سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی کلاغ سیاه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی کلاغ سیاه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

سریال ترکی کلاغ سیاه

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی کلاغ سیاه

دیلا طبق سرنخ هایی که بورا پیش پایش گذاشته به رستوران بیکوز می رود. فیلم دوربین های مدار بسته در میان نیست و مدیر رستوران می گوید که شرف در روز حادثه به آنجا نیامده. در همین حین یکی از خدمتکارها مخفیانه کاغذی را به دست دید می رساند و به او خبر می دهد که فیلم دوربین ها در دست اوست. این کار خدمتکار توجه کوزگون را جلب می کند. کوزگون که نگران شده در گوشه ای به روی خدمتکار چاقو می کشد، دید آن صحنه را می بیند و کوزگون را اخراج می کند و می خواهد بقیه تحقیقاتش را بدون مانع انجام دهد.
او فلش را از خدمتگار می گیرد و به دفتر کارش می رود. کوزگون هم حرف های بورا را به یاد می آورد و به ذهنش می رسد او کسی است که با نقشه، مدارک را به دست دیلا می رساند از طرفی بورا به در جلسه ای از رفعت می خواهد که خود را برای پروژه ی قاچاق
بذر آماده کند.

رفعت که ریسک این کار را نمی خواهد می گوید: «قبلا به بابات گفتم تو این کار نیستم. » بورا رو به او می گوید: «باید باشی عمو رفعت. این مثل وصیت بابامه. اگه تو نمی خوای پس بذار یا على شریک بشم. » على که همیشه دنبال فرصتی برای اثبات خودش بود با اشتیاق از پدرش می خواهد که اجازه شراکت با بورا را بدهد. رفعت کمی فکر می کند و بعد رو به بورا می گوید: « تو اصلا اجازه گرفتی؟ برای این که بتونی جای بابات بشینی باید از بهرام آدی وار اجازه بگیری. » بورا قبلا اسم آدی وار را در اعلامیه ی تسلیت دیده است. او
می پرسد که چرا و چگونه باید از بهرام آدی وار اجازه بگیرد؟ رفعت توضیح می دهد: «اون سرد ستمونه، اگه بهرام آدی وار به کسی اجازه نده نمی تونه کار کنه بهرام آدی وار به درویش خبر میده. اگه درویش برای تو یه کت و شلوار بدوزه ، یعنی اجازه گرفتی. »

بورا که از داشتن سردسته اصلا خوشحال نیست هنگام خروج از دفتر رفعت در راهرو با کوزگون روبرو می شود. کوزگون مثل همیشه
حاضر جوابی می کند و بورا عصبی می شود. به دستور بورا، رستوران برای به تله انداختن مریم خالی می شود. او به تئو می گوید: «کوزگون باید تصمیم بگیره که مادرش چطوری بمیره. باید منتظر بمونیم که کوزگون برای نجات مادرش بیاد. اگه بیاد، مریم خانم میره. » علی با شور و اشتیاق زیاد به پدرش اصرار می کند که او را در قاچاق بذر با بورا شریک کند. در همین موقع کوزگون بدون این که در بزند وارد اتاق می شود.

علی به او می گوید: «نشنیدم در بزنی * کوزگون که خوب بلد است على را به هم بریزد جواب می دهد: «آره، چون در نزدم!» بعد هم به رفعت می گوید که می خواهد خصوصی صحبت کند، رفعت می گوید: «میتونی جلوی علی هم حرف بزنی، کوزگون برای این که نشان دهد على را آدم حساب نمی کند فقط به رفعت نگاه می کند و رو به او می گوید: «علی پسر من نیست، پسر توئه. می خوام تنها صحبت کنم. » علی به سمت کوزگون هجوم می برد و تهدیدش می کند اما به تذکر رفعت بیرون می رود. کوزگون به رفعت می گوید: «بورا میدونه که پدرشو ما کشتیم. داره سعی میکنه مارو تحویل دبلا بده. » رفعت نگران می شود، آن دو کمی درباره اتفاقات پیش آمده حرف می زنند و کوزگون متوجه می شود که مرد خیاطی به نام درویش گوهری مسئول دوخت و دوز کت و شلوار برای نشان دادن مجوز کار بهرام آدی وار است.

فهمیدن این موضوع کوزگون را به فکر فرو می برد، شک و شبهه ها درباره خیاط مرموز برای او بیشتر می شود کوزگون از رفعت می خواهد که برای قاچاق بذر یک شرکت نمایشی تاسیس کند و او را رئیس آنجا کند تا به عنوان نماینده ی رفعت با بورا شریک شود. کوزگون توضیح می دهد: «من ذهن بورا رو درگیر میکنم. تو نگران نباش. همه ی ریسکشو من قبول میکنم. اگه گند بزنم هم سر خودم به باد میره. برای تو اتفاقی نمیفته. » رفعت فعلا ذهنش درگیر دیلاست و به کوزگون می گوید که قسر در رفتن از دست دخترش کار آسانی نیست. کوزگون می گوید: «به اینا فکر نکن. هردومونو از مخمصه میکشم بیرون. من برنگشتم که دوباره بیفتم زندان. دیلا در فیلم دوربین های مدار بسته ی رستوران کوزگون را می بیند و ناباورانه گریه اش می گیرد. او سیگنال های گوشی کوزگون در روز حادثه را به دست می آورد و مطمئن می شود که کوزگون در محل قتل شرف حضور داشته است.

دید نه می تواند کوزگون را تحویل بلیس دهد و نه می تواند عدالت را نادیده بگیرد. او با درماندگی گریه می کند. در همین حال کوزگون با دیا تماس می گیرد و می گوید که می خواهد درباره ی موضوع مهمی صحبت کند. آنها در تپه خودشان با دهم قرار ملاقات می گذارند
آدم های بورا، مریم را به بهانه کار و دوخت و دوز رو میزی به رستوران بیکوز می برند. وقتی مریم اندازه ی میزها را می گیرد، بورا با لحن آرام و مودبانه، رک و راست خودش را معرفی می کند و بعد ماجرا را برای مریم تعریف می کند و می گوید: «پسرت بابامو کشته. منم میخوام ترازو رو متعادل کنم. در قبال پدرم، شما، » مریم با شنیدن این حرف وحشت می کند و به طرف در خروجی می دود.

تئو بلافاصله جلوی او را می گیرد. مریم دست و پا می زند و کمک می خواهد. بورا که هیچ وقت خشونتش مانع ادب زیادش نمی شود در آن موقعیت رو به مریم می گوید: «مریم خانم لطفا… لطفا.. اگه آروم نباشید هردومون ناراحت میشیم.» اما مریم انقدر سماجت می کند که در نهایت با ضربه ی تئو بی هوش می شود و به زمین می افتد. این موضوع باعث تاسف و ناراحتی بورا می شود. او بالا سر مریم می ایستد و می گوید: «اما بهتون هشدار دادم، مگه نه؟ » قمری از سر کار به خانه برمی گردد و متوجه نبود مادرش می شود. او که می داند قرار بود مادرش زود به خانه برگردد بلافاصله نگران می شود و کارتان را در جریان می گذارد. دیا بعد از بدترین روز کاری اش، به خانه می رود. بورا آن شب مهمان آنهاست.

همه دور هم هستند و شرمین اصرار دارد بداند تحقیقات دیلا به کجا رسیده است. خواهر دید، ناز هم می گوید که به عدالت خواهرش شکی ندارد و می داند این موضوع به دست او حل خواهد شد. دیلا دمق است و به سوالات همه جواب سربالا می دهد. او پیش از این به سلجوق گفته بود فردا صبح مدارکی که پیدا کرده را به بازپرس تحویل خواهد داد. بورا به دیا پیشنهاد می دهد که برای شام با هم بیرون بروند. دیلا قبول می کند. کوزگون اسلحه اش را از خانه برمی دارد و خیاط را تعقیب می کند. خیاط که متوجه تعقیب شدنش شده به رستورانش می رود و منتظر کوزگون می نشیند.

کوزگون هم سر میز او می نشیند و چیزهایی که درباره خیاط و بهرام آدی وار فهمیده را تعریف می کند. خیاط حرف های او را تایید می کند. آنها با هم مشروب می نوشند و کوزگون می گوید: «همین که پامو گذاشتم استانبول پیدام کردی. تو بهم هویت دادی و کاری کردی که دوباره پسر بابام بشم. منم بهت عتماد کردم چون از پدرم به ارت موندی. چون بیست سال قولی که بهش دادی رو حفظ کردی. مادرم ازم دست کشید اما تو نکشیدی. من حرف تورو حرف پدرم دونستم. اشتباه کردم؟ » خیاط جواب می دهد: «کی میدونه…؟ » کوزگون ادامه می دهد: «اون کت و شلوار رو برای بورا میدوری؟ » خیاط دلیل این سوال را می پرسد. کوزگون ماجرای پیشنهاد شرکت نمایشی که به رفعت داده را تعریف می کند و می گوید: «اگه بورا اجازه بگیره، به عنوان نماینده رفعت با من کار میکنه. اون وقت من پل بین رفعت و بورا میشم. حتی بخوان هم نمی تونن منو زمین بزنن. هردو جدا جدا به من نیاز پیدا میکنن. حالا بگو ببینم اون کت و شلوارو برای بورا میدوزی؟ »

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کلاغ سیاه 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا