تنبیه افراد بورا نبود، می گوید: «بسه دیگه. نمی خوام اینجا بمونم و شاهد آسیب رسوندن شما به افرادتون باشم.» تئو در حالی که اسلحه را روی سر همکارش گذاشته، سرمیز می آید، آن پسری که به زور اسلحه دید را به رستوران آورده بود به دستور بورا رو به روی او زانو می زند و عذرخواهی می کند. بورا اسلحه اش را به طرف آن پسر می گیرد و می گوید: بین افراد من جایی برای آدمایی مثل تو نیست. اخراجی.

دید از رفتار بوراخوشش نمی آید. اما خود بورا اصرار دارد که روشش با پدرش متفاوت است. مرد ناشناسی در محل حادثه دستش را روی گردن شرف می گذارد و تلفنی به کسی خبر می دهد که او هنوز زنده است. کمی بعد خبر وضعیت شرف به بورا می رسد. او از افرادش می خواهد که پدرش را به بیمارستان خودش ببرند. دیلا هم از این قضیه متعجب و ناراحت می شود و مدام با پدرش تماس می گیرد، اما رفت که خودش زیر تیغ جراحی است، جواب نمی دهد. خبر تیر خوردن شرف به علی هم می رسد. علی به یاد می آورد که ظهر همان روز پدرش گفته بوده که با شرف قرار داد و به او اجازه ی همراهی نداده. على خود را به بیمارستان می رساند، اما به بورا و دید می گوید که پدرش جلسه ی مهمی داشته و بیشتر از این از او خبر ندارد، دکتر رو به بورا می گوید: «وضعینش بحرانیه. گلوله به بخش لیمبیک مغز اثابت کرده.»

بورا می داند که تمام احساسات و حافظه مربوط به لیمبیک مغز است. او می گوید: «اصلا برازنده نبود که گلوله به لیمبیک بابام بخوره »
دید که از این جمله ی بورا تعجب کرده، می گوید: « یه نفر به خاطر عمو شرف زنگ زده که آمبولانس بیاد، به نظرم بفهمید کیه وکی این کار رو کرده. اگه اتفاقی نباشه، یعنی یه شاهدی داریم. بورا بلافاصله دستور همین کار را می دهد و به خاطر اینکه دید در این روز سخت همراهش بوده از او تشکر می کند و می گوید: «خوبه که پیشم بودی.

رگ غیرت علی با شنیدن این حرف باد می کند و از خواهرش می پرسد: «با بورا بودی؟ کجا بودید؟» دیلا می گوید که بعدا تعریف خواهد کرد هردوی آنها نگران پدرشان اند که گوشی اش را خاموش کرده. نبودن رفعت، شریک بیست ساله ی شرف در بیمارستان خیلی به چشم می اید. بورا که به رفعت مشوک شده، مدام سراغ او را از علی می گیرد.

کوزگون روی پله ی خانه ی دکتر می نشیند و شلیک هایش به رفعت و آیهان را به یاد می آورد. دستانش شروع می کنند به لرزیدن. کوزگون کودکی اش را مقابل خود می بیند که به او می گوید: «فراموش نکن.» این جمله و قولی که کوزگون برای انتقام گرفتن به خودش داده او را در راهی که انتخاب کرده مصمم تر می کند. کوزگون مخفیانه اطلاعات گوشی رفعت را می دزدد. او از طریق روزنامه ها می فهمد که شرف نمرده و شخصی او را به بیمارستان رسانده است کوزگون به رفعت می گوید: «تو اون بیابون سگ پرسه نمی زد. کی اینو برد بیمارستان؟!» او کمی بعد متوجه می شود که دکمه سرآستین رفعت که اول اسم و فامیلش هم روی آن حک شده، روی پیراهنش نیست، کوزگون بعد از گشتن داخل ماشین و خانه ی دکتر تصمیم می گیرد به محل حادثه برود تا آن مدرک دردسرساز را پیدا کند. در بیمارستان دکتر به بورا می گوید که احتمال زنده ماندن شرف خیلی ضعیف است.

بورا برای ملاقات به اتاق پدرش می رود. شرف بی هوش است و بورا کنارش می نشیند و ابتدا از بی محبتی هایی که در کودکی از
پدرش دیدہ گله می کند و سپس با حرف دستش را به بالش او می اندازد و سرش را به صورت پدرش نزدیک می کند و می گوید: «با من یه کاری کردی که تو دریا دنبال آب بودم، شرف داغستانی، تشنه ام گذاشتی. منو تشنه ی محبت پدری گذاشتی. کم کم بغض خفیفی در صدای بورا پیدا می شود. او ادامه می دهد: «اما من حتی یه روز هم تو روت وایستادم. نیومدم ازت حساب کاراتو پس بگیرم. اونقدر چیزا هست که تو ازشون بی خبری…. تو پسر شرف

داغستانی رو محتاج مشتی محبت کردی۔ بورا که نمی خواهد پدرش مثل یک مجسمه زندگی کند، شلنگ تنفس او را از دستگاه جدا می کند و باعث مرگش می شود. سپس می گوید: «تو چشم بسته از این دنیا نمی ری. من جای هردومون زندگی خواهم کرد.» قمری که به تازگی در یک دفتر روزنامه استخدام شده، برای تحقیق درباره ی مرگ شرف به بیمارستان می رود و چون اجازه ی ورود ندارد. خودش را مسموم می کند تا در آنجا بستری شود. قمری به طور اتفاقی در آسانسور دیا و بورا را می بیند و سئوال هایی می پرسد، اما بورا که از سماجت او خوشش آمده، به جای پاسخ دادن به سوال ها، کارنش را به قمری می دهد و می گوید: «با این جسارتت می تونی جاهای بهتری کار کنی.» بعد از رفتن بورا، دبلا دلسوزانه از قمری می خواهد که پیگیر این ماجراها نباشد. اما قمری با نفرت می گوید که تا روزی که رفعت و خانواده ی دیلا مقابل عدالت حساب پس ندهند، پیگیر خواهد بود.

دیا و بورا به محل حادثه می روند تا شاید چیزی دستگیرشان شود. یکی از آدم های بورا می گوید مشخصات شخصی که به اورژانس زنگ زده، جعلی بوده. دیلد می گوید: «کسی که مشخصاتش جعلی باشه، تصادفی اینجا نبوده.» بورا می گوید: «حق داشت. به شاهد داریم. اما کی؟» او باز هم تحت تاثیر تیزهوشی دیلا قرار گرفته است. از طرفی کوزگون و رفعت که برای پیدا کردن دکمه در آستین به محل حادثه رفته اند، از دور بورا و دیلا را می بینند و نزدیکتر نمی شوند. کوزگون می پرسد آن مردی که کنار دید ایستاده کیست؟ رفعت جواب می دهد: «بورا داغستانی. پسر شرف، »

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کلاغ سیاه 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا