سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی کلاغ سیاه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی کلاغ سیاه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

سریال ترکی کلاغ سیاه

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی کلاغ سیاه

کوزگون برای گرفتن اسلحه سراغ خیاط می رود و در حالی که مضطرب و پریشان است ماجرای ربوده شدن مادرش توسط بورا را تعریف می کند و می گوید که قصد دارد مریم خانم را نجات دهد. خیاط می گوید: «خب، به تو چه؟! به من گفته بودی تنهایی و کسی رو برای قربانی دادن نداری، به حرف نگو، نشون بده. برو دنبال مادرت. ولش کن. اگه بورا بخواد اونو بکشه، میکشه. امروز نشه فردا میکشه، اما دست کم تو میتونی به همه ثابت کنی که تنهایی، گول بازی بورا رو نخور. بیست سال پیش رها شدی حالا نوبت توئه که رها کنی.
کوزگون آن شب به عبادتگاهی می رود و در تاریکی آن مکان با خلوت، سایه هایی از بازی های کودکانه اش با مریم را می بیند و صدای مریم در سرش می پیچد که هنگام بازی می گفت: «بدو پسرم.. بدو… بدو.. » کوزگون مدت زیادی با خودش کلنجار می رود و همانجا دراز می کشد و چشمانش را می بندد.

در عالم خواب و بیداری، کودکی خودش بالا سرش می آید و سعی می کند بیدارش کند و با صدای بلند می گوید: «پاشو، مامانم داره میمیره. پاشو من مامانمو بخشیدم، تو هم ببخش، نجاتش بده. » قطره ای اشک از چشمان کوزگون سرازیر می شود و خواب او را می پراند از طرفی مریم بالاخره جواب سوال بورا را می دهد و به او می گوید: «من ۲۰ سال پیش از کوزگون گذشتم. نوچه ی بابات، آیهان به خاطر یه نوار بچمو به زور برد. منم از بین سه تا بچه م گفتم کوزگونو ببرید. » بورا که از این ماجرا بی خبر بود تعجب می کند و قصه برایش جالب تر می شود. مریم ادامه می دهد: من اونو انتخاب نکردم. اونم منو انتخاب نمیکنه، کوزگون نمیاد. »

بورا روبروی مریم می نشیند و می گوید: «میاد مریم خانم، میاد. شما هرکاری هم که کرده باشید میدونم کوزگون چقدر بهتون نیاز داره. مطمئنم پسرتون برای نجاتتون میاد. » مریم زیاد مطمئن نیست و سری تکان می دهد. بورا ادامه می دهد: « اما خبر بد این که وقتی اومد نجاتتون بده باعث مرگتون میشه. » مریم با گریه و زاری به پای بورا می افتد و التماس می کند که همان لحظه او را بکشد و
کوزگون را به آنجا نکشاند. بورا می گوید: «اونطوری مزه نمیده! » هوا روشن می شود و هنوز خبری از کوزگون نیست، پورا که با درویش قرار دارد به مغازه او می رود، در مغازه بسته است و بورا از جمع پیرمردانی که دور هم نشسته اند و قهوه می نوشند سراغ صاحب مغازه را می گیرد. خود خیاط که در آن جمع است به بورا می گوید: « قهوه اش که تموم بشه میاد. » بورا یک ربع آنجا منتظر می نشیند و در آخر تصمیم می گیرد که آنجا را ترک کند.

در همان موقع خیاط در مغازه را باز می کند. بورا که تازه فهمیده او خود درویش است از رفتار بی ادبانه ی او گله می کند و می گوید: «وقتی من منتظرتون بودم همونجوری نشسته بودید ؟! » خیاط کارت دعوتش را دوباره نشان می دهد و یادآوری می کند که قرارشان ساعت نه و ربع بوده است. بورا به او حق می دهد و وارد مغازه می شود، خباط فقط با نگاه کردن اندازه های بورا را می گیرد. حرف از بهرام آدی وار می شود و بورا می گوید که از کسی دستور نمی گیرد و نهایتا خواهش قبول می کند، بعد از گفت و گوی کوتاهی خیاط به بورا می گوید که کت و شلوار بعد از ظهر آماده خواهد شد و از او می خواهد نوچه هایش را نفرستد و خودش برای تحویل گرفتن آن بیاید. بورا از گرفتن اجازه بهرام آدی وار و آشنایی با خیاط خاص و مرموز خوشحال می شود و خداحافظی می کند.

کوزگون سراغ کارتال و قمری می رود تا اطلاعاتی درباره مریم بگیرد، قمری می گوید که مادرش برای کاری به رستورانی در منطقه بیکوز رفته بوده ولی نمی داند کدام رستوران، کوزگون آن رستوران را خیلی خوب می شناسد. او کارتال و قمری را قال می گذارد و خودش تنهایی به راه می افتد مریم از این که پسرش دنبالش نیامده خوشحال است. بورا از پنجره به بیرون چشم دوخته و به افرادش دستور آماده باش داده و منتظر آمدن کوزگون است در همین حال تئو خبر نگران کننده ای به بورا می دهد. بورا عصبی می شود و دستور می دهد مریم را به خانه اش برسانند. خود او هم با عجله به خانه می رود و وقتی در اتاقش را باز می کند کوزگون را می بیند که روی تخت نشسته و برای اطلس قصه ی شازده کوچولو می خواند. اطلس هم به دقت گوش می دهد. کوزگون دستی روی سر أطلس می کشد و می گوید: «بقیه شو بابات می خونه, » بعد هم از اتاق خارج می شود. او روبروی بورا می ایستد و صاف به چشمانش زل می زند و می گوید: هم خدارو می خوای هم خرمارو؟! په خیالت دنبال نقطه ضعف من بودی؟ نمی تونی پیدا کنی چون ندارم. تو این قضیه باید
ارتباط خونی رو بیخیال شی.

دقت کن نمیگم خانواده میگم ارتباط خونی. چون که من خانواده ای ندارم. نامردی کردی چیشد مثلا؟ وقتی تو داشتی با مریم خانم حرف میزدی من کجا بودم؟ بیخ گوشت بودم. الان ببین روبروتم. همیشه هم همینطوری میمونم. باباتو من کشتم. اینو خودتم میدونی. چرا نقش بازی میکنی؟ مسئله ی تو با منه نه با کس دیگه. » بورا در حالی که به کوزگون خیره شده به صحبت های او با دقت زیاد گوش می دهد و حتی کلمه ای نمی گوید. او خیلی کوزگون را دست کم گرفته بود و حالا دشمن خوبی پیش رویش می
بیند. دیلا مردد و ناراحت و نگران به اتاق بازپرس می رود. او تمام مدارک قتل را روی میز بازپرس می گذارد و می گوید: «میدونم قاتل کیه.»

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کلاغ سیاه 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا