خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال مانکن
آنچه در قسمت هفدهم سریال مانکن خواهید دید:
بهرام و رفیق گاوصندوق بازکنش کوشا سوار ماشین کاوه می شوند و جلوی خانه ی مجردی اخگر منتظر می مانند تا او بیرون بیاید. بهرام به کاوه گزارش کارهایشان را می دهد و می گوید که با دوستان اراذلش هماهنگ شده و ژیلا هم با فرانک هماهنگ است.
از طرفی آدمهای اخگر که دستور کشتن ژیلا را داشتند او را تعقیب می کنند. همزمان با این اتفاق، اراذل و رفقای بهرام جلوی خانه ی خانواده ی اخگر داد و بیداد راه می اندازند و شیشه ی خانه را می شکنند و یکی از آنها از پشت آیفون با عصبانیت به مریم می گوید:« به اون شوهر نامردت بگو بیاد پایین…» مریم که حسابی ترسیده و فکر می کند اشتباهی شده، از آنها خواهش می کند بروند و می گوید که همسرش در ماموریت است.
اخگر در خانه با آبتین شطرنج بازی می کند و بعد از کیش و مات کردن او می گوید:« آخرین باری باشه که مات می شی. برات برنامه های زیادی دارم می خوام دستیارم بشی. چهل درصد هر معامله ای که بشه به تو می رسه.» آبتین فقط اسم همتا را به زبان می آورد و اخگر ادامه می دهد:« همه ی این کارا برای اینه که فکر دختره رو از سرت بیرون کنی.» درهمین موقع گوشی اخگر زنگ می خورد و او با فهمیدن دردسری که برای خانواده اش پیش آمده سریع از خانه بیرون می رود. اردشیر و همراهانش هم دست از تعقیب ژیلا برمی دارند و به سمت خانه ی اخگر می روند و دوستان اراذل بهرام را فراری می دهند.
در مدتی که خانه ی مجردی اخگر خالی شده، بهرام نگهبان را سرگرم می کند و کاوه و کوشا وارد خانه ی اخگر می شوند. آبتین تک و تنها در خانه نشسته و هدفون در گوشش گذاشته و سیگار می کشد و از تنهایی اش لذت می برد. او و کاوه از دیدن یکدیگر جا می خورند. مدتی بعد، کاوه آبتین را به صندلیش می بندد و روبه روی او می نشیند و با خونسردی می گوید:« از طرف من به اخگر بگو همتا سهم کسی نیست. تو هم سرت به کار خودت باشه از امشبم هیچی ازت نشنوم و هیچ جایی هم نبینمت.» آبتین هم که کاری از دستش بر نمی آید حرص می خورد و با نفرت به او نگاه می کند.
اخگر که خیلی نگران شده جلوی خانه ی خانواده اش می رود و با همسرش تماس می گیرد و کمی صحبت می کنند.
بهرام به همراه ژیلا در ماشین کشیک می دهد و مدام حرف می زند و می گوید که پس از این ماجرا همه باید به خارج فرار کنند و بنابراین مجبور می شوند همیشه با هم روبه رو شوند و یکدیگر را ببینند. او به صورت غیر مستقیم به ژیلا ابراز علاقه می کند و ژیلا در جواب می گوید:« من الان همه ی فکرم درگیر فرانک بدبخته!»
سلمان که دیگر می داند نام واقعی دختری که در خانه اش به او پناه داده همتاست، این موضوع را با فرخنده در میان می گذارد. آنها هنوز نمی دانند که چرا کاوه از عشقش گذشته و با کتی ازدواج کرده است. بنابراین فکرهایشان را روی هم می گذارند و در نهایت سلمان می گوید:« خداکنه کاوه فکری که من می کنمو نکرده باشه.»
کوشا بالاخره گاوصندوق را باز می کند و کاوه تمام مدارک مربوط به اخگر و مدارک همتا را برمی دارد و باهم از آنجا فرار می کنند. کمی بعد اخگر به خانه اش می رسد و وقتی آبتین را با آن سر و وضع می بیند اسلحه به دست به اتاقش می رود و با گاو صندوق خالی روبه رو می شود. او با دیدن آن صحنه به هم ریخته و آشفته می شود.
به آجری که پنجره ی خانه ی مریم را شکسته بود تکه کاغذی وصل شده است. صبح روز بعد مریم آن کاغذ را می خواند که روی آن نوشته شده:” اگه می خوای درباره ی همسرت اخگر واقعیت رو بدونی با این شماره تماس بگیر.”
در شرکت، کتایون هنگام رفتن به اتاقش با سلمان و فرخنده رو به رو می شود که با عصبانیت نگاهش می کنند.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |