سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی دختر سفیر را مطالعه می فرمایید. شما عزیزان که به دنبال خلاصه داستان سریال های ترکی هستید حتما این سریال را دیده اید. اگر می خواهید با داستان این سریال بیشتر آشنا شوید با ما همراه باشید.

سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی دختر سفیر

الوان به اتاق خواب می رود و حلقه انگشتر را به شوهرش نشان می دهد و می گوید: «از این به بعد این را باید دستت کنی تا مردم پشت سرمان حرف درنیاورند، » یحیا می پرسد: «مگر من چه کرده ام؟» الوان خودش می داند که این کار را به خاطر حرف های منکشد می کند که به او گفته بود: «شوهرت به خاطر تو حتی حلقه هم دستش نمی کند! » الوان به زور انگشتر را دست بحیا می کند و یحیا می گوید: «ولی بدان دیگر توی این اتاق من را نخواهی دید! » و به اتاقی که سنجر در آن خوابیده می رود. بعد از مدتی زهرا هم به آنها ملحق می شود. او هم از خرو پف مادرش نتوانسته بخوابد! انها کنار هم دراز می کشند و خاطرات بچگی هایشان را تعریف می کنند. در شهر پودگاریتسا سفیر برای دیدن آکین به بیمارستان می رود. و به او التماس می کند که کمکش می کند چون پول هایش را در قمار باخته و ماشینش دزدیده شده است. او به آکین می گوید: «تیبور به زودی اعتبارم را به باد خواهد داد. »

آکین جواب می دهد: «تو به سفارت خانه برو و مشغول کار شو، من مشکل تو را حل خواهم کرد. » سفیر که به او اعتماد دارد به سفارت خانه برمی گردد. ولی به محض ورود متوجه می شود که تیمور آنجا رفته و تمام ماجرا را برای بازرس گفته است. بازرس با دیدن سفیر به او می گوید: «آقای چلبی شما عزل شده اید! شخص قمار باز و بدهکاری مثل شما نمی تواند نماینده کشور ترکیه باشد. زود تر وسایلتان را جمع کنید. به آکین وقتی می فهمد که سفیر اخراج شده به خود می گوید: «آقا سنجر فقط دخترها را نه باید بابا بزرگ را هم از من پس بگیری! » سر میز صبحانه، ملکه از پدرش می پرسد که مادرش کی کار پیدا خواهد کرد تا او را پیش خودش برگرداند؟ ستجر می گوید: «اینها خیالات مادرت است! تو پیش ما خواهی ماند. » ملک از جایش بلند می شود و داد می زند: «برای این که مامانم بدهی پدربزرگ را با تو تسویه کند چند روز دیگر باید پیش تو بمانم؟؟! » و فورا به اتاقش می رود.

زهرا سنجر را آرام می کند و می گوید: «تو به کارت، برس من با ملک صحبت خواهم کرد. در همین حین به خالصه خبر می رسد که سونگول یکی از کارکنان شرکت در بیمارستان زایمان کرده. خالصه و عروس همایش همراه سنجر می شوند تا به بیمارستان بروند. قبل از خارج شدن از منزل با خواهر خدمتکارشان، گول ایسه مواجه می شوند که درس خوانده و لیسانس توریست گرفته است و به خاطر کار پیش سنجر آمده، سنجر با دیدن مدارک او به او قول می دهد که او را به جای سونگول که زایمان کرده استخدام کند. دختر که اسمش دودو است همراه سنجر به شرکت مارینا می رود.  گیدیز ناره را از خواب بیدار می کند و می گوید: باید روز اول کاری به موقع سر کار حاضر شوی. امروز جلسه مهمی با ژاپنی ها داری. ناره می گوید: من جایی که منجر باشد کار نمیکنم! نمی خواهم او را ببینم. گیدیز به او نزدیک می شود و به آرامی می گوید: «اگر قدرت جنگیدن به او را نداری بهتر است از این شهر بروی. شعار هم نده که میخواهم از دخترم مراقبت کنم. با این ضعفی که از خودت نشان میدهی الگوی خوبی برای دخترت نیستی.»

ناره پیشنهادش را می پذیرد و با هم به شرکت مارینا می روند. سنجر هم قبل از رفتن به بیمارستان جلوی شرکت مارینا متوقف می شود و با دودو وارد شرکت میشوند. به او می گوید: «من زیاد اینجا نمی آیم. تو با گیدیز کار خواهی کرد. » ولی به محض ورود به اتاق گیدیز با تاره مواجه می شود. و نگاه پرسشگرش را به گیدیز می دوزد. گیدیز می گوید: «به جای سونگول ناره استخدام شد. » و از دودو عذرخواهی می کند. سنجر که به یاد قول او افتاده به او می گوید: «بیا بیرون صحبت کنیم! » هردو از شرکت بیرون می روند و زیر باران می ایستد. ناره به طرف آنها می رود تا صحبت کند ولی نگهبان ها مانع او می شوند. خالصه با دیدن دعوای آنها از ماشین پیاده می شود و رو به ناره می گوید:« ای زنیکه نحس! ببین بین دو برادر را چطور بر هم زدی! » و روی زمین تف می اندازد! نجر به گیدیز میگوید: «تو قول دادی. من دیروز با تو درد دل کردم. »

گیدیز با نیشخند می گوید: «وای که تو چقدر عذاب میکشی! » سنحر مشتی به صورت او می کوبد و گیدیز هم جواب او را می دهد و فریاد می زند: «آن دختر مورد تجاوز واقع شده. زندگی اش نابود شده و از شدت ناامیدی از پرتگاه خودش را پرت کرده و تو فقط میگویی که باورش نکردی. » سنجر می پرسد: «تو چرا باورش کردی؟! » گیدیز به او نزدیک می شود و با جرئت می گوید: «چون عاشق ها باور می کنند. » سنجر به چیزی که شنیده باور ندارد.. گیدیز ادامه میدهد: خیلی عاشقشم سنجر… خیلی. » سنجر مات و مبهوت نگاهش می کند و می گوید: «شراکت و دوستی مان همینجا تمام شد. » و می رود.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دختر سفیر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا